هو
خواهی که در این زمانه فردی گردی
یا در ره دین صاحب دردی گردی
این را به جز از صحبت مردان مطلب
مردی گردی چو گِرد مردی گردی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۴۶
هو
سرمستم و سرمستم و سرمست کسی
می خوردم و می خوردم و از دست کسی
همچون قدحم شکست وانگه پرکرد
آخر ز گزاف نیست اشکست کسی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۹۴
هو
من نای توام از لب تو مینوشم
تا نخروشی هر آینه نخروشم
این لحظه که خامشم از آن خاموشم
تا نیشکرت بهر خسی نفروشم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۲
هو
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۵
هو
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۸۱
هو
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
هو
توانگران را کمیِ مال عیب است و از آن ننگ دارند، درویشان را ذخیره داشتن و خمرۀ سیم پنهان کردن صدچندان عیب است و از آن شرم دارند.
#مکتوبات_مولانا
درویشان را عار بُوَد مُحتشمی
در خاطرشان بار بُوَد مُحتَشمی
اَنْدَر رَهِ دوستْ فَقرِ مُطلق خوشتر
کَنْدَر ره او خوار بُوَد مُحتشمی
#رباعی_مولانا
هو
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
من رقص هم از خیال تو آموزم
#رباعی_مولانا
هو
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۳۶
هو
دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت
والله که نخورد آنقدح را و بریخت
دل قالب مرده دید خود را بیتو
اینست سزای آنکه از جان بگریخت
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۳۱
هو
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۳۸
هو
من مالک ملک لامکانی شدهام
من عارف گنج زرکانی شدهام
تا از صدف تن گهر دل سوزد
در عالم جان بحر معانی شدهام
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۰
هو
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند
از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافتهاند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۹
هو
درویش که اسرارِ نَهان میبخشد
هر دَم مُلْکی، به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بُوَد که جان میبخشد
#رباعی_مولانا
هو
✨
از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام وردِ خود ساز
این گفتنِ لا اله الا الله را
#رباعی_مولانا
✨
☆ ذکر لا اله الا الله به معنای پایان دادن به حکومت هوای نفس در وجود است یعنی جدا کردن تمام رذایل اخلاقی از صفحه نفس و به حسنات اخلاقی آراسته شدن. گفتن ذکر لا اله الله موجب خلوص و پاکی، بصیرت و بینایی گوینده می شود و ریشه تمام گناهان را میخشکاند و به جای آن نهال عمل صالح میکارد.
☆ امام صادق (ع) فرمودند:مَن قَالَ لا الَهَ الا اللهُ مُخلِصاً دَخَلَ الجَنَّةَ وَ اِخلاصُهُ اَن یَحجُزَهُ لا الهَ الا اللهُ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ.
کسی که از روی اخلاص (لا اله الا الله) گوید به بهشت داخل شود و اخلاص او این است که گفتن (لا اله الا الله) او را از ارتکاب آنچه که خداوند بر او حرام نموده باز دارد.
#ذکر
#لاالهالاالله
https://t.me/Analhaghhoo
هو
خوش باش که خوشْ نهاد باشد صوفی
از باطن خویشْ شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بَرو نَنشیند
کیخُسرو و کیقُباد باشد صوفی
#رباعی_مولانا
خوشی من از نهاد من, رنج من از نهاد من است.
#شمس_تبریزی
هو
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بیتو کند یار تو اوست
#رباعی_مولانا
هو
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان میرفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق میسفت
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۱۹
هو
المنةالله که به تو پیوستم
وز سلسلهٔ بند فراقت رستم
من بادهٔ نیستی چنان خوردستم
کز روز ازل تا بابد سرمستم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۲
هو
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
میجویم عاقلی که دیوانه کنم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵
هو
اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بیچون باشد وجود من چون همه اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۲
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شهوت تا عشق ره بسیار است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۴
هو
خوش خوش صنما تازه رخان آمدهای
خندان بدو لب لعل گزان آمدهای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمدهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۸۸
هو
خوش باش که خوشْ نهاد باشد صوفی
از باطن خویشْ شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بَرو نَنشیند
کیخُسرو و کیقُباد باشد صوفی
#رباعی_مولانا
خوشی من از نهاد من, رنج من از نهاد من است.
#شمس_تبریزی