eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
10.7هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.7هزار ویدیو
381 فایل
ما ملت شهادتیم هفته بسیج مبارک
مشاهده در ایتا
دانلود
انگار همین دیروز بود که رشته‌ی پرستاری قبول شد! 😍 از همان کودکی، از بازی با عروسک‌هایش گرفته تا انشاء مدرسه‌اش با موضوع شغل آینده، طعم پرستاری داشت! 👩‍⚕ وقتی خبر قبولی را به خانواده داد، چشم های پدر برق شادی زد و چشم های مادر خیس اشک ذوق شد! 🥺 دوست و آشنا هر روز تماس می گرفتند و به صفورا تبریک می گفتند؛ 😎 این روزها قشنگ‌ترین روزهای زندگی صفورا بود؛ 😍 هر روز وقت رفتن به دانشگاه، با اشتیاق شالش را دور سر می پیچید و با وسواس مرتب می کرد؛ کفش هایش تمیز و براق بود و خط اتوی لباس‌های زیبا و رسمیش، هیچگاه فراموش نمی‌شد... 👩‍⚕ و حالا امروز،صفورا چه زیبا شده بود در لباس فارغ التحصیلیش👩‍🎓 **سالها گذشت و صفورا، حالا یک پرستار تمام عیار شده! از آن دست پرستارهایی که بیمارها وقت و بی وقت به بهانه های مختلف صدایشان می زنند تا نه فقط با قرص و دارو که با لبخند مهربان و پرانگیزه اش، درمان شوند! ☺️ حالا نام صفورا ، پر طرفدارترین نام، در بین اهالی بیمارستان المعمدانی بود! 😊 نه تنها بیمارها که از پزشک و پرستار گرفته تا خدمه و همه، هرجا کم می‌آوردند، این صفورا بود که با مشاوره‌هایش، بامهربانی‌هایش، با همدردی ها و با صدای آرامَش، آرامِش به جانشان می نشاند و خستگی را از قلب و روحشان می زدود... 😇 به خصوص این روزها! روزهای سردی بود...بیمارستان، حتی تابستان هایش هم سرد است اما هیچگاه، المعمدانی انقدر سرد و غم زده نبود! صدای شیون از گوشه به گوشه به گوش می رسید! 😔 پدری نعش دو فرزندش را به دوش می کشید و مادری قنداقه‌ی خونین به دست، ضجه می‌زد؛ دختری به دنبال جنازه مادر می‌دوید و فریاد یتیمی می‌زد، پسری چشم هایش غرق ترس بود و با لکنت، بریده، بریده مادرش را صدا می زد؛ تازه دامادی، بر کفن سفید عروسش، عاشقانه اشک می ریخت و غزل جدایی می نوشت و تازه عروسی، با لباس سفید خونین، از ریختن سقف آرزوهایش گریه می کرد و بر سر و صورت می زد... 😭 و صفورا... خبری از اتوی لباس و شال‌های زیبایش نبود! حالا، دیگر صفورا سرتاپا غرق خون بود و اشک!🩸 😭 صفورا گاه زخم دست کودکی را می بست و گاه دل زخمی مادری را تسکین می داد!❤️‍🩹 صفورا حالا هر چه زخم می‌بست این جراحت ها، تمام ناشدنی بود! 😭 صفورا حالا هزار بار تکثیر شده بود و هر ثانیه، بالای سر مجروحی میان اشک هایش لبخند التیام می‌زد! صفورا خسته بود، هزاران بار خسته... 😓 چشم هایش خسته‌ی دمی خواب بود و... 😔 و ناگاه، به یک لحظه... ❤️‍🔥 دیگر بیمارستان المعمدانی، ساکت و خاموش شده... 😔 صدای ضجه‌ها، گریه و فریاد‌ها، صدای دستگاه های آی سی یو و صدای پِیج پزشک ها...! دیگر هیچ صدایی نیست! 😭 به نگاه، صدای سوت موشک و صدای وخیم انفجار... حالا صفورا خوابیده و به احترام چشمان خسته‌اش، بیمارستان المعمدانی یکپارچه غرق سکوتی ابدی شده؛ تا صور اسرافیل... ‼️📣 صفورا جان شهادتت مبارک... 😭 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari