eitaa logo
حسینیه مجازی شهدا
563 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
0 فایل
اینجا میعادگاه عاشقان حسین(ع) است حسینی به دنیا آمده ایم حسینی زندگی می کنیم و انشاالله عاقبتمان مثل شهدا حسینی باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
| «نام تشکیلاتی‌ام پروانه» «نام تشکیلاتی‌ام پروانه» به قلم احلام بشارت نویسنده و شاعر فلسطینی و تصویرگری بشار الحروب است. احلام بشارت، در رشته زبان عربی تحصیل کرده و سال‌ها معلم بوده است. او برنده جایزه شعر، کتاب مصور، داستان کوتاه، رمان، خاطرات و فیلم‌نامه‌های تلویزیونی و رادیویی است. کتاب «نام تشکیلاتی‌ام پروانه» را عظیم طهماسبی به زبان فارسی ترجمه کرده است؛ اثری که طنز است و برای نوجوانان، اثری که به فلسطین می‌پردازد و از اشغالگران فلسطین و وضعیت مردم آن سرزمین برای نوجوانان روایت می‌کند. در متن پشت جلد کتاب آمده است: پرسیدم: آیا پدرم با اشغالگران فلسطین است؟ مادرم گفت: نباید به این مسائل فکر کنم. اگر هر کسی بدون سبک‌سنگین‌کردنِ حرفش شروع کند به وراجی، اوضاع قاراشمیش می‌شود و اشغالگران از این موضوع خوشحال خواهند شد. پس باید کیف اسرارآمیز سؤالاتم را بزرگ‌تر و جادارتر کنم. آن‌قدر که خودم هم داخلش بروم. فکر می‌کنم شبیه پیله است و می‌تواند مرا از یک لارو تبدیل کند به پروانه‌ای رنگارنگ. این شد که نام تشکیلاتی خودم را «پروانه» انتخاب کردم. 🆔@hoseinyehmajazy
| کتاب دوقلوهای جنگ ◇کتاب دوقلوهای جنگ روایتی است از رفاقت و برادری دو سرباز حضرت روح الله (شهیدان مطهرنیا و رحمانیان) در سالهای دفاع مقدس که خواندنش می تواند طعم رفاقت های اصیل ، خالصانه و خدایی زمان جنگ را زنده کند . ◇این کتاب روایتی از سبک زندگی و رفاقت شهیدان «خلیل مطهرنیا» و «علی اکبر رحمانیان» دو شهید از شهرستان جهرم است که حدود هفت سال با هم در میدان مبارزه علیه دشمنان اسلام و ایران حضور داشتند و سرانجام هر دو (یکی در کربلای5 و دیگری در والفجر8 ) به فیض شهادت نائل آمدند. 🆔@hoseinyehmajazy
| تو شهید نمی‌شوی؛ زندگی به قلم برادر شهید احمدرضا بیضایی ◇محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی(ره)، حکومت جهانی اسلام می‌اندیشید، مطالعات دینی و سیاسی‌داشت و زبان عربی و لهجه‌های عراقی و سوری می دانست. از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حرم عازم سوریه شد. در آخرین اعزامش که دی ۱۳۹۲ بود، به یکی از نزدیکانش گفته بود این سفرش بی‌بازگشت است. ◇در ۲۹ دی ۱۳۹۲ در سالروز میلاد پیامبر و امام صادق(ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله تکفیری ها به شهادت رسید. بخشی از کتاب تو شهید نمی‌شوی ◇آن روز که با بچه‌های بسیج محل‌شان رفتیم پادگان، اسلحه «ام ۱۶» و «کلاشینکف» را تدریس کرد. بعد از کلاس از من پرسید: «تدریسم چطور بود؟» گفتم: «خیلی تپق زدی. روان صحبت نمی‌کنی.» گفت: «باورت می‌شود من تا حالا فارسی تدریس نکرده بودم؟ فارسی این چیزهایی که همیشه به عربی می‌گویم پیدا نمی‌کردم بگویم.» گفتم: «مگر به عربی تدریس می‌کنی؟» گفت: «حاج قاسم [سلیمانی] گفته هر کس مترجم با خودش می‌برد سر کلاس، اصلاً کلاس نرود.» ◇با نیروهای مقاومت کار کرده بود و عربی را کمی از آن‌ها و کمی هم از یکی از دوستان خوزستانی‌اش که عربی تدریس می‌کرد، یاد گرفته بود. عربی محاوره‌ای را خوب صحبت می‌کرد و می‌فهمید... ◇آن روزها محاوره عربی را تازه شروع کرده بودم و لهجه‌های شامی، عراقی، خلیجی و مصری را با هم مقایسه می‌کردم. یک بار به او گفتم لهجه عراقی را خیلی دوست دارم و کم و بیش می‌فهمم، ولی عربی لبنانی‌ها را نمی‌فهمم و علاقه‌ای هم به یادگیری‌اش ندارم. گفت: «اتفاقا عربی لبنانی‌ها و سوری‌ها خیلی شیرین است.» و بعد تعریف کرد که یک بار با تقلید لهجه آن‌ها از ایست بازرسی‌شان در یکی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است. کتابی بود به نام «قصة‌الانشاء للاطفال» مخصوص آموزش عربی در مدارس سوریه. من کپی این کتاب را از کلاس یکی از اساتید زبان عربی در تهران که در آن شرکت می‌کردم به دست آورده بودم. محمودرضا نسخه اصلی‌اش را از سوریه آورد و داد به من. من هم در قبالش یکی از کتاب‌های خودم را به او دادم. 🆔@hoseinyehmajazy
| دیدم که جانم می رود نوشته حمید داودآبادی دوست ◇مصطفی سال ۱۳۴۴ متولد و ۲۲ مهر ماه ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید ◇حمید داودآبادی و مصطفی کاظم‌زاده در سال ۱۳۵۸ با هم آشنا می‌شوند. این رفاقت تا ۲۲ مهر سال ۱۳۶۱ ادامه پیدا می کند. آنها با آن سن و سال کم در چادر وحدت جلوی دانشگاه تهران با منافقین بحث می‌کنند، با هم به هر طریقی شده رضایت خانواده‌ها را برای رفتن به جبهه جلب می‌کنند، با هم در گیلان غرب همسنگر می‌شوند اما ادامه زندگی آنها دیگر شباهتی به هم ندارد. بخشی از کتاب ◇ چون در هنگامه‌ی عملیات بود، به هیچ‌وجه به کسی مرخصی نمی‌دادند؛ حتی کوتاه‌مدت. غروب، مصطفی را شیر کردم تا پیش فرمانده گردان برود و برای هردو‌مان مرخصی بگیرد. هر‌طور که بود، کسائیان قبول کرد. قرار شد ساعت ۴ صبح روز بعد به کرمانشاه برویم و تا عصر خودمان را برسانیم اردوگاه. ◇بهانه‌ام زدن تلفن به تهران بود، ولی بی‌آن‌که به مصطفی بگویم، قصد داشتم او را به تهران بفرستم؛ به هرزحمتی که بود. خیلی می‌ترسیدم که برایش اتفاقی بیفتد، آن هم درحالی که عقب خط بودیم، چه برسد به خط و عملیات. قصد داشتم او را به کرمانشاه ببرم و تحویل «جلال مهدی‌آبادی» بدهم تا هر‌طوری شده نگهش دارد یا بفرستدش تهران. این‌طوری خیالم راحت‌تر می‌شد و با روحیه‌ای آرام‌تر می‌توانستم به جبهه برگردم. مدام به خودم لعنت می‌کردم که چرا پذیرفتم با او بیایم جبهه. ◇درحالی که خودمان را آماده‌ی رفتن به شهر کرده بودیم، برای خواب دراز کشیدیم. خوابم نمی‌برد. همه‌اش فکر این بودم که چه‌طور او را راضی‌ کنم برگردد تهران. ◇ میان خواب و بیداری بودم که با فریاد فرماندهان بلند شدیم. ساعت ۲ صبح بود که به‌خط شدیم و آماده‌ی رفتن به خط مقدم. خیلی حالم گرفته شد، اما مصطفی بی‌خیال بود و خیلی خوشحال از این‌که می‌رفتیم خط. سریع رفتم پهلوی برادر کسائیان و گفتم: برادر، شما قول دادید بذاری ما امروز بریم کرمانشاه... ◇خندید و گفت: بله قول دادم، ولی وقتی قراره گردان رو ببرند خط، می‌تونم بگم نه، همین‌جا بمونید تا اینا برن شهر و برگردن؟ حالا بیا بریم، ایشاالله زود برمی‌گردیم و می‌رید مرخصی پهلوی خونواده‌تون. ◇سوار بر کامیون‌های ایفا، از شهر ویران ‌شده‌ی سومار در تاریکی گذشتیم. هیچ دیوار برپایی در آن‌جا به‌چشم نمی‌خورد. نخل‌های سرسوخته انگار سلام‌مان می‌کردند. به عقبه‌ی خط مقدم رسیدیم. نمازصبح روز سه‌شنبه ۲۰ مهر را در تپه‌های سومار خواندیم و با وانت‌ها عازم خط مقدم شدیم. 🆔@hoseinyehmajazy
| ♾️ژروم ایمانوئل تنها شهیداروپایی دفاع مقدس است. او متولد آوریل ۱۹۶۴ م در فرانسه؛ پدر تونسی مادر فرانسوی اش وقتی ژروم دو ساله بود از هم جدا شدند و پدر به کشور خود تونس برگشت ♾️ژروم در سفری به تونس با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و نامش را به کمال تغییر داد ♾️او بعد از بازگشت به فرانسه در جریان انقلاب اسلامی ایران با امام خمینی (ره) و اطلاعیه های او آشنا شد و در سال ۱۹۸۱ به ایران آمد و در قم طلبه شد و مدتی بعد مذهب شیعه را انتخاب کرد ♾️کمال با شروع جنگ تحمیلی ، آمادگی اش را برای اعزام به جبهه اعلام کرد، اما به دلیل تابعیت فرانسوی اش از حضور در جبهه منع شد تا اینکه با اصرار فراوان کمال بلاخره مجوز حضور در جبهه را دریافت کرد و همراه با سپاه بدر در سال ۱۳۶۳ به جبهه رفت ♾️کمال سرانجام در آخرین روزهای جنگ سال ۶۷ در عملیات مرصاد به شهادت رسید بخشی از کتاب ♾️گفت: «مادرت برات بمیره! پس تو چرا هیچ زنی دنبال تابوتت نیست قربونت برم؟!» یکدفعه انگار همه ساکت شدند. نفس نمی‌کشیدیم انگار. به خودمان آمدیم. همه‌مان مرد بودیم. یک تعدادی سیاه آفریقایی. یک تعدادی با جثه‌های ریز مالزیایی. چندتایی سرخ و سفیدِ ترک. بقیه هم ایرانی؛ اما همه مَرد. بعد یکی از بین جمعیت در آمد گفت: «مادرش مرده خانوم. اگه نمرده بود هم، نمی‌تونست بیاد بالا سر بچه‌ش. همه کس‌وکارش فرانسه‌ن.» زن زیر لب ذکری گفت و بعد گفت: «پس برید اون‌طرف تا من بیام به‌جای مادرش براش گریه کنم.» 🆔@hoseinyehmajazy
| شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, #شهید_شاهرخ_طهماسبی 💢شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست شقی ترین افراد منافقین کوردل به شهادت رسیدند ♾️پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند ♾️يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست برشی از کتاب خاطرات دردناک ♾️بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند... 🆔@hoseinyehmajazy
| «مرد ابدی» ♾️این کتاب روایت مستندی از زندگی فرمانده پرآوازۀ سپاه اسلام، پدر موشکی ایران است ♾️حاصل قریب به ۱۲ سال، مصاحبه و معاشرت با اصلی‌ترین افرادی که حسن طهرانی‌مقدم در برابر چشم آنان رشد کرد و «حسن» شد! ♾️کاری که هفت ماه بعد از شهادت او، از خانۀ باصفایش آغاز شد و با جست‌وجو و سفر در خاطرات، اسناد، تصاویر و مکان‌هایی که شاهد حیات و شهادت او بودند، تکه تکه ساخته شد تا آینه‌ای بی‌غبار، برابر زندگی مردی قرار بگیرد که در طول نزدیک به ۱۳ سال بعد از شهادت، تازه با مطالعۀ این کتاب خواهیم فهمید چقدر او را نشناخته‌ایم ♾️«مرد ابدی»، حاصل گفت‌وگو با خانوادۀ مکرم شهید و سفر در گذشتۀ پرحادثۀ طهرانی‌مقدم‌هاست، با درس‌های فراوان برای امروز و هر روز. ♾️«مرد ابدی»، حاصل نشستن پای خاطرات مردان گمنام فرماندهی موشکی ایران عزیز ماست که در سخت‌ترین سال‌های جنگ، برترین سلاح روز دنیا را با چنگ و دندان، به خانه آوردند تا فریاد دردمند «موشک جواب موشکِ» مردم ایران، بی‌پاسخ نماند؛ تا دنیا بداند، فرزندان ایران، برای اجرای امر رهبرشان، حاضر به هر فداکاری هستند ♾️«مرد ابدی»، حکایت عشق و وفای زنانی‌ست که صبر کردند و به غم فراق لبخند زدند تا مردانی در برابر دشمن، با سربلندی بایستند و دشمن را منکوب کنند 🆔@hoseinyehmajazy
