eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
723 ویدیو
47 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو 🔹ابوموسی دیبلی رحمه الله گفت:بایزید را گفتم،به من رسیده که سه کس را دلها بر دل جبرئیل علیه السلام است .گفت من آن سه کسم. گفتم چگونه ،گفت دلم یکی و همتم یکی و روحم یکی گفتم:به من رسیده است یک کس را قلب بر قلب اسرافیل است .گفت من آن یک کسم 📙برگرفته از کتاب بایزید بسطامی
هو یکی گفت که «اینجا چیزی فراموش کرده ام.» خداوندگار فرمود که «در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست، و اگر جمله را به جای آری و یادداری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی، چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی.» پس، آدمی در این عالم برای کاری آمده است، و مقصود آن است. چون آن نمی گزارد پس هیچ نکرده باشد.
هو چراغی آورده ای در پیشِ آفتاب که آفتاب را با این چراغ می بینم. حاشا! اگر چراغ نیاوری، آفتاب خود را بنماید. چه حاجتِ چراغ است؟
هو لاجرم چون چنین بود.عاشق و معشوق ضدین باشند،فراهم نیایند الا به شرط فدا و فنا و برای این گفت چون رویم زرد دید آن سبز نگار گفتا که دگر به وصلم امید مدار زیرا که تو ضد ما شدی از دیدار تو رنگ خزان داری و ما رنگ بهار سوانح مجموعه آثار فارسی احمد غزالی
هو تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
هو رموز صومعه سر بسته گویمت هشدار مکن ریا و قدح نوش و یار مستان باش « صفی علیشاه »
هو پیام زلفش دیوانه بگوشم گفت که چند طالب جمعیتی ، پریشان باش « صفی الحق »
هو سخن ز زلف و رخ اوست در ولایت عشق بقید این دو ، مجرد ز کفر و ایمان باش « صفی علی »
هو نرفت خرقه تقوی برهن باده فروش چنین لباس بآتش بسوز و عریان باش «صفی الحق»
هو عشق از ایمان و کفر بیرونست دل مبرا ز کفر و ایمان کن «صفی الحق»
هو خوش آنکه حدیث کفر و ایمان نشنید افسانه کافر و مسلمان نشیند جز جام شراب و دست ساقی نشناخت جز نان نگار و حرف جانان نشنید « صفی الحق »
هو حکایتی از شیخ ابوالحسن خرقانی نقلست که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن خواستند که بسط آن یک بدین درآید و قبض این یک بدان شود یکدیگر را در برگرفتند هر دو صفت نقل افتاد شیخ بوسعید آن شب تا روز سر بزانو نهاده بود و می‌گفت و می‌گریست و شیخ ابوالحسن همه شب نعره همی زد و رقص همی کرد چون روز شد شیخ ابوالحسن بازآمد و گفت: ای شیخ اندوه به من باز ده که مارا با آن اندوه خود خوشتر است «تذکرة الاولياء حضرت عطار نیشابوری»