🔸خاطره پیشاطلبگی؛
🔹عمامهگذاری با چادر مادر
🔆 با عروسکها نماز جماعت میخواندم 😊
✍️محمد جواد اصغری، مبلغ و نویسنده حوزوی در بخشی از خاطرات خود آورده است:
۱. یادم هست یکی از بازی های من با هم سن و سالها، البته بعضاً بزرگتر از خودم این بود که می رفتم بالای درخت یا بالای پله می نشستم و شروع می کردم مثل حاج آقا سخنرانی می کردم و دقیقا همه ی آن چیزهایی رو که از منبرها شنیده بودم، مطرح می کردم، و این بندگان خدا هم همچون مستمع پای سخنرانی من می نشستند.
۲. تقریبا هر مراسمی که تو مسجد با محوریت روحانی مسجد انجام میشد، من تو خونه اجرا می کردم. یادم هست که بابام که راننده کامیون است وقتی از سر کار می آمد من سریع تشک ها رو روی هم می ریختم و می رفتم بالا می نشستم و برای بابام سخنرانی می کردم و بابا ممد ( محمد) هم بعنوان یک مخاطب خوب سر تکان می داد.
۳. بچه که بودم یک چادر مادرم رو دور سرم می بستم و یک چادر رو دور گردنم و عروسک های خواهرم رو پشت سرم به صف می کردم و نماز جماعت برگزار می کردم. البته یک عبا و دشداشه برای یک بنده خدایی هم بعدها به خونه ما اضافه شد که هنوز بو و اندازه اون لباس همراه من است اون دو تکه لباس شده بود بهترین اسباب بازی من.( آخوند بازی )...
🔗 متن کامل
#طلبگی #حجره
#عمامه_گذاری
#نویسندگان_حوزوی
@Howzavian