eitaa logo
حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب
585 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
176 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ⚘﷽⚘ 🖇عاشقانه‌_شهدا....❤️ 🌟امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌ڪنے ? اگر می‌گفتم ڪارے را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد! بگذار ڪناروقتے آمدم با هم انجام می‌دهیم.» 🌟 می‌گفتم:«چیزے نیست، مثلاً‌ فقط چند تڪہ ظرف ڪوچڪ است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم می‌شوریم!» 🌟مادرم همیشہ به او می‌‌گفت: «با این بساطے ڪه شما پیش می‌روید همسر شما حسابے تنبل می‌شود ها!» 🌟امین جواب می‌داد: «نه حاج خانم! مگر زهرا ڪلفت من است? زهرا رئیس من است.» 🌟بہ خانہ ڪه می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامے ڪنار سرش می‌گرفت و می‌گفت: 《سلام رئیس.》❤️ 🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 🌟روزِ آماده شدن حلقه‌های ازدواجمون ، گفت : « باید کمی منتظر بمونیم تا آمـاده بشه !! » گفتم : «آمـاده است دیگه، منتظر موندن نـداره! » حلقه‌هـا رو داده بود تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A" 🌟اول اسم هردومون روی هر دو حلقه حک شد! خیلی اهل ذوق بود ؛ سپرده بود که به حالت شکسته حک بشه نه سـاده؛ واقعاً‌ از من هم که یه خانومم بیشتر ذوق داشت . . . راوی: خانم زهرا حسنوند (همسر شهید)
(۶) 🌷حمید عادت داشت که هر روز دو صفحه از قرآن را در ابتدای روز و پایان روز با معنی بخواند و اگر مفهوم و معنای آیه‌ای را به درستی متوجه نمی‌شد، در تماس با دوستان طلبه‌اش می‌خواست که معنا و مفهوم آیه را برایش توضیح دهند و بی‌تفاوت و بدون درک معنی از آیات عبور نمی‌کرد. ایشان هر وقت که در منزل فرصتی پیدا می‌کرد، شروع به حفظ قرآن می‌کرد و موفق شده بود که ۵ جزء از قرآن را حفظ کند. ایشان همواره توصیه می‌کرد که خواندن قرآن به‌ همراه تامل و تدبر باشد و پیشقدم در برگزاری برنامه‌ها و دوره‌های انس و ختم قرآن بود، به‌ طوری که در محل کار با اجرای طرح ختم قرآن، دائماً سایر همکارانش را تشویق می‌کرد تا روزی ۲ صفحه قرآن بخوانند و با مشخص کردن صفحات موردنظر برای هر نفر، در طول یک هفته، یک بار کل قرآن را به این شکل ختم می‌کردند. 🌷شهید در ایام خاص مثل ایام عید نوروز یا ماه مبارک رمضان که فرصت بیشتری داشت، بیشتر وقتش را صرف خواندن کتاب می‌کرد و از من می‌خواست کتاب‌هایی را که خوانده، بنده هم بخوانم و مطالب مهم و دشوار کتاب را برای هم توضیح می‌دادیم. شهید معمولاً کتاب‌ هم در اختیار دیگران می‌گذاشت و یا کتاب اهدا می‌کرد و در یکی از به‌یادماندنی‌ترین خاطراتی که در این رابطه از شهید دارم، این است که ایشان قصد داشت به مسلمان اهل تسننی که به تازگی به مذهب شیعه گرایش پیدا کرده بود، دو جلد کتاب نهج‌البلاغه و الغدیر اهدا کند که به‌علت اعزام به سوریه این امر مقدور نشد و پس از شهادت‌شان بنده این دو کتاب را از طرف شهید اهدا کردم... شهید به هر ماموریتی که اعزام می‌شد، همیشه یک قرآن کوچک هم به همراه خود می‌برد و در جیب لباس نظامی خود می‌گذاشت؛ قبل از اعزام به سوریه که وسایلش را آماده می‌کردم، گفت وسایل اضافی نگذار و اصلاً همه وسایل را بردار و فقط قرآن را بگذار و در ایامی که در سوریه بود، به گفته همکارانش در آن روزها و حتی تا لحظات قبل از شهادت، انس دائم با قرآن داشت و در لحظه شهادت هم، قرآن همراه شهید که آغشته به خونش شده بود را یکی از دوستانش به یادگار برداشت...