#دلنوشت
😔 ماهی که می رود..
✍️ آمنه شهبازی
روزها در پی هم میآیند و میروند و تو به قراری میاندیشی که در نهانخانه دلت رسوخ کرده است. بالاخره در نفسهای آخر شعبان، نَفَست به شماره میافتد. چشم به آسمان میدوزی. محبوب من! آیا چون منی را هم در مهمانیِ چون تویی بار هست؟ آه از این کوتهی اندیشه! لیس کمثله شیء. اذن دخولی میدهند و تو ناباورانه بر بساط کریمانهاش قدم مینهی. اما هنوز قرار نیافتهای! هنوز محصور عالم مادهای و در تسخیر زمان. به دلت وعده میدهی قرارمان شب قدر. ولی هر چه به قدر بیشتر نزدیک میشوی بی قرارتر..
..قدر میرسد اما تو همچون زائری که پس از سالها عشق و گداز و آرزو به پای ضریحی رسیده است تا از او بخواهد آنچه را میخواهد، مبهوت، فقط به نگاه ایستاده است و خواستهای درخواست نمیکند..
قدر آمد و تو بیقرارتر از همیشهای و شگفت آنجاست که ازمحبوب بیقراری طلب میکنی! معشوق من! این تو بودی که مرا بی قرار خودت کردی. اقرار میکنم که جز در آغوش خودت قرار نخواهم یافت؛ به این مقرّ بیمقدار قربت را مقرر فرما. از تو خواستهام مرا در آتش بیقراری و شوق قربت بسوزانی تا وصل شرینتر شود.
مگر نه این است که شب قدر پیمودن ره ۸۰ ساله دریک شب است اینک به شهیدان راهت میاندیشم. کسانی را میمانند که به درک شب قدر رسیدهاند. طوبی لهم و حسن مآب؛ چگونه متاعشان را خریدنی کردند...
خدای من! اینک که ماه تو در حال پیوستن به توست دستم از توشه تهی و پشتم از کِشته شکسته. چگونه است حال آنکه حلاوتِ با تو بودن چشیده است؟ بعد از آن چه چیزی کامش را شیرین خواهد ساخت؟ بعد از آن چه جای عقاب؟ فراق تو بزرگترین عذابش خواهد بود او را در این عذاب جانکاه نپسند وبه خود پیوند...
یا ارحم الراحمین! در کدام مهمانی، میزبان به مهمانی کردن میآید؟ چقدر دلبرانه از بندهات دل بردی! و بی جهت نیست که تو دلدار شدی و آن بی چاره بی دل. چگونه بی دل شده به اغیار دل دهد؟ او را در وحشت این غربتکده تنها نپسند. به فقر و مسکنتش رحم نما ای آنکه در خزانه کرمش هرگز نقصی پدید نمیآید. لله خزائن السموات و الارض..
من از عشق تو بی خوابم
من از شوق تو بی تابم
من آن مخلوق طمّاعم
که ما را از تو میخواهم
تو را بر عصمت پاکان
تو را بر عشق ناکامان
تو را بر عزّ خوش نامان
مرا اذنی ده ای جانان
که دیده است که صید عاشق صیاد شود
جامه درد جان بدهد یکسره فریاد شود
«ما از تو به غیر تو نداریم تمنای دگر»
بی دلِ دلدار را، صبح دگر نیست که فردای دگر
با نگهت به نشود طالب تبدار تو
با نگه افسون کنی یوسف بازار من
بی سر و سامان شدیم، زار و پریشان شدیم
آنکه رسیده است گو، از چه پریشان شدیم
#عید_فطر
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN