eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
529 ویدیو
184 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خوش‌شانسی شیخ پیاده ✍️ مرتضی بذرافشان شیخ ما، همین دیروز، به قصد سفری نیم روزه، به مرکز استان، در مسیر، منتظر بوده؛ در کسری از ثانیه، خودرویی نه بسیار شیک! با سرنشین خانواده، جلوی پایش متوقف و او هم به گمان ماشین کرایه ای، سوارشده و راننده خوش نیت اما، باعزت و احترام، اورا، به مقصد حتی خیابان و اداره مورد نظر میرساند. حاج آقا، برای حساب، دست به جیب!! و آن مرد اما به ذکر صلواتی و فاتحه، برای امواتش در روز شهادت امام هادی علیه السلام، بسنده و خداحافظی کرد و رفت فی امان الله. شیخ همیشه پیاده، ساعتی بعد، کنار خیابان، باز در انتظار و کمتر از نیم دقیقه، قراضه ماشینی آمد و برعکس قبلی، راننده، همان ابتدا گفت: ۵۰ تومن؛ شیخ، سلامی کرد و جلو نشست؛ آقا، بی مقدمه و بدون پاسخ سلام، پرسید: حاج آقا! در این لباس ،اصلا کسی به شما، سلام میدهد؟!. شیخ، بعد از اندکی مکث، مهربانانه، جواب داد: اتفاقا، قبل از سوار شدن بر ماشین شما، در ۱۰ دقیقه که پیاده راه رفتم، حداقل ۱۰ نفر، سلام گفتند ؛ او هم با خونسردی گفت: من که به چیزی اعتقاد ندارم؛البته بخاطر عملکرد شماها؛ اما بعد از کلامی و صحبتی صمیمانه، هنگام پیاده شدن شیخ، همین آقای مثلا بی اعتقاد، اما خوش طینت، نفس راحتی کشیده؛ از مسافر خوش مشربش تشکر کرد و گفت: حاج آقا! ممکن است شماره تماسی از شما داشته باشم، برای سوالات اعتقادی و شرعی ام؟ بعد هم، کرایه نگرفته؛ رفت. بعد از انجام کارها، حاج آقای ما، باز در انتظار تاکسی و چون خیابان خلوت بود و رفت و آمد اندک؛ دقایقی گذشت، از آن سوی خیابان، ماشین خوش رنگی، توجه شیخ مارا، جلب کرد؛ صدایی شنید که حاج آقا! برای شما ایستاده ام؛ تشریف بیاورید. شیخ وقتی سوار شد، آن شخصیت محترم گفت: حاج آقا، کار من، مسافر کشی نیست، دیدم پیاده ای، برگشتم، فقط شما را برسانم. حاج آقای خوش شانس ما، برای بازگشت به مبدا، یعنی شهر خودش، در ایستگاه پایانی، سوار ماشین زرد رنگی شده؛ از قضا مسافری، در مدت یک ساعت، همه مسئولان را به باد انتقاد گرفته و شیخ هم جلو نشسته؛ بی اآنکه پشت سر را ببیند، سراپا گوش و هر از گاهی، فقط سری تکان داده و با بله های معنادار، همراهی اش میکند نه بیشتر. خلاصه، به همین مقدار گفت و گو، با حاج آقا دوست شده و با رد و بدل تلفن و آدرس، موقع پیاده شدن، از سعه صدر شیخ، قدر دانی و کرایه اش را هم حساب و خداحافظی کرد و دستی تکان داد و رفت. حالا که فکر میکنم، عجب سفر پر خیر و برکتی بوده؛ چند نفر ثواب بردند؛ چند نفر راه یافتند و حاج آقای ما هم بدون یک ریال هزینه، رفت و به شهرش برگشت؛ ای بابا، کاش، من هم یک حاج آقا، بودم؛ عده ای هر چه خواهند بگویند... @HOWZAVIAN
🍃نامه شماره دو ✍️ امیر خندان سلام نورا جان می‌دانم که نامه اول را هنوز نخوانده‌ای. قصد نوشتن نامه دیگری نداشتم. اما دیدم اگر دست‌به‌قلم نبرم و وقایع این روزهای اطراف تو را برایت روایت نکنم، هم به تو و هم به تاریخ مدیون هستم. اگر من برایت روایت نکنم که در این چند وقت چه بر سر دخترانِ هم سن و سال تو در غزه و یا کرمان افتاد، برایت روایت خواهند کرد که: دختربچه «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» عامل ترور صد نفر در کرمان بود! @HOWZAVIAN
✍️پیام کوتاه، مقتدرانه و پر معنای شیخ طنّاز به تمام دشمنان اسلام 🔸حضرت استاد ذوالفنون طنّاز، ( دامت نانازاته) در پی حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مواضع دشمنان اسلام، پیام مقتدرانه، کوتاه و حکیمانه زیر را صادر نمودند: ««« به در زدیم تا دیوار بشنود »»» 🔸مریدان که متوجه فرمایش استاد نشده بودند از ایشان توضیح بیشتری خواسته که استاد چنین بفرمودند: حمله دیشب ضربه ای ریز با انگشت کوچکمان ( همانی که بعضا توی سوراخ گوش و دماغ می کنیم) بر درب پوسیده استکبار بود، تا بیدار شوند. دشمنان مراقب باشند و بترسند از روزی که مشت گره کرده مان را به تمام در و پیکرشان بکوبانیم. @HOWZAVIAN
🔹مذمت روزگار ✍️مجید ابطحی حسن بن مسعود می گوید: خدمت امام هادی علیه السلام رسیدم، در حالى كه 🔷انگشتم خراشيده بود 🔷و سوارى به من برخورد كرده و شانه‏‌ام را آزرده بود 🔷و به شلوغی و ازدحامی گرفتار شده بودم كه بعضی از لباسهایم پاره شده بود، _گفتم: وه چه ! خدا شرّت را از من بگرداند( ای روز!) _امام عليه السّلام (این سخن مرا شنیدند و) فرمودند: اى حسن، تو هم كه رفت‌و‌آمد دارى را بر گردن ديگرى مى اندازی كه گناهى ندارد؟ _من به سر عقل آمدم و دانستم كه خطا كردم، گفتم: اى سرورم، از خداوند می‌خواهم مرا ببخشد. _فرمود: اى حسن، روزها چه گناهی کرده اند كه چون شما به می‌رسيد آنها را می‌شماريد؟ گفتم اى پسر رسول خدا، من (ازين پس) همواره از خدا آمرزش می طلبم و استغفر اللّه گويم و اين توبه من باشد (كه ديگر تكرار نكنم). _امام فرمودند: به خدا سودتان نبخشد، بلکه خداوند به دلیل اینکه شما بی گناه ها را مذمت و سرزنش می‌کنید، شما را مجازات می‌کند. اى حسن، آيا نمی‌دانى كه پاداش دهنده و كيفركننده و سزا دهنده به اعمال در دنيا و آخرت فقط ؟ _عرض كردم: بله، آقای من! _امام فرمودند: پس هرگز بر خلاف اين (اعتقاد و يقين) مرو(و این رفتار را تکرار نکن!) و براى روزها شأن و اثرى در حكم خداوند قايل مشو. _ گفتم:چشم، سرورم! 📌تحف العقول ص۴۸۳ @HOWZAVIAN
🖌محمد حسین انصاری نژاد علاماتِ ظهورِ کیست از سمتِ یمن پیدا؟ که می‌بینم به هر سو لالۀ خونین کفن پیدا 🔗متن شعر 🖌مریم فردی صدای چیست می آید از آسمان یمن؟ نگاه کن چه هیاهوست در جهان یمن! 🔗متن شعر 🖌مسعود یوسف‌پور یمن، نوید ظهور است و در قبیله ما رسیده است همین وعده از سلف به خلف 🔗متن شعر 🖌مهتا صانعی تکبیرةالاحرام یعنی پای پیمان‌ها برخیزد از چادر نمازم گَردِ میدان‌ها 🔗متن شعر 🖌مریم بسحاق ما که ندیده عاشق روی شما شدیم برگرد تا ارادت‌مان بیشتر شود 🔗متن شعر 🖌محمد تقی عارفیان خط مقاومت هدف است و نشانه است نقشه یکی است، غزه و کرمان بهانه است 🔗متن شعر 🔗ادامه در صفحه شاعران حوزوی @HOWZAVIAN
🔴 پدیده سواد مصنوعی و الگوی جدید نادانی ✍️ ادوارد سعید 🔸 روزانه فقط در تلگرام بیش از ۳ میلیون مطلب منتشر می شود. جالب است بدانید در ساعت ۴ صبح که میزان مطالب منتشر شده به کمترین مقدار خود می رسد نیز ۲۵ هزار مطلب نشر می یابد. این میزان تولید محتوا در شبکه های مختلف اجتماعی در طول تاریخ بی نظیر و فوق العاده است و منجر به پدیده جالبی شده: «همه ما» راجع به «همه چیز» می دانیم اما با ويژگی هایی خاص. 🔹کارل تارو ژورنالیست معروف ژاپنی می گوید: هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید ما وانمود می کنیم که دربارۀ آن می‌دانیم. همکارانمان دربارۀ فیلم، کتاب، قیمت ارز، حمله نظامی آمریکا صحبت می‌کنند سرمان را بالا و پایین می بریم یعنی من هم دربارۀ آن می دانم. 🔸این در صورتی است که آن ها دربارۀ آن موضوع فقط نظرات کس دیگری را در یک شبکه اجتماعی خوانده اند و آن را بازگو می کنند همان گونه که ما نیز چنین می کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی کپی برداری از دانایی نزدیک می‌شویم، که در واقع الگوی جدید نادانی است. ما با روبرو هستیم. ✍️تحلیل و تجویز راهبردی: رسانه ها باعث شده اند به سرعت برق در معرض اخبار و به سرعت باد در معرض تحلیل اخبار قرار بگیریم. محیط اطراف ما پر است از اخبار مغشوش، اعداد و ارقام گول زننده و حرف های جهت‌دار. سه مساله این موضوع را تشدید می کند: 1️⃣ حجم بالای اخبار و تحلیل ها: اطلاعات بیشتر یعنی فرصت کمتر برای بررسی دقیق تر آن ها. 2️⃣ سبک زندگی شتابان: زندگی امروزی نسبت به 200 سال پیش بسیار چگال تر شده است. یعنی میزان رخدادهای کاری و ارتباطاتی در واحد زمان بیشتر شده است. 3️⃣ سواد مصنوعی: نظرات ما از در شبکه‌های اجتماعی سرچشمه می‌گیرند، نه مطالعۀ کتاب‌ها! این کپی برداری از دانایی، در واقع الگوی جدید نادانی است. به همین خاطر است که اخبار درست، غلط، و حقیقت در فضای مجازی تقریبا هم ارزش‌اند. چرا؟ چون ما فرصت نمی کنیم که درستی آن چه را که دریافت می کنیم، بررسی کنیم. بلافاصله آن را می خوانیم و احتمالا آن را برای دیگران فوروارد (ارسال) می کنیم و در گفتگوهای خانوادگی یا دوستانه یا کاری مان از آن اطلاعات استفاده می کنیم که نشان دهیم از زمانه عقب نیستیم. 🔻چه می توان کرد؟ 1️⃣ . نه باور کنید و نه رد کنید. زمانی که استدلال به نفع یا علیه آن گفته یا نوشته ندارید نه ردش کنید و نه تأیید، قضاوت خود را معلق کنید تا زمان دریافت اطلاعات کافی برای قضاوت. 2️⃣ در حالت غیر طبیعی قضاوت نکنید. مطالعات نشان داده اند زمانی که افراد از بیشتری برخوردارند، کیفیت قضاوت های حرفه ای شان افزایش می یابد. بنابراین زمانی که شتاب زده، هیجانی، خسته و پریشان هستیم، کیفیت قضاوت های ما افت می کند و قضاوتی که در زمان شتاب زدگی می کنیم به اندازه قضاوت یک فرد مست [غیر عادی]، غیرقابل اتکاست. 3️⃣ به ، حساس باشید. جملاتی که با فعل مجهول و بدون فاعل ساخته شده‌اند مانند «گفته می‌شود» یا «شنیده‌ها حاکی از آن است که» و «یا بر اساس اخبار منتشر شده» روشی برای پیچاندن شما هستند. در این ساختارها خبر وجود دارد. اما منبع خبر وجود ندارد. 4️⃣ برای هر چه می خوانید یا می شنوید از خودتان بپرسید: الف) آیا از /گزارش مطمئن هستم؟ ب) آیا شواهد تاییدکننده یا استدلال های قانع کننده آورده شده یا اینکه یک حرف به زبان های مختلف تکرار شده؟ ج) آیا بین مقدمه و اطلاعات ارایه شده و نتایج رابطه منطقی وجود دارد؟ د) آیا تمام واقعیت بیان شده یا بخشی از واقعیت؟ 5️⃣از و کلمات هم خانواده استفاده کنید. آدم های دقیق دائم می پرسند چرا؟ چرا کاندیدای ریاست جمهوری شما بهتر است؟ چه چیز باعث می شود که فکر کنید قیمت ارز بالا می رود؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟ 6️⃣در دانش منطق، فصلی وجود دارد به نام مغالطات. برای تقویت تفکر سنجش گرانه (انتقادی) بخش را بخوانید تا با بیش از ۷۰ نوع مغالطه (=دامگاه اشتباه ذهنی) آشنا شوید. 7️⃣حضور در شبکه های اجتماعی مفید است. در آن بسیار جذاب، مفید و غنیمت است. اما فراموش نکنیم که آن ها نمی توانند جایگزین کتاب و تفکر عمیق شوند. @HOWZAVIAN
🔷 جهان آینه‌ها ✍️ حمید احتشام‌کیا، پژوهشگر فلسفه 🔸از جمله خیال‌بافی‌های من در کودکی این بود که مقابل آینه می‌ایستادم و ساعت‌ها در آن خیره می‌شدم و می‌پرسیدم: «آنجایی که در آینه است، چگونه جایی است؟» یادم است که دربِ اتاقمان در آینه‌یِ قدیِ بزرگی که بین دو دربِ کمدِ لباسی قرار داشت، به‌خوبی دیده می‌شد. با خودم می‌گفتم اگر می‌توانستم وارد آینه شوم و از آن درب خارج شوم، دیگر وارد جهان آینه‌ها شده‌ام. 🔸 گاهی در خیالات خودم از آن درب خارج می‌شدم و وارد جهان آینه‌ها می‌شدم و آنقدر در آن فرو می‌رفتم و از خودم دور میشدم که از ترسِ گم‌شدن از خود به خود آمده و از آینه فاصله می‌گرفتم. 🔸 گاهی فکر می‌کردم آنکه در آینه است واقعی است یا من؟ بعد پاسخ می‌دادم لابد او هم همین سؤال را می‌پرسد؛ شاید او هم خودش را واقعی و من را در جهان آینه‌ها می‌پندارد! 🔸ما اکنون در عصر فضای مجازی بسر می‌بریم. در این عصر هستند کسانی که آنقدر در فضای مجازی فرو رفته‌اند که خودشان را گم‌کرده‌اند و آن‌قدر بین خودشان فاصله انداخته‌اند که شاید برای به خودآمدن قدری دیر شده باشد. این فضا را که می‌بینم می‌گویم شاید آرزوی کودکی‌ام در سفر به جهان آینه‌ها برآورده شده است! اما ترسناک‌تر از آن است که بخواهم تجربه‌اش کنم. 🔸شاید هم وقت آن رسیده که به جهان از منظر منِ در آینه بنگریم. تا قبل از کانت فیلسوف شهیر آلمانی فرض بر این بود که آگاهی ما، بازتاب جهان است؛ اما کانت پرسید چه می‌شود اگر جهان، بازتاب آگاهی ما باشد؟ 🔸گاهی تفاوت‌ دو منظره به دلیل تفاوت در منظرهاست. عصر فضای مجازی می‌تواند همان عصر فضای حقیقی باشد که از منظری دیگری در حال روایت‌شدن است. شاید نوبت روایت جهان آینه‌ها رسیده است. شاید قرار است قصه کسی را بشنویم که در آینه به من خیره شده است. به‌راستی از منظر او عالم چه شکلی است؟ @HOWZAVIAN
🌻 برارجان ✍️سعید احمدی این مدت که «زن، زندگی، آزادی» افتاد روی زبان‌ها، از هر کس که شنیدم، سرووضع و ریخت‌وقیافه‌اش دادمی‌زد هیچ‌چیز که نداشته نباشد، دست‌کم بهره و ثمره‌ای از زندگی دارد؛ آزادی را نمی‌دانم. میان این‌همه هیاهو، لابه‌لای این‌همه آدم، زنانی را می‌شناسم که آن‌قدر از زندگی هیچ‌چیز ندارند که داخل آدم به‌حساب نمی‌آیند؛ چه رسد به پرچم و شعار و جنبش و این حرف‌ها. امروز همراه همسرم، سری زدم به خانم برارجان. از بس هی می‌گوید: برارجان! برارجان! خودم این اسم را برایش گذاشتم؛ وگرنه نام دیگری دارد. یکی از زن‌های آواره و دربه‌در افغان با چهارتا بچه. شوهرش معلم قرآن بود. فقط همسر نبودند؛ دوست و جانِ هم بودند. دلشان ‌خوش بود به همان لقمه‌ی نان و یک استکان چای که با دل‌وقلوه دادن به هم می‌خوردند. خدا را هم شکر می‌کردند. راضی بودند به هر چه می‌رسید و نمی‌رسید. روزگارشان بد نبود؛ البته اگر همین‌طور می‌گذشت؛ ولی نگذشت؛ یعنی نگذاشتند که بگذرد؛ از وقتی که سایه‌ی خداخوانده‌ها، پیامبران تباهی، ریش‌های چندوجبی و دستارهای پیچ‌درپیچ با کلاشینکف‌های روسی و ام‌شانزده‌های آمریکایی افتاد روی زندگی آنان. شوهر برارجان با چندتا از مردهای فامیل می‌روند مزارشریف، زیارت. نه می‌رسند و نه برمی‌گردند. خبر سرهای بریده و جنازه‌های سوخته‌ که رسید، آشیانه‌ی برارجان هم آتش گرفت و خاکستر شد. پر می‌زند با سه بچه‌ی قدونیم‌قد و یکی هم توراهی. می‌گریزد و می‌گریزند. همان نیم‌چه زندگی جایش را می‌دهد به آوارگی. مهاجرتِ مرغی که لانه هم ندارد چه رسد به خانه. مثل گربه‌ای که میان محله‌های نامهربانی و سگ‌های هار و بی‌باک، باید دم‌به‌ساعت بچه‌هایش را به دندان بگیرد و تن آن‌ها را و جان مضطرب و پریشان خود را این‌طرف و آن‌طرف بکشد. گز کند زمین را شاید جایی، گوشه‌ای از این دنیای پت‌وپهن، کام تلخشان، کمی، فقط کمی، طعم شیرین زندگی را بچشد؛ ولی نمی‌چشد. خانه‌به‌دوشی مثل بادبادکی است که از دست بچه‌ای بازیگوش رها می‌شود و به اسارت اراده‌ی سخت و خشن طوفان درمی‌آید. می‌رود و نمی‌داند تا کی و تا کجا؟ مانند همین برارجان که گردباد خانه‌به‌دوشی، او را تا قم آورده. با گرمای قلب‌های مهربانِ آدم‌های بی‌ادعا، او و سید حسین و زینب و فاطمه و رقیه‌ساداتِ موخرمایی کوچولو، الآن توی قم و میان کوچه‌دالان‌های قدیمی و پایین‌شهری، آلونکی اجاره‌ای دارند. برارجان برای زندگی می‌جنگد؛ از سرصبح تا دم‌غروب. بچه‌ها پشت در بسته و پرده‌ی انداخته، می‌مانند تا برارجان از سر کار برگردد. از دم‌غروب تا سرصبح هم مادری می‌کند هم پدری؛ ولی زندگی نمی‌کند. آزادی پیش‌کش. امروز گفت: «برارجان! صاحب‌خانه این ویرانه را فروخته، می‌گه زودتری به فکر جا باشید. خریدار می‌خواد این خانه‌ی کلنگی را بکوبد و دوباره بسازد». بازهم ترس، بازهم اضطراب، بازهم آشفتگی، بازهم بادبادک و طوفان. راستی! رقیه‌سادات موخرمایی کوچولو! سهم تو از زندگی میان این همه هیاهو و شعارهای دهان‌پرکن چقدر است؟ آیا تو جایی برای آرام‌وقرار خواهی یافت؟ اگر تو نیز از شهدای حادثه‌ی تروریستی بدجور تلخ و دردآور کرمان بودی، چند قطره اشک برایت روی گونه‌ها می‌غلتید؟ چندتا هشتک برایت می‌نوشتند؟ @HOWZAVIAN
نویسندگان حوزوی
🌻 برارجان ✍️سعید احمدی این مدت که «زن، زندگی، آزادی» افتاد روی زبان‌ها، از هر کس که شنیدم، سرووضع
. ✍️ تلنگرِ پس از خوشحالی همه فضلا و طلاب تجربه پژوهشی، تبلیغی و جهادی دارند اما کمتر هستند که پس از آن تجربه دست به قلم شوند و بنویسند این کمتر بودن راوی حوزوی برای حوزه، اسلام و انقلاب است سپاس از استاد احمدی، نویسنده و مبلغ جهادی که از روزانه‌های‌شان رویداد می‌سازند و می‌نویسند. @HOWZAVIAN
🖌 پیوست رسانه‌ای عملیات موشکی افتخارآمیز اخیر ✍️محمدهادی شریعتی امروز ظهر وارد آرایشگاه مردانه شدم؛ آرایشگر مردی‌ست میان‌سال، مومن و انقلابی؛با خوش‌وبش شروع کردم و گفتم: «از بالستیک‌های دیشب خوشت اومد؟» بی‌تامل گفت: «نباید سفارت آمریکا را می‌زدیم، وجهه جهانی خوبی ندارد!» تمام! هر چه تلاش کردم این روایت غلط را با روایت صحیح جایگزین کنم، مثمر واقع نشد. اگر توفیقات فنی را با روایت‌پردازی دقیق و دست اول همراه نکنیم، چنان موشک سرگردانی در میان خودی‌ها منفجر خواهد شد. 🔗کانال حکمت فرهنگ @HOWZAVIAN
🌱 سناریونویسی(۱) ✍️ محمدجواد محمودی برای خلق سناریوی یک داستان کوتاه لازم است در ابتدا طرح آن را از زبان سوم شخص بنویسید، سپس شخصیت‌ها و نمادهای مهم داستان را جدا کرده و آن‌ها را با جزئیات کامل توصیف کنید. یعنی هر آنچه که در ذهن نسبت به این نماد یا شخصیت دارید ترسیم کنید، حتی رنگ موها و مدل خنده‌ها! این اولین قدم برای نوشتن طرح یک داستان پس از ایده‌یابی است. @HOWZAVIAN