eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
529 ویدیو
184 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
برای کسانی که کتاب‌ها را دوست دارند 📕گشت‌وگذار در نمایشگاه کتاب تهران 📚 حال همه‌ی ما خوب است ✍️ فاطمه نعمتی در خبرگزاری ایبنا نوشت از ابتدای صبح حال جسمی خوبی نداشتم، ولی «باید»ی در وجودم بود که من را بیدار کرد، لباس به تنم پوشاند، کیف لپ‌تاپ را برداشت و پاهایم را در خیابان ولیعصر (عج) به حرکت درآورد؛ بایدی مثل تعهد به کار و شاید صادقانه‌ترش این باشد که دوست داشتم از این کار سختِ لذت‌بخش جا نمانم. حالم کم‌کم بهتر شد وقتی غرق در کلمات و تصاویر شدم. کلمه‌هایی که درباره‌ی کتاب‌ها بودند؛ این معشوقِ حال‌ندار من. هر روز که به نمایشگاه می‌آیم و هر شب که برمی‌گردم برایم مهم است که از حال کتاب‌ها باخبر شوم. که دلیلم برای بودن در دنیای خبرنگاریِ کتاب همین بود. مثلا از یک کتاب داستانی بپرسم «سلام کتاب نارنجی با طرح یک درخت سیاه، امروز حالت چه‌طور است؟» یا به یک دانشنامه که رسیدم ابرویی بالا بیندازم و بگویم «تو که مطالبت حسابی به‌درد بخور است، پس حالت هم خوب است دیگر؟». می‌توانم به بخش ناشران دانشگاهی بروم و احوال کتاب‌های تخصصی را بپرسم که زیاد هم میانه‌ام با محتوای‌شان جور نیست؛ بماند که این عیبِ خودم است که از مطالب تخصصی و رسمی فراری‌ام. امروز می‌توانم به هر کتابی با هر موضوعی سر بزنم و حال‌واحوال بپرسیم و گپی با هم بزنیم؛ به دور از چشم مسئولان غرفه‌ها و بقیه بازدیدکنندگان. بین خودمان بماند من راه اسرارآمیزِ مخفی دارم برای این‌که با کتاب‌ها صحبت کنم. درست است که آن‌ها اشیا هستند ولی به قول برونو لاتور، نظریه‌پرداز فرانسوی اشیا حیات اجتماعی دارند. او می‌گوید که آن‌ها در زندگی‌مان نقش مهمی دارند و نباید نادیده‌شان بگیریم. روزگاری پیکان در جامعه‌ی ما چه بروبیایی داشت و حالا یک گوشی آیفون چنین پادشاهی‌ای در زندگی‌مان به راه انداخته است. لاتور می‌گوید دیگر نمی‌توانیم اهمیت کنش‌گری اشیا را انکار کنیم و من می‌گویم دیگر نمی‌توانم حال کتاب‌ها را نپرسم صرفا چون اشیا هستند. من می‌پرسم و به اطلاع شما هم می‌رسانم. امروز برای گزارش تصویری باید به بخش کودک‌ونوجوان می‌رفتیم. بانشاط‌ترین جای نمایشگاه همین‌جاست. پر از رنگ و صداهای شاد و ذوقی که در چشم‌ها حس و دیده می‌شود. وقتی بین غرفه‌های ناشران کودک‌ونوجوان راه می‌رفتم می‌توانستم صدای تپش قلب کتاب‌های کودکانه را بشنوم یا نگاه شیطنت‌آمیز کتاب‌های نوجوانانه را ببینم و دستی برایشان تکان بدهم. این‌جا انگار یک دنیای مخفی است. جایی دور از هیاهویِ طبقات بالا که آدم‌بزرگ‌ها با اخم و ترش‌رویی از این غرفه به آن غرفه می‌روند. من می‌خواستم از بچه‌ها سوالی بپرسم و آن‌ها با ماسک روبه‌رویم می‌ایستادند و متعجبانه نگاهم می‌کردند. مصاحبه انگار اتفاق عجیبی برایشان بود و البته برای بعضی‌هایشان هم اتفاقی جذاب. مثل آن پسربچه‌ای که بازیگر سریال زیرخاکی بود و با لبخند نگاهم می‌کرد و از کتاب‌‌های موردعلاقه‌اش می‌گفت. حین راه‌رفتن و صحبت با فیلمبردار صدای خنده‌ای شنیدم. بلند بود و مداوم. به طرف صدا برگشتم و یک دسته کتاب کودک و نوجوان دیدم که کنار هم نشسته بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. پرسیدم «چیزی شده؟» یکی از آن‌ها که طرح خرسِ تنبلی روی جلدش تصویرگری شده بود به پسربچه‌ای که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت: «می‌خواهیم بخندانیمش». تو هم بخند. هرچه خنده‌مان بیشتر و بلندتر باشد او ذوق‌زده‌تر می‌شود. امروز صبح حال جسمی‌اش خوب نبود. آمده نمایشگاه که کتاب بخرد و خوش‌حال شود، حالا ما داریم بیشتر خوش‌حالش می‌کنیم. به خودم نگاه کردم. حال جسمی من هم دیگر بد نبود. خنده‌ی کتاب‌ها و بچه‌ها مگر می‌گذارد حالت بد بماند؟ نمی‌خواستم از بخش کودک‌ونوجوان نمایشگاه بیرون بیایم ولی کار داشتم و وقت نبود. «باید»ی که دارم من را به سمت غرفه خبرگزاری کشاند ولی دلم هنوز پیش آن دسته از کتاب‌های طنز بود که قاه‌قاه می‌خندیدند، و پیش ستاره‌ی درخشانی که در چشم‌های آن پسربچه سوسو می‌زد. @HOWZAVIAN
✴️ غافلگیری بارانی ✍️ نجمه صالحی با عجله داشتم بیرون می‌رفتم، باید کاری انجام می‌دادم، در دلم غرغر می‌کردم چرا من!؟ تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه می‌گفتم! باران که می‌بارد انگار بغض فرو خفته آسمان می‌ترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل‌ و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش می‌کشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش! چشمان آسمان خیس است با اشک‌هایش صورت زمین را می‌شوید! برگ‌های درختان از آب باران سنگین شده‌اند، پرنده‌ها دیگر روی برگ‌ها نمی‌نشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری می‌ساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند! از سر و روی برگ‌ها آب سرازیر می‌شود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده! زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن می‌طلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن می‌طلبد! خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِل‌های خیس و خلاصه شادی‌های یک روز بارانی را می‌طلبد! یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چاله‌های پر آب گذاشتن و سرو صدا ... کاش نبود بعضی از محدودیت‌های دست و پاگیر! @HOWZAVIAN
💢«برادرسگ» فحش نیست ✍️ روایت سلمان ایرانمنش، نویسنده‎ی حوزوی از یک بوستان در شمال تهران ▪️صدای واق واقی آمد و فاطیما به سمت مادرش دوید. صدای قلب دختر را می‌توانستیم بشنویم ▪️آقایی که صاحب سگ بود گفت: «نترس دختر جون این سگا بی آزارن به اینا میگن ... » و یک واژه انگلیسی استفاده کرد که معادل «پرستار بچه» بود و ادامه داد: « از اینا برای نگهداری بچه‌ها استفاده میکنن، خیلیم با محبتن» ▪️ما هم خودمان را قانع کردیم که درسته است سگ است اما فواید بیشماری دارد و دوباره به راه افتادیم. ▪️در مسیر بازهم سگ‌های متنوعی به همراه صاحبانشان را می‌دیدیم و انگار عدد سگ ها به اندازه افراد در پارک فدک تهران بود. ▪️معلوم بود که بعضی به واسطه سگانشان با هم آشنا شده‌اند و مردی هم به دخترکی در مورد سگش مشورت می‌داد... ✔️ متن کامل در این صفحه @HOWZAVIAN
💢کاپوچینو یا کتاب ▪️ناسوت، لاهوت، ملکوت و ... اینها عوالم نیستند و منم نمی‌خوام حرفی از فلسفه و عرفان بزنم؛ ▪️اهل قم حتما مجتمع ناشران رو می‌شناسن و شاید به اونجا رفت و آمد هم داشته باشن ▪️وقتی برای خرید کتاب می‌ری داخل بعضی طبقات یه کافه هم گذاشتن که خستگی خرید کتاب رو با یه نوشیدنی از تنت بیرون کنی ▪️البته خستگی قیمت کتاب رو وگرنه خرید کتاب که جز لذت چیزی نداره ▪️کتاب رو خریده بودیم و نشستیم چیزی بخوریم ▪️اسم کتاب حکمت الاشراق بود و از اسمش مشخصه که موضوع کتاب چیه ▪️اما منوی کافه توجه برانگیز بود ▪️عناوینی همچون: انسان کامل، عقل سرخ و حتی شازده کوچولو و بینوایان هم به چشم می‌خورد ▪️به نظر می‌رسید که سهامداران کلان این کافه باید شیخ اشراق، ملاصدرا و ابن عربی باشن و چندتا سهامدار خرده‌پا مثل ویکتورهگو، اگزوپری و ... ▪️جالبه که هزینه یک جلد کتاب با هزینه یک دورهمی ساده به صرف کاپوچینو تقریبا هم اندازه می‌شد با این تفاوت که لذت کاپوچینو در حد 5 دقیقه و لذت کتاب بیشتر از 50 ساله ▪️اما به نظرتون انتخاب عموم مردم کدوم گزینه‌ست: کاپوچینو یا کتاب؟ ✍️مصطفی گودرزی (ماهئیل) @HOWZAVIAN @toolid_mohtava