eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
11.7هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
24.6هزار ویدیو
433 فایل
وارث عاشورا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال روشنگری‌🇵🇸
⚫️ فواید حیرت انگیز #گریه برای #سلامتی و #زیبایی! 😭گاهی کمی #اشک بریزیم.. #روضه #عزا #عزاداری #غم #افسردگی #دارو #بینایی #اخلاق #تسکین #درد #استرس #اضطراب #مداحی #نوحه #هیئت #محرم #ماه_محرم #شادی #اعتدال #تعادل #پوست #شادابی #طبیعت 👉 @roshangarii 🌹
16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم . *« آقا اجازه »* از مجموعه سرود 🎙 بانوای: و گروه سرود شمیم یاس شاعر: امیرعلی شریفی - مداحی فوق در محرم‌الحرام ۱۴۰۲ در اجرا شده است 🔻 تهیه شده در ایران سرود مرکز رسانه‌ای نهضت با همکاری قرارگاه رسانه‌ای شهید آوینی علیه‌السّلام زنجان [ @mahdirasuli_ir ] [ @sarallah_zanjan ]
﷽ 🔰 علامت اجازه‌ ورود به این خانه، اشک است. ✍🏻 وقتی انسان قبل از بر در حرم ایستاده و اذن دخول می‌خواند، باید منتظر شود تا ببیند اهل خانه اجازه ورود داده‌اند یا نه؟ 🔘 راه فهمیدن این اذن را آیت‌الله بهجت (رحمة‌الله‌علیه) اینگونه بیان فرمودند که: «وقتی به عبارت "أَ أَدْخُلُ یَا حُجَّةَ اللهِ" میرسی، به قلبت رجوع کن، ببین آیا صاحبخانه بر آن نظری افکنده و تحول و تغییری در آن مشاهده میکنی یا نه؟ ⬅️ اگر دیدی قلبت متحول نشده پس اجازه ورود ندادند باید برگردی و به دنبال کار مستحبی دیگری بروی، سه روز روزه بگیری، تضرع و استغاثه کنی و بعد از سه روز برگردی و اذن دخول بخوانی و ببینی راهت می‌دهند یا نه. در ادامه روایتی خواندند که زائر چگونه متوجه می‌شود او را به خانه راه داده‌اند؛ «فإن خشع قلبك و دمعت عينك فهو علامة الإذن»[1] اگر اشکی از چشمت آمد این علامت اذن است.»[2] ✍🏻 چون «امام ساکن اعلی علیین است»[3] و از عرش پاسخ زائر را می‌دهد. «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» (سوره هود، آیه۷) و عرش الهی بر روی آب است. ⬅️ دل مؤمن هم عرش خداست و این آب جاری در عرش، مؤمن است! ✍🏻 پس آن بخش از وجود او که اتصال به اعلی علیین دارد اشک اوست و اگر پاسخی از عرش بیاید علامتش سرازیر شدن این اشک است، که مؤمن نه به زور، بلکه با یک حالت انکسار باطنی، شرمندگی یا شوق درونی برای زیارت، توجه صاحبخانه را احساس می‌کند. [1] مصباح المتهجد، ج۱، ص ۷۲۰. [2] به‌سوی محبوب، ص۱۲۴. [3] خصال، ج۲، ص۳۴۲. 📌 برگرفته از جلسات «زیارت با اجازه» ✅ @Aminikhaah
هدایت شده از معروفانه
کافی نیست! همه میدونیم که اشکی که بر مصائب امام حسین علیه السلام ریخته بشه چقدر ارزشمند و مهمه اما... ❌این اشک ریختن کافی نیست امام حسین در یک سانحه تصادف از دنیا نرفته که فقط با اشک ریختن بخوایم تمومش کنیم! امام حسین در یک شرایط سیاسی فاسد که سکولار ها و فاسقین با هم حکومت اسلامی رو غصب کرده بودند و ظلم و فساد میکردند ، قیام کرد تا نهی از منکر کنه! و این رو در وصیت نامش هم ذکر کرده ... الانم همونه ، مذهبی نماهای صورتی از یک طرف ، تازه به دوران رسیده های غربزده از طرف دیگه... اگر میخوای عاشورا تکرار نشه امام زمان ظهور کنه و تو جزو یارانش باشی باید به وصیت امام حسین عمل کنی باید بیای تو خیمه ی امر به معروف و نهی از منکر وگرنه میشیم مثل اونایی که سر کوه ها نشستند ، بر حسین اشک ریختند ، اما به یاریش نیومدند...💔 امروز هم صدای «هل من ناصر ینصرنی...» شنیده میشه اگر خوب گوش کنی ، می شنوی... 🧡‌ ای شو👇 @maroofane5 https://rubika.ir/maroofane5
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت...