#طنز_سیاسی تذکرة الاولیاء مولانا عبدالناصر همتی
✍علی بهاری
آن رجل سیطره بر یورو و دلار، آن مسلط به امور بازار، آن که مخالف با آرای شاذ، آن عاشق عملیات بازار باز، آن که داده اقتصاد را شوکتی، مولانا عبدالناصر همتی.
در توصیفش آوردهاند روزی به کابینه شیخ حسن مر او را پرسید: «ای ناصر! کنون دلار در بازار به چند میستانند؟» مولانا جواب داد: «نیمایی یا آزاد؟» شیخ حسن او را خطاب کرد: «هیچ یک ناصرُنا! مراد حقیر، ارز مولا اسحاق جهانگیری بود.» عبدالناصر از این سخن خنده برآورد و سپس کاغذی از گریبان درآورد و روبروی شیخ بیاورد و گفت: «شیخ! گرفتهای ما را؟ ارز جهانگیری مالید رفت.» شیخ از این سخن ناصواب خشمگین شده، از غضب به خود پیچیده و فریاد برآورد که «ای مولا محمد جواد ظریف! خودکاری به سوی این ناصر بینداز که بیاموزد با بزرگان درنیاویزد.» مولانا ظریف که تا پیش از این هاتف به گوش با فرنگیان سخن میگفت و اندر باب تبدیل کانال اینستکس به جاده سوییفت مجاهده میکرد هاتف را از کنار گوش خود پایین آورده، شیخ حسن را اجابت کرد: «آن که گفتی در تخصص برادرم عباس بود که کنون اینجا نیست، ولی فی المجلس نصیحتی او را عرض همی کنم. عبدالناصر! هیچ وقت با یک اعتدالی مزاح نکن.»
گویند در کودکی، چون رخ به غایت زیبایی داشت، ملازمانش او را «جمال عبدالناصر» صدا میکردند.
باز در احوال او آوردهاند روزی در سوق طهران قدیم همی زد و احوال قیمت پولهای اجنبی میپرسید. یکی از کاسبان تحریم مر او را گفت: «چرا دلار گران است؟» عبدالناصر او را اجابت کرد: «دلار گران است؟؟ دلار فقط ارزان نیست. و بدان که فرق فارقی است میان گرانی دلار و ارزان نبودن آن. اولی مایه آزار خلق است و دومی ابتلایی است که ایمانشان را مضاعف همی سازد» کاسب بیاعتناء به نصایح مولانا عبدالناصر ادامه داد: « نه کمری برای تحمل این تورم داریم نه پایی برای فرار از این بلاد و نه گوشی برای شنیدن مزخرفات جناب. اخوی حقیر در فرنگ کار کرده، مرکب BMW ستانده، خانه بین طریق منچستر – لندن ابتیاع کرده و بار خود را بسته، ولی ما چه کنیم با این کاسه چه کنم چه کنم شما حاکمان کمخرد» عبدالناصر که به کظم غیظ و فرونشاندن خشم شهره شهر بود اندکی سکوت کرده، سر به گریبان تدبر فرو برد. پس از لختی سر برآورد و گفت: «آخه زالو صفت! امثال شما بر جاده ترقی این مملکت مظلوم نشستهاید و بر گُرده ملت بیپناه سوارید. همین شما سارقان و ابن الوقتان اگر نبودید تا کنون با عملیات بازار باز هم نرخ دلار را پایین آورده بودم و هم طیاره تولید را پرانده بودم و هم پرونده ایران را بهWTO کشانده بودم. اخوی تو نیز سارقی است چون تو و بالیقین تو از او متمولتر و زالوصفتتر در این بیقانونکده که کاسبان تحریم تا بلغت الحلقوم میخورند و مجاهدان با آن در محبس آب خنک» گویند کاسب تحریم چون این سخن بشنید فاق شلوار خود درید و دل از عبدالناصر برید و به لانه خود خزید و تا آخر عمر چون دلار پیش رویش آوردی اشک از دیده فشاندی و گفتی: «مرا نخور. من جوجوی بیآزارم»
باز در احوال او ارباب تواریخ نوشتهاند روزی با رئیس کل بانک کره – جنوبیشان مراد است – بر سر یک میز نشسته بودند و اختلاط میکردند. عبدالناصر کرهای را گفت «در ملاقات قبلی، چند دلار از شما پیشم ماند که به رسم مراعات اخلاق و حرمت شرعیه باید تقدیم همی کنم.» کرهای او را گفت: «آن، دیگری بود که چندی پیش ترک دنیا کرد و به ابوی بانوی جمیله سوسانو پیوست. من مدیر جدیدم.» مولانا ناصر که دید رسوا شده و هوا پس است بیدرنگ گفت: «آری شما چشمبادامیها طوری به هم شباهت دارید که ناظر، خواهرتان را از مادر و پدرتان را از پسر تشخیص نمیدهد. عمه و خاله که غیر قابل تمییزاند من الاساس. راستی شما چرا اجناس بلدتان را به کشور ما قاچاق کرده، کمر کارخانههای ما بشکسته و دست تولیدگران ما بستهاید؟ چرا چون سارقان قاچاق میکنید و چون تاجران، آدموار وارد همی نمیکنید؟» کرهای او را گفت: «اگر بر قاچاق پای فشاریم و پا بر قانون واردات گذاریم چه میتوانی کرد؟» ناصر همی پاسخ داد: « دیگر اذن قاچاق نخواهم داد! قاچاقتان را مانع شوم چون شاه عباس که انگلیس را.» کرهای او را پاسخ گفت: «مالیدهای ناصر! مدیر سابق و اسبق و سابق بر اسبق تو اگر چه اراده کردند ولی قادر نشدند جلوی قاچاق بگیرند. پس دوغت را بنوش و در کارت بکوش و گاو نر را بیهوده مدوش.» عبدالناصر که گمان همی کرده بود طرف کرهای با این تهدید، طعم ذلت میچشد و از قاچاق دست میکشد افسرده همی گشت و به کابینه برگشت و در گوشهای بنشست. گویند پس از آن دائما دوغ نوشیدی و کوشیدی دیگر پا در پاپوش قاچاقگران نکنی و آبروی خود نبری.
#نویسندگان_حوزوی
@howzavian
مصاحبه با فرمانده طالبان - <unknown>.mp3
10.48M
#طنز_سیاسی
مصاحبه با یکی از فرماندهان طالبان
✍️علی بهاری، نویسنده حوزوی
#طالبان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI