هو
از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است
#شاہ_نعمت_اللہ_ولی
هو
زلیخا همتی در عرصهی عالم نمیبینم !
وگرنه جنس یوسف، کاروان در کاروان دارم
[[[[جناب صائب تبریزی]]]]
هو
نه هر که راه دید، در راه برفت و نه هر که رفت، به مقصد رسید.
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
اگر با مردمان بینفاق دمی میزنی، بر تو دگر سلام مسلمانی نکنند.
اول و آخر من با یاران طریق راستی میخواستم که بورزم بینفاق، که آن همه واقعه شد.
شمس الدین محمد تبریزی
هو
گر بمیری ز خود بقا یابی
ور کشی زحمتی عطا یابی
هر که مرد او دگر نخواهد مرد
گر بمیری ز خود بقا یابی
#شاه_نعمت_الله_ولی
هو
پس پاهایش را ببریدند ، تبسمی کرد و گفت :
" بدین پای سفر خاکی میکردم ، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید ."
ذکر حسین حلاج
تذکره الاولیا عطار
هو
بهانه مجوی.
قدم در راه نِه و راه رو.
گریزی از او نیست جز رفتن به سوی او.
پیشِ رویت گردنهای است، اگر بالا نرفتی _ بالا میبرندت.
اگر رفتی _ نجات یافتی، و اگر ببرندت _ هلاک شدی.
و از آن چارهای نیست.
شیخ احمد_غزالی
(مجالس/ترجمه احمد مجاهد/ص۷۴)
هو
دریغا!
اول حرفی که در لوح محفوظ پیدا آمد،
لفظ «محبت» بود؛
پس نقطهی «ب» با نقطهی «نون» متصل شد،
یعنی «محنت» شد.
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که در هر لطفی،
هزار قهر تعبیه کردهاند؛
و در هر راحتی،
هزار شربت به زهر آمیختهاند.
عینالقضات همدانی
هو
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
#حضرت_حافظ
هو
بدیدم حسن را سرمست میگفت
بلایم من بلایم من بلایم
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
ترایم من ترایم من ترایم
#مولانای_جان