| شهیدی که مهندس مکانیک اش را از امریکا گرفته بود | ♾️محسن روزی‌طلب نویسنده کتاب «وقت محدود» به واسطه مصاحبه با همکاران امنیتی شهید کاظمی معتقد است: «شهید کاظمی نقش مهمی در تأسیس اطلاعات سپاه دوره دوم دارد و یکی از ثمرات این فعالیت تشکیل نیروی قدس سپاه پاسداران است. ♾️به عبارتی می‌توان شهید کاظمی را پدر معنوی نیروی سپاه قدس دانست.» ♾️یکی از هم‌رزمانش نقل می‌کند: هرگاه کاری به او واگذار می‌شد و می‌خواستیم از انجام آن مطمئن شویم، می‌گفتیم که این مأموریت قلب امام را شاد می‌کند و وقتی خبر آن به حضرتشان برسد، تبسم به لبان ایشان می‌نشیند. او خنده‌ای می‌کرد و می‌گفت «همه ما فدای یک تبسم امام و تا پای جان می‌ایستاد و آن کار را به نتیجه می‌رساند.» در سحرگاه روز دوم شهریورماه سال ۱۳۶۴ و همزمان با شهادت جد بزرگوارش حضرت محمدباقر (ع) همراه تعدادی از برادران رزمنده جهت بازدید از خطوط مقدم جبهه جنوب در منطقه طلائیه، با قایقی در آب در حال حرکت بودند که بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ، به‌سختی مجروح و به شهادت رسید. وقتی در داخل قایق، ترکش به سر شهید کاظمی اصابت کرد، از جای خود برخاست و دست‌ها را به‌سوی آسمان بلند کرد و با خدایش راز و نیاز کرد و لحظه‌ای بعد در کنار قایق به سجده رفت و آنگاه شهید شد. 🆔@hoseinyehmajazy
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢حوض خون شرحی از پشتیبانی جنگ💢 کتاب «» با تصاویر و نوشتار دلنشینش بخش کمتر دیده شده جنگ را از زبان زنانی می‌نگارد که در رخت‌شور خانه پشت جبهه‌ها با یأس، ترس و اندوه مبارزه کردند و یاد شهدای شهر اندیمشک را زنده نگاه داشته‌اند 🆔@hoseinyehmajazy
|بادیه فروش ‌♾️وقتی شهید رئیسی شهید شد ذهن همه‌مون پرت شد به اولین ♾️خیلی‌هامون در روز شهادت شهید یعنی ۸ شهریور ۱۳۶۰ حتی به دنیا نیومده بودیم کمی عجیب نیست نسبت به شخصیتی که درباره‌اش اطلاعات چندانی نداریم ارادت داشته باشیم؟ ♾️مسئولینی که زندگیشون مثل مردم باشه، خودشون رو از مردم بدونن و برای خدمت به مردم شب و روز نداشته باشن، حتی بعد از گذشت چند دهه همچنان توی دل مردم جا دارن ♾️درست مثل و به‌قول حاج قاسم عزیز شرط شهید شدن، شهید بودن است‌ 💢در کتاب تلاش شده تا بخشی از زندگی، سیره فردی و اجتماعی و سیاسی شهید رجایی در قالب خاطراتی کوتاه تصویر کشیده شود ♾️روایت‌هایی خواندنی از زندگی شهید محمدعلی رجایی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از اون فعالیت‌ها و کارهای مهمی رو انجام داد. نتیجه اون همه کارهای خوب شکنجه توسط رژیم پهلوی و ترور توسط بود ♾️مردی که فقط ۲۸ روز رئیس جمهور بود؛ ولی با گذشت ۴۳ سال همچنان محبوب ملّت 🆔@hoseinyehmajazy
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب داستان مدافع حرمی است که برای سه دقیقه از دنیا می‌رود و وارد دنیای جدیدی به نام برزخ می‌شود. سه دقیقه‌ای که می‌تواند برای تمام عمر ما درس عبرت باشد. گوشه‌ای از خاطره او از پاک شدن ثواب نمازش به خاطر گناه غیبت و تمسخر را بشنوید 🆔@hoseinyehmajazy