eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان
933 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
263 ویدیو
11 فایل
✔️صفحات رسمی حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان: 📱 http://zil.ink/honar_kashan ارتباط با ادمین: @artkashan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روایتگر | revayatgar
وسط جنگ قسمت اول چندروزی از جنگ اسرائیل و ایران گذشته بود، جنگی که ما شروعش نکردیم، جنگی که همان روز اول همه سرداران بالارتبه سپاه و فرماندهان ما را ترور کردند. قلبمان آکنده از غم فراقشان بود ولی با رهبری سید علی سریعا نیروهای جایگزین بر سنگر فرماندهان شهیدشان قرار گرفتند و قدرتمندانه و با عزت دشمن را پشیمان می‌کردند. مردم هم در هر شغلی که بودند احساس وظیفه کردند و پای کار ماندند. ساعت کاری نانوایی‌ها فرق کرد، فروشگاه‌ها شبانه‌روزی خدمت کردند، نیروهای نظامی شبانه روز در ماموریت و آماده‌باش بودند، حتی زنان خانه‌دار در تلاش بودند محیط خانه برای خانواده و کودکانشان از نظر روانی امن باشد. کادر درمان نیز آمادگی کامل خود را اعلام کردند. درشیفت‌ها نه حرف حقوق و کارانه و اضافه کار بود، نه حرف سختی کار و شیفت‌های متراکم. مجاهدانه و مدافعانه از مردم آسیب دیده حمایت درمانی و روانی می‌کردند. آن شب نیز مثل شیفت‌های قبل حرف جنگ و موشک بود. شبکه خبر از تلویزیون گوشی‌هایمان در ایستگاه پرستاری پخش می‌شد و خبر شروع موج جدید حمله موشکی ایران را پخش می‌کرد، ساعت حوالی ۱ و نیم همراه بیمار ۹۵ به ایستگاه پرستاری آمد و از صدای انفجار گفت. ظاهرم آرام بود و ضربان قلبم و بی‌قراری درونم از چیز دیگری حکایت می‌کرد. همکارم گفت: «شاید صدای شلیک موشک از ایران بوده.» دلواپس شدم، دلواپس پسرکم در خانه و دلواپس همسرم که ماموریت بود. از حرف همکارم قلبم آرام نگرفت، به پله‌های اضطراری رفتم و از بالاترین نقطه بیمارستان، تمام شهر رو نظاره کردم، خبری نبود نه از دود، نه از آتش. کمی آرام گرفتم. دلم می‌خواست به همه زنگ بزنم و از سلامتی‌شان باخبر شوم ولی ساعت استراحت بود. به ایستگاه پرستاری برگشتم و مشغول بقیه کارهایم و زیر لب آیه‌الکرسی خواندم و همه را به خدا سپردم. دوباره همراه بیمار ۹۵ آمد و گفت: «انفجار در کاشان بوده ولی خبری در خبرگزاری‌ها هنوز اعلام نشده. شیشه‌های خانه‌ها لرزیده و همه صدای انفجار را شنیدند.» تمرکز کردم و مشغول نوشتن دفتر تحویل شدم. با خودم گفتم: -: «اصلا هرچه می‌خواهد بشود، مگر برگی بی اذن خدا می‌ریزد.» زبانم این را می‌گفت ولی طپش قلبم چیز دیگر. حوالی ساعت دو و ربع تلفن بخش زنگ خورد، همکارم جواب داد، گفتند همسر یکی از مجروحین انگار پرستار بخش شماست و درحال شیفت است. همکارم از نظامی بودن همسرم خبر نداشت و اظهار بی‌اطلاعی کرد از من پرسید آقای فلانی رو می‌شناسی؟ قلبم ریخت... توان جواب دادن نداشتم و با زور سری تکان دادم. رنگ زردم رو که دید گفت: «برو اورژانس یه سر بزن.» بهشتی تا آن روز چهار طبقه بود ولی هرچه از پله‌ها می‌دویدم، طبقه‌ها تمام نمی‌شد. تمام بدنم می‌لرزید و انرژی از پاهایم را می‌گرفت، تمام توانم را در پاهایم جمع کردم و راهروی طویل اورژانس را طی کردم. به استیشن رسیدم جز یک نفر آنجا نبود با صدای لرزان گفتم خبرم کردید؟ همسرم کجاست؟ به پت و پت افتاد و فقط از علامت دستش به سمت اتاق تروما فهمیدم باید آنجا باشد. خواستم تند بروم ولی نمی‌شد، انگار از عقب کسی با تمام توان من رو گرفته بود به اتاق که رسیدم همه آنجا بودند، از کادر درمان تا نیروهای نظامی همه برافروخته و با چشم‌هایی قرمز. سوپروایزر بخش تا من رو دید به سمتم آمد و گفت حالش خوب است، خودش خواست قبل از عمل شما رو ببیند. سه قدم مانده بود به اتاقی منتقل شوم که مجروحین بودند، زانوهایم لرزید و به زمین پرت شدم کمکم کردند و قسمم دادند که حالش از همه بهتر است. نمی‌توانستم قدم بردارم، دونفره من رو بردند بالای سرشان. سه نفر روی تخت کنار هم بودند، از شدت جراحات خون از تختشان می‌چکید. کیسه‌های خون و سرم بالا سرشان و همه رزیدنت‌ها و پرستارانی که پروانه‌وار دورشان می‌چرخیدند. همسرم آخری بود، از اینکه زنده است خدا را شکر کردم، کنارش رفتم و خون‌های صورتش را پاک کردم، فقط صورت نبود. از قفسه سینه و دست و پا و شکم خون می‌چکید، آروم صداش کردم، یک چشمش رو باز کرد و بهم لبخند زد. اشکم سرازیر شد. دستش را فشار دادم. همان موقع برای گرفتن عکس پرتابل بیرون‌مان کردند. روی صندلی بیرون نشاندنم و آب قند آوردند، از یکی شنیدم شهید هم داده‌اند. "یاحسین " تمام همکارانش از نظرم رد شدند، سراسیمه بلند شدم و به سمت سوپروایزر رفتم. اسامی شهدا رو پرسیدم. بی‌هوا اسمشان را گفت: عباس آلویی ابولفضل اجتهد محمدجواد سیفایی حس کردم چند ثانیه‌ای قلبم ایستاد، سرم گیج رفت، احساس سنگینی شدیدی روی سر و قفسه سینه داشتم. چهره معصوم بنت‌الهدی، زینب، امیر علی و امیرحسین از نظرم رد شد. بچه‌هایی که چند روزی دلتنگ بابایشان بودند. امید داشتند صبح پدرشان به خانه برمی‌گردد و حسابی باهم خوش می‌گذرانند. ✍🏻همسر یکی از نظامیان مجروح کاشانی در جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران 🔰روایتگر: @revayatgar_ir 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan
🏴 فرارسیدن ایام اربعین سید و سالار شهیدان را بر تمامی محبین و پیروان اباعبدلله (علیه السلام) تسلیت عرض می کنیم 🥀 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠http://zil.ink/honar_kashan
همراه قسمت اول مدتی بود که هر سه خسته بودیم و دلمان برای یک زیارت دلچسب تنگ شده بود. تمام پاییز و زمستان گذشته دختر نازدانه خانه‌ی ما مریض بود و به توصیه پزشک برای برداشتن لوزه‌ها اقدام کردیم. در آن میانه ناله‌ها و اشک‌های کودکانه بعد از عمل، همسرم قول داد با یک زیارت کربلا تمام این خستگی‌ها و دردها را تسکین دهد. در اولین فرصت، سفر کربلا روزیمان شد و ۲۷ اردیبهشت راهی کوی عشق شدیم. برق چشمان دختر معصوممان مارا به وجد می‌آورد و خوشحال از شوق این فرشته‌ی زیارت اولی به خانه پدری‌مان رسیدیم. همان‌جا که بعد از هشت سال باز هم دوشادوش یکدیگر اما این بار در کنار