eitaa logo
[ هُرنو ]
941 دنبال‌کننده
834 عکس
54 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
1.21M
؛ قسمت ۳۷ صفحات ۱۵۴ تا ۱۵۷ 🔷 ناقة. [ق َ] (ع اِ) شتر ماده. (منتهی الارب). 🔷 عم. [ع َم م] (ع اِ) برادر پدر. (منتهی الارب) 🔷 رحل. [رَ] (ع اِ) پالان شتر. ج، اَرْحُل ، رِحال. (منتهی الارب). @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هشتمین کتاب ۰۲ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
گاهی اوقات، گردنبندِ زمان‌برگردانِ هرماینی را لازم دارم. از صبح که بیدار شده‌ام، تقریبا دقیقه‌ای را بیکار نبوده‌ام. حالا نشسته‌ام کنار دو عزیزم، و دو لیوان چای روی میزِ جلومبلی است و لیستِ کارهایی که در ۲۴ساعت آینده باید تمام شود را نوشته‌ام. مطمئنم که چند مورد دیگری هم هست که در ساعات آتی یادم خواهد آمد. خدایا خودت برکت بده به وقتم. دمت گرم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز
من فقط یک هستم؛ آجری از قلعهٔ عمارت مبنا پنجشنبه ۱۲اسفند ۱۴۰۰ بود که آقای دولت‌آبادی، در گروه کارگاه ۳۴۰۶، برایم پیامی گذاشت با محتوای آغاز چالش استادیاری و جملهٔ درشت و بُلدشدهٔ «جای شما بین جمع استادیارها خالیه». برای شرکت در چالش (آزمون استادیاری)، باید هزینه‌ای را واریز می‌کردم و به خانم رباط‌جزی که تا آن موقع نه دیده بودم و نه می‌شناختم‌شان، اطلاع می‌دادم. فردایش واریز کردم و اطلاع دادم. چهارشنبه ۱۸ اسفند توضیحات توسط خانم رباط‌جزی برایم ارسال شد. تا آخر اسفندوقت داشتیم برای تکمیل چالشِ چهارمرحله‌ای. ۲۷ اسفند پیام آمد که تا ۳فروردین وقت داریم. من کجا بودم؟ در سفر خانوادگی و خب مگر چیزی از سفر اولویت بالاتری دارد؟ رهایش کردم و نرسیدم. شکم‌سیرِ شکم‌سیر! ۹ فروردین پیام آمد که چه خبر؟ پررو پررو پیام دادم که: «خیلی زمان کوتاهی بود مخصوصا که در عید، سفر و دید و بازدید هم هست و ... فرصت هست؟» خانم رباط‌جزی گفتند تا فردا به من برسان. پررو پررو تر پیام دادم که: «متاسفانه کم‌توفیق بودم. چون تا سوم هم نرسیدم، گفتم دیگر بیش از این مزاحم نشوم.» خانم رباط‌جزی لطف کردند و گفتند تلاشت را بکن. راستش را بخواهید کم آوردم و خجالت کشیدم. می‌دانستم که قبول نمی‌شوم! فقط می‌خواستم اگر بعدترها خواستم با مبنا همکاری کنم، سابقه‌ام زیاد سیاه نباشد! ۱۱فروردین چالش را تکمیل کردم و فرستادم. ۲۴فروردین خبر گرفتم. فهمیدم که من نفر آخری بودم که محتوا را ارسال کردم و در دست بررسی است. فردایش پیام آمد که قبول شده‌ام و باید منتظر مصاحبه باشم! هفتهٔ بعدش مصاحبه با آقای جوان بود و بعدش هم نتیجهٔ قبولی و تشکیل سومین گروه استادیاری و من شدم یکی از دو مردِ استادیار گروه. هفتهٔ پیش آقای پستچی بسته‌ای را آورد از طرف آقای جوان؛ استاد، معلم و برادر بزرگترم. کنار هدیه‌ای که لطفِ مدامِ ایشان است، یادداشتی بود که خودش را همکار من دانسته. اما من، فقط یک هستم. آجری از عمارت قلعهٔ مبنا. آجر خردترین جزء یک معماری است اما در همه مراحل تکوین یک اثر معماری رابطه و همکاری تنگاتنگ با هندسه‌ و روح آن دارد. آجرِ مصطفا جواهری را اگر از بنایِ قلعهٔ قُرص‌و‌محکمِ مبنا (که ان‌شاءالله روزبه‌روز دارد پابرجاتر هم می‌شود) بیرون بکشی، آب از آبِ قلعه تکان نمی‌خورد. ولی آب از آبِ آجرِ مصطفا جواهری تکان می‌خورد. یک‌سالِ گذشته، مبنا و آدم‌های خانواده‌اش نقش زیادی در زندگی من داشته‌اند. سه سال و خورده‌ای است که درگیر مبنا هستم اما دیگر می‌توانم بگویم که در این یک‌سال، خانوادهٔ دوست‌داشتنیِ نایابی یافته‌ام که غنیمت هستند برایم. تک‌وتوک برادرانی و متعدد خواهرانی که دیده و نادیده، گره‌خوردهٔ آنها هستم. بی‌معرفتی بود که برای قلعهٔ مستحکمِ مبنا و اهالی‌اش، چیزکی خط‌خطی نکنم. به می دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
999.5K
؛ قسمت ۳۸ صفحات ۱۵۸ تا ۱۶۱ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
جدیدترین عضو حلقه کتابخوانی مبنا، خانم مزینانی، دیشب فوت شدند... با دو فرزند... بعضی از اتفاقات رو نمی‌شه حتا بهش فکر کرد. چه برسه تجربه... ان‌شاءالله امشب میهمان اباعبدالله هستن... خدا صبر بده به اطرافیان... به فاتحه‌ای، صلواتی، یا هرچه دوست‌تر دارید، بدرقه‌شون کنید. مجلس وعظ رفتنت هوس است مرگِ همسایه، واعظِ تو بس است! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.23M
؛ قسمت ۳۹ صفحات ۱۶۲ تا ۱۶۴ ❇️ عیسا گفت که: «پس از من هیچکس در زیر آن درخت فرونیاید، الا رسول عربی هاشمی مکی، صاحب حوض، صاحب لوای حمد، صاحب قضیب و ناقه، صاحب قول لا اله الا الله، صاحب تاج و هراوه، کوبندۀ در بهشت.» 🔷 قضیب. [ق َ]( اِخ ) نام وادیی است در سرزمین تهامه. (معجم البلدان). 🔷 خدیعت: (خَ عَ) [ع . خدیعة] (اِ.) فریب، دستان، افسون. ج. خدایع @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خیالت راحت باشد. اینجا جای بیماری نیست. برای بیمار شدن احتیاج به هست که من این‌جا ندارم. اینها باشد برای برگشتن و بیخ‌ریش یا گیس تو عزیز، ماندن. نامهٔ جلال به سیمین ۱۰ آبان ۱۳۴۱ این حرف‌ها را جلالِ ۴۰ساله دارد می‌زند. خدا، همه‌مان را عاشق کند، عاشق نگه دارد و عاشق بمیراند. 📚 بخشی از مقرریِ این روزهای اتوبوسِ جادوییِ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امروز بالاخره نوبت هرسِ دراسنا (سمت راست) و شفلرا (بالا) شد. دو گلدون رو به تراس بردم و مشغول‌شون شدم. چند روزی بود نیت کرده بودم فیلودندرونِ خشک‌شدهٔ یادگاری پدرجون رو هم دور بندازم که دیدم در عین ناباوری برگ جدید داده! (پایین) خلاصه اینکه آخدا! درسته ما دورانداختنی هستیم و بهمون امیدی نیست... ولی شما صبوری کن. شاید برگ جدید دادیم... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.36M
؛ قسمت ۴۰ و ۴۱ صفحات ۱۶۵ تا ۱۷۰ 🔷 ترحیب. [ت َ] (ع مص) مرحبا گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) 🔷 معاشر. [م َ ش ِ] (ع اِ) ج ِ مَعْشَر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمع معشر است. (آنندراج) (غیاث). 🔷 حلة. [ح ُل ْ ل َ] (ع اِ) ازار. (از منتهی الارب) (آنندراج). || ردا. (از منتهی الارب) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دوشنبه‌ها، برای من سنگین‌ترین روز هفته است. هفت زنگ پشت سر هم کلاس دارم و بعدش هم شورای مدرسه. برای همین، یکشنبه شب‌ها را تلاش می‌کنم زودتر بخوابم. یا حداقل دیر نخوابم. اما معمولا نمی‌شود. یعنی فکر کردن به زیاد خوابیدن، خوابم را می‌پراند! متاسفانه خواب، یکی از چندین نقاط ضعف من است. حالا، مثل اغلب یک‌شنبه‌شب‌ها خوابم پریده. گوشی را برمی‌دارم. وارد هرنو می‌شوم. بی‌دلیل وارد لیست اعضای کانال می‌شوم. جا می‌خورم... خانم مزینانی، چند ساعت پیش از مرگ، عضو هرنو شده بودند. و آن موقع، مثل بعضی دیگر از اعضا، ایشان را نمی‌شناختم. حالا؟ حالا اما اسم‌شان، اسم رمز است. رمزی که مرز تعیین کرده. مرزی بین عادت و خلاف عادت. مرگی که گرم است و گرم می‌کند. و گرمایی که یک مَگرِ بزرگ در سر ماها درست کرده که: «جدا؟! مگر آدم به همین سرعت می‌میرد؟! مگر مسخره‌بازی است؟! مگر دوربین‌مخفی است؟!» این وسط، نرگسم بی‌تاب است. بغلش می‌کنم و شعر و مداحی و مناجات و قرآن و حفظیاتم را ردیف می‌کنم تا آرام شود. نرگسی که تولدش، مثالی است برای مرگ. من از مرگ می‌ترسم. نمی‌ترسیدم ها! اما از روزی که داخل قبر رفتم و یکی از عزیزترین‌هایم را به پهلوی راست خواباندنم، از مرگ می‌ترسم. از بعدِ مرگ. از آن لحظه‌ای که دیگر اینجا نیستی. مرگ خانم مزینانی، تلنگر داشت. یک تلنگرِ محکم و سنگین. انگار که لنگر یک کشتی افتاده رویم و سه‌ِلنگ شده‌ام و پخش‌و‌پلا. گوش‌هایم هم پخش‌وپلا می‌شنوند. چشم‌هایم هم پخش‌وپلا می‌بینند. انگشتانم هم پخش‌وپلا می‌نویسند. حروف و کلمات قروقاطی‌اند‌... خواب کجاست؟ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دلم می‌خواست بین شلوغی‌های این مدت، خلوتی پیدا می‌کردم و یادداشتی می‌نوشتم تحت عنوانِ تکراریِ «چند روایت معتبر از یک نامعلم». کاش که بشود. و البته بر این باورم که تمام روزها، روز معلم است :) عجالتا امروز، روزشان مبارک است. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف