شاید که در این میکده ها دریابیم
آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم
#محمد_غزالی
@shryyt
هو
اصل آن است که دل از حدیث تازی و پارسی و هرچه هست خالی شود و همه وی گردد؛ که هیچ چیز دیگر در وی نگنجد و این نتیجهی محبت مفرط بود که آنرا عشق گویند و باشد که از دلمشغولی که به وی دارد، نام وی فراموش کند و چون چنین مستغرق شود و خود را و هرچه هست-جز حق تعالی-فراموش کند، به اول راه تصوف رسد و این حالت را صوفيان فنا و نیستی گویند؛ یعنی هرچه هست از ذکر وی نیست گشت و او نیز هم نیست گشت، که خود را فراموش کرد و چون خودیِخود فراموش کرد، وی نیز در حق خود نیست گشت و چون با وی هیچ چیز نماند جز حق تعالی، هست وی حق باشد و بس. چنانکه چون تو نگاه کنی آسمان و زمین و آنچه در وی است بیش نبینی، گویی: «عالم خود بیش از این نیست و همه این است»، این کس نیز هیچ چیز را نبیند-جز حق را-و گويد: «همه اوست، جز وی خود نیست» و این جایگاه جدایی میان وی و حق برخیزد و یگانگی حاصل آید و این اول عالم توحید و وحدانیت باشد؛ یعنی چون جدایی برخیزد، وی را از جدایی و دوری آگاهی نباش،؛ که جدایی کسی داند که دو چیز را بداند خود را و حق را و این کس در این حال از خود بیخبر است و جز یکی نمیشناسد؛ جدایی چون داند؟
#کیمیای_سعادت
#محمد_غزالی
@FEshragh
﷽
اصل آن است که دل از حدیث تازی و پارسی و هرچه هست خالی شود و همه وی گردد؛ که هیچ چیز دیگر در وی نگنجد و این نتیجهی محبت مفرد بود که آنرا عشق گویند و باشد که از دلمشغولی که به وی دارد، نام وی فراموش کند و چون چنین مستغرق شود و خود را و هرچه هست-جز حق تعالی-فراموش کند، به اول راه تصوف رسد و این حالت را صوفيان فنا و نیستی گویند؛ یعنی هرچه هست از ذکر وی نیست گشت و او نیز هم نیست گشت، که خود را فراموش کرد و چون خودیِخود فراموش کرد، وی نیز در حق خود نیست گشت و چون با وی هیچ چیز نماند جز حق تعالی، هست وی حق باشد و بس. چنانکه چون تو نگاه کنی آسمان و زمین و آنچه در وی است بیش نبینی، گویی: «عالم خود بیش از این نیست و همه این است»، این کس نیز هیچ چیز را نبیند-جز حق را-و گويد: «همه اوست، جز وی خود نیست» و این جایگاه جدایی میان وی و حق برخیزد و یگانگی حاصل آید و این اول عالم توحید و وحدانیت باشد؛ یعنی چون جدایی برخیزد، وی را از جدایی و دوری آگاهی نباش،؛ که جدایی کسی داند که دو چیز را بداند خود را و حق را و این کس در این حال از خود بیخبر است و جز یکی نمیشناسد؛ جدایی چون داند؟
#کیمیای_سعادت
#محمد_غزالی
@khaksarx
﷽
اصل آن است که دل از حدیث تازی و پارسی و هرچه هست خالی شود و همه وی گردد؛ که هیچ چیز دیگر در وی نگنجد و این نتیجهی محبت مفرط بود که آنرا عشق گویند و باشد که از دلمشغولی که به وی دارد، نام وی فراموش کند و چون چنین مستغرق شود و خود را و هرچه هست-جز حق تعالی-فراموش کند، به اول راه تصوف رسد و این حالت را صوفيان فنا و نیستی گویند؛ یعنی هرچه هست از ذکر وی نیست گشت و او نیز هم نیست گشت، که خود را فراموش کرد و چون خودیِخود فراموش کرد، وی نیز در حق خود نیست گشت و چون با وی هیچ چیز نماند جز حق تعالی، هست وی حق باشد و بس. چنانکه چون تو نگاه کنی آسمان و زمین و آنچه در وی است بیش نبینی، گویی: «عالم خود بیش از این نیست و همه این است»، این کس نیز هیچ چیز را نبیند-جز حق را-و گويد: «همه اوست، جز وی خود نیست» و این جایگاه جدایی میان وی و حق برخیزد و یگانگی حاصل آید و این اول عالم توحید و وحدانیت باشد؛ یعنی چون جدایی برخیزد، وی را از جدایی و دوری آگاهی نباش،؛ که جدایی کسی داند که دو چیز را بداند خود را و حق را و این کس در این حال از خود بیخبر است و جز یکی نمیشناسد؛ جدایی چون داند؟
#کیمیای_سعادت
#محمد_غزالی
@khaksarx