دردانه‌مان، مقابل ایوان با صفایش ایستادیم و اشک ریختیم. سه روزی که مثل برق و باد گذشت و البته شوق حرم اباعبدالله آراممان می‌کرد. دختر کوچک خانه ما مرتب سوال می‌کرد و هر دوی ما خوشحال از شوق زیارت کودکمان روی پایمان بند نبودیم. هربار اصرار می‌کرد من با مامان میرم زیارت و من هربار دل‌شکسته می‌شدم از اینکه به‌خاطر ازدحام و خطر برای دخترم نمی‌توانستم جلوتر بروم. روز آخر گفتم: «عباس به هر طریقی که می‌تونی دخترت رو راضی کن، من دلم زیارت دلچسب بدون ترس خفه شدن بچه می‌خواد.» و او مثل همیشه مهربان و خنده‌رو جواب داد: «برو عزیز، دخترمان با من.» بنت‌الهدی را روی گرده می‌نشاند و می‌رفت و من لذت می‌بردم از تماشای هردو. چند قدمی برنداشته بود که برگشت و صدایم کرد. با سر اشاره‌ای کرد به حرم مولایمان و خواست تا برایش بخواهم. خوب می‌دانستم برای چه دعا کنم. یازده سال نجوای شهادت در گوشم خوانده بود و من هم تسلیم بودم. مثل همیشه با چشم گفتنی مهمانش کردم و راهی حرم شدم. وارد صف زیارت شدم و یک آن به خود آمدم و دیدم مقابل سیدالشهدا ایستاده‌ام و برایش عاقبت بخیری می‌خواهم. این بار اما زبانم چرخید بر اینکه خدایا اگر شهادت روزی او شد، من راضی‌ام به رضای تو. در آخرین وداعمان با علمدار دشت کربلا هم این ماجرا تکرار شد. ✍🏻 به قلم همسر شهید عباس آلویی ادامه این روایت و سایر روایت‌ها را در کانال روایتگر بخوانید: 🔰روایتگر: @revayatgar_ir 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
🔻جشنواره تئاتر مردمی “بچه‌های مسجد” با حضور آثار نمایشی متنوع و پرشور، در مرحله حساس بازبینی خود قرار گرفت . این رویداد هنری، هم‌زمان با هفته جهانی مسجد، به عنوان یک رویداد مهم فرهنگی در منطقه، در حال برگزاری است. در این دوره از جشنواره، ۲۶ گروه نمایشی از کاشان و آران و بیدگل، به نمایش آثار خود در حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان پرداخته‌اند. 🔻مرحله بازبینی این آثار، به انتخاب بهترین نمایش‌ها برای راه‌یابی به مرحله نهایی جشنواره می پردازد. جشنواره تئاتر مردمی “بچه‌های مسجد”، که به نوعی نمایانگر پیوند عمیق هنر تئاتر با فرهنگ مسجد و جامعه است، هر ساله فرصتی بی‌نظیر برای هنرمندان محلی فراهم می‌آورد تا با استفاده از نیروهای محلی آثاری هنری خلق کنند که بازتاب‌دهنده ارزش‌ها و آرمان‌های فرهنگی جامعه اسلامی باشد. 🔻آثار برگزیده پس از مراحل مختلف بازبینی و داوری، به مرحله نهایی جشنواره راه خواهند یافت و در نیمه دوم شهریورماه به نمایش درخواهند آمد. 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان
نگارخانه تک‌اثر خیابانی حوزه هنری کاشان 🔘 دوره چهارم ⭕️ مجموعه عکس ۲۸ شهید مقاومت و اقتدار کاشان 🔻تصویر سازی : رضا جعفری 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
🔻فرآیند بازبینی نمایش های تئاتر بچه های مسجد بخش دوم 🎭 🥇آثار برگزیده پس از مراحل مختلف بازبینی و داوری، به مرحله نهایی جشنواره راه خواهند یافت و در نیمه دوم شهریورماه به نمایش درخواهند آمد. 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان
#گزارش_تصویری 🔻فرآیند بازبینی نمایش های تئاتر بچه های مسجد بخش دوم 🎭 🥇آثار برگزیده پس از مراحل مخت
🔻فرآیند بازبینی نمایش های تئاتر بچه های مسجد بخش سوم 🎭 🥇آثار برگزیده پس از مراحل مختلف بازبینی و داوری، به مرحله نهایی جشنواره راه خواهند یافت و در نیمه دوم شهریورماه به نمایش درخواهند آمد. 🔰به بپیوندید: 🔻@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
🎭 چهارمین جشنواره تئاتر مردمی 🚩 گرامیداشت هنرمند شهید مجید معصومی 📆 ۱۷ الی ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ 🕒 از ساعت ۱۷ تا ۲۱ 📍 حسینیه هیئت فرهنگی عشاق الحسن (ع) کاشان ؛ خیابان غیاث الدین جمشید ؛ کوی نجوم ۱۳ 💰تماشا برای عموم مردم بصورت رایگان می‌باشد . 🔹🔸🔹🔸 با همکاری: 💠💠💠💠 🔰حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان 🔸 @honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
🔻 جلسه سوم کارگاه مقدماتی آموزش شعر سبز 🔹در این جلسه با حضور شاعر ارجمند جناب آقای مجتبی رافعی به مباحث تکمیلی عروض و قافیه و تاثیر هوش موسیقایی در سرایش شعر پرداخته شد. 📌 این کارگاه هر هفته روزهای دوشنبه از ساعت ۱۷ الی ۱۹ با همکاری کانون شعر و ادب خدمت های رضوی کاشان در حوزه هنری کاشان برگزار خواهد شد. 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠http://zil.ink/honar_kashan
🔻 جلسه چهارم کارگاه مقدماتی آموزش شعر سبز 🔹در این جلسه با حضور شاعر ارجمند جناب آقای مجتبی رافعی به مباحثی مانند فرم ظاهری و بیرونی شعر و کارکرد آندها در سرایش شعر پرداخته شد. 📌 این کارگاه هر هفته یک جلسه با همکاری کانون شعر و ادب خدمت های رضوی کاشان در حوزه هنری کاشان برگزار خواهد شد. 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠http://zil.ink/honar_kashan
هدایت شده از کاشیان | kashian
🌱 کاشیان رونمایی و نقد و بررسی فصلنامه روایتگر؛ ویژه نامه جنگ ۱۲ روزه باحضور جناب آقای حاتم ابتسام 📆 زمان: دوشنبه ۳۱ شهریورماه ساعت ۱۹ 🏢 مکان: خیابان علوی خانهٔ تاریخی رزاقیان حوزه هنری *حضور برای عموم علاقمندان آزاد است. 🔸@kashian_ir 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
25.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفته دفاع مقدس که میشه، یاد همه چیزایی می‌افتیم که به خاطرش خون دل خوردیم. 💪🇮🇷 این هفته، توی حوزه هنری می‌خواهیم ۷ کتاب خیلی خوب درباره دفاع مقدس معرفی کنیم 📚 که هر کدوم یه گوشه از اون دوران رو با همه سختی‌ها و فداکاری‌هاش برامون یادآوری می‌کنه. ⚔️ کتاب‌هایی که بهت اجازه می‌ده وارد دل جنگ بشی، زندگی و ایثار اونا رو حس کنی و یه کمی بیشتر قدر امروز رو بدونی. ❤️ اگر دوست داری این کتاب‌ها رو داشته باشی، فقط کافیه به ما پیام بدی 📩 تا برات ارسال کنیم. کتاب‌ها این بار شاید به جای گلوله‌ها، سلاح یادآوری و زنده نگه داشتن اون روزا باشن. ✊ پس بیا با هم یه کمی بیشتر درباره این دلاوران حرف بزنیم و در این هفته، با کلمات، هنوز هم در میدان باشیم. � 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan