📕سفر به داوودآباد
🔸باهم قرار داشتیم تا با بچههای دفتر به داوودآباد برویم. قرار بود سراغ سوژههایی برویم که هنوز اتفاقات انقلاب و پشتیبانی جنگ را در خاطر داشتند. باید پای درد و دلشان مینشستیم تا ما را با قصههای خود به زمان جنگ ببرند و با هم در آن زمان هم قدم شویم.
به داوودآباد که رسیدیم ساعت از 10 گذشته بود. وارد روستایی شده بودیم که بافت شهری داشت؛ البته بعداً متوجه شدیم که خود اهالی بسیار اصرار دارند که بگوییم شهر داوودآباد نه روستای داوودآباد. حق هم داشتند؛ چون بعداً فهمیدیم جمعیتشان حدود 7000 نفر است.
نمیدانستیم باید سراغ کدام سوژهها برویم؛ برای همین با آقای علی دینپرور که آنجا را خوب میشناخت، تماس گرفتیم. ما را به چند نفر معرفی کرد و ما هم تصمیم گرفتیم برویم سراغشان؛ اما طبق معمول از مصاحبههای میدانی غافل نشدیم و پیرمردهای دور میدان را هم دریافتیم. دست برقضا سوژههای خوبی هم بودند و همگیشان قصه انقلاب و جنگ را در خاطرشان داشتند. بعد از یکی دو مصاحبه با آن پیرمردها، سوار ماشینها شدیم تا برویم سراغ سوژههایی که آقای دینپرور معرفی کرده بود.
#داوود_آباد #مصاحبه
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔸در راه تعدادی خانم را دیدیم که چند نفرشان مسن بودند. خواهرم گفت: بچهها نگه دارین؛ اینا احتمالاً از ماجراهای پخت نون برای جبهه خبر دارن.
چند متر آن طرف تر هم دوتا آقا؛ روی صندلی پلاستیکی، جلوی مغازهشان نشسته بودند.
خواهرم گفت: « من میرم با آقایون مصاحبه میکنم و شما هم از خانما دربارۀ پشتیبانی بپرسید.»
توقف با برکتی بود و همه سوژههایشان را پیدا کردند؛ نهضت سوادآموزی، پشتیبانی، انقلاب و ... .
خودم هم سراغ پدری رفتم که جلوی املاک بود:
-سلام. خوبی حاج آقا؟ ما از حسینیه هنر اراک میایم. درباره پشتیبانی جنگ چندتا سوال داشتیم. شما از اون زمان چیزی خاطرتون هست؟
-بله. مردم گوسفنداشون رو میدادن. حاجیا عید قربان گوسفند قربانیشون رو میدادن. ماهم که کشاورز بودیم آرد می دادیم. خانما هم چندنفری توی یک خونه نون میپختن. حتی یکیشون هم، در حین خمیر گرفتن، دستشو دستگاه گرفت و خودم بردمش بیمارستان و .... .
یکدفعه پسر حاج آقا وسط حرف پدر آمد و گفت: « منم هم همراه پدرم به روستاها میرفتم و برای جبهه کمک جمع میکردیم. وقتی ماشینمان داخل روستا توقف میکرد، خانم ها طلاهای خودشان میگرفتند تو دستشون و میاوردند تحویل ما میدادند.»
#داوود_آباد #مصاحبه
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔸القصه؛ مصاحبههای ما با اون سوژهها که تمام شد خودمان را به ماشین آقایان که در حال عکس گرفتن از اماکن تاریخی بودند رساندیم و راه افتادیم سمت مسجد امیرالمؤمنین(ع).
نزدیک در ورودی مسجد که رسیدیم، دیدیم تابلوی "کلاس نهضت سوادآموزی" سر در مسجد نصب است؛ خواهرم مثل اینکه داغترین سوژۀ ممکن را پیدا کرده باشد، از آن تابلو عکس گرفت
بعد همگی رفتیم داخل مسجد. آقایان رفتند تا با آقای احمد و رضا داوودآبادی مصاحبه کنند و ما هم رفتیم سراغ همسر احمد آقا؛ یک سوژۀ چند وجهی همان شخصی بود که ایدهآل ما برای یک مصاحبۀ داغ به حساب میآمد.
مصاحبههای ما و آقایان که تمام شد، نزدیک اذان ظهر شده بود. دقایقی استراحت کردیم و چای خوردیم.
#داوود_آباد #مصاحبه
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔸روز جمعه بود و نمازجمعه برقرار. خودمان را به مصلای امام زمان(عج) رساندیم. بعد از اتمام نماز جمعه مردم بلند شدند و یک صدا به خاطر هم صدایی با ملت مظلوم فلسطین و لبنان شعار دادند.
ما هم در این حین یکی یکی خانمها را شناسایی کردیم و باهاشون به صحبت نشستیم. خاطرات نابی از همدلی و صفای خودشان در زمان جنگ به ما گفتند و از حجم کمکهایشان هم مطلع شدیم. پختن نان و فتیر، اهدای کوپنها، اهدای جهاز عروسی و طلاهای عقدشان، بافتن لباس و ... از جمله فداکاریهای آن عزیزان به شمار میرود.
▫️ساعت از 14 گذشت و دیگر فرصتی نبود باید سریعتر برمیگشتیم. با اهالی خداحافظی کردیم و خواستیم به سمت اراک راه بیافتیم که متوجه شدیم گروه آقایان تازه سوژۀ داغ پشتیبانیشان را پیدا کردهاند. سوژهای که من از پشت در شیشهای میدیدم، انسانی ساده و بیآلایش بود. آقایون طوری جلویش ایستاده بودند که معلوم بود خیلی به او ارادت دارند. حاج حسن داوودآبادی از پشتیبانی، کمیته، جبهۀ غرب، جبهۀ جنوب و ... برای او میگفت و دیگر آقایان هم با گوش جان دل به حرفهایش سپرده بودند. حدود یک ساعتی با حاج حسن داوودآبادی سر پا صحبت کردند و بعد از اتمام مصاحبۀ آنها دیگر راهی خانههایمان شدیم.
#داوود_آباد #مصاحبه
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔻دیدار اعضای حسینیه هنر با جناب اقای دینپرور از سوژههای تاریخ شفاهی در داودآباد و از خیرین محترم استان مرکزی
#تاریخ_شفاهی #داوود_آباد
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak