eitaa logo
🌿گالری روسری حورا🌿
2.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
503 ویدیو
16 فایل
فروش خرده و عمده ارسال از تولیدی ها با کمترین هزینه با احترام تعویضی و مرجوعی نداریم احراز هویت شده توسط ایتا رضایتمندی @rezayat_huora ادمین فروش @rayehe_eshgh شماره تماس ۰۹۱۱۹۰۶۴۹۱۸
مشاهده در ایتا
دانلود
. آراد. ( مهربونِ گروه، عاشق، رفیق درجه یک)
. هیوا- همه تو پذیرایی نشسته بودیم؛ شاهین داشت خونه رو دید میزد،گفت: ￾رهام اینجا چندتا اتاق دار هام همون طور که سمت آشپزخونه میرفت گفت: سه تا. متوجه لبخند موزیانه و پیروزمند شاهین به انیس شدم. بعد از خوردن شامی که رهام سفارش داده بود،شاهین رو به جمع گفت: -من میخوام بخوابم،کجا باید برم؟ آراد:تو راه روی ورودی،دسته چپ. رهام نگاهی به آراد کرد. ما مشغول تلویزیون دیدنمون شدیم،که بازم برگشت .اما این بار با توپ پر،یورش برد سمت آراد بدبخت. آراد از روی مبل پرید پشت مبل؛خچ -هوی،چته روانی؟! ￾اتاق من میشه دستشویی؟! با این حرف؛دوزاریمون افتاد،همه زدیم زیر خنده .آراد آدرس دستشویی رو داده بود به شاهین بیچاره. -تو چقدر بی جنبه شدی ! ￾بی جنبه !!!بزار یه جنبه ای نشونت بدم که یادت بمونه. رهام:اه بس کن شاهین،خوابت میاد پاچه میگیری .اون راهرو دست راست میری داخل،یه حال پذیرایی بزرگ داره،دست چپش یه راهرو که به اتاقا وصل میشه. شاهین از کنارمون رد شد و دست عسل که رو مبل یه نفر سر راهش بود کشی عسل آخرین نگاهشو به من با مظلومیت دوخت و با کشیدن دستش توسط شاهین رفت. خدایا این مردا چه موجوداتین !نسیب گرگ بیابون نشن ان‌شاءالله. رومو برگردوندم به سمت تلویزیون. یاد حرف امروز عسل افتادم .با جریاناتی که واسم توضیح داد خنده ام گرفت. گفت که اسمش عسل هستش اما بخاطر این که یکی از داداشای عسل،همش به شاهین گفته خرس عسل] خرس عسل رو یادتونه همون کارتونی که اسم خرسه پوو بود اونو میگم [واسه خاطر همین،شاهین هم عسل رو بعد یه مدت انیس صدا زده. نگاهم به رهام افتاد که عینکشو رو بینیش جابه جا کرد و دستاشو کشید رو به بالا،معلوم بود عینکی نبود، اما خب انگار موقع کار عینک میزد .آقا از وقتی اومدیم عین چی سرش تو لپ تاپه میکنه. تو همین فکرا بودم که با سینی چایی که روبروم قرار گرفت، نگاهمو بالا کشیدم؛ آراد بود،با تشکر ازش،یه چایی برداشتم. آراد:میگم امروز هرچی که تحقیق خسته مون کرد،خونه کدخدا خیلی خوش گذشت . همون طور که حرف میزد،چای رو واسه رهام گذاشت رو میز و سر جای خودش نشست. -آره واقعا مهمون نواز بودن. منو آراد همینطور داشتیم حرف میزدیم که یهو رهام؛ -ااااه چقدر حرف میزنید شما !!!تمرکز میخوام .نمی بینید دارم ترجمه میکنم. 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🌻دوستان🌻 تو کانال vip گذاشته شده حق عضویتش 20 تومنه @MNGholami
. حسام انگار آروم ترشده بود با حرفای ما همین طور که داشتیم حرف میزدیم و پیشنهاد میدادیم که چطوری شرکتو از چنگ اون شغال عوضی در بیاریم .حسام آروم تر از قبل شده بود. اما مطمئنم داشت از درون میسوخت .بدون حرف بازم پاشدو رفت بالا.بارفتنش بازم سکوت بینمون بود که یهو شاهین چیزی گفت. ￾ببینیند همون طور که من از فرزاد شناخت دارم میدونم که تنها هدفش استفاده از امتیاز شرکته و با عرض پوزش منکر علاقه اش به هیوا نمیشم. -بزار حرفمو بزنم اه ...تنها راه و بهترین راه واسه به دست اوردن شرکت و نجات هیوا اینه ...که... آراد:که چی؟ -که ...که ...هیوا ازدواج کنه. آراد: ینی برو بمیر !چطوری این فکر به عقلت رسید. خواستگار اونم تو این ده روز. بعد گیرم که اومد ما از کجا بشناسیمش. -بزار حرفمو بزنم آراد بعد فلسفه بچین. لازم نیست که حتما واقعی باشه سوری و الکی! با گفتن این حرف منو آراد و شاهین نگاهی بهم کردیم. عصبی شدم از فکرش حالم به هم ریخت. با خشم دندونام رو هم فشار دادم. چی میگفتم هرحرفی اینجا دال بر لو رفتن عشق ممنوعه ی من میشد دیر یا زود هیوا با فرزاد یا هرکس دیگه ای ازدواج میکرد. منم برای پرت کردن حواسم لپ تاپ و کتابمو برداشتم و یه گوشه نشستم اما گوشم به حرفاشون بود .شاهین و آراد با هیوا حرف میزدن و سعی در قانع کردنش داشتن. بازم قرار بود حسام از سوری بودن ازدواج خبر نداشته باشه. و آراد و شاهین فرد مورد نظرو پیدا کنن و پول خوبی رو هم بالای این کار بهش بدن. وبعد یه مدت همه چیزو بهم بزن. 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 💥💥💥💥💥💥🔥🔥🔥🔥💥💥💥💥 تو کانال vip گذاشته شده حق عضویتش 20 تومنه 😍بیشتر از ☄هزار پارته کل رمان😍 @MNGholami
. به خودش اومد و با یه -آها جعبه رو گرفت. نشستیم و بزرگ تر ها بحث و شروع کردن و من هم ساکت و بودم و دم نمیزدم اما به شدت فکرم برخلافه ذهنم درگیر بود. فکر حسام که با غیرتی که ازش سراغ داشتم.معلوم نبود چه واکنشی داشته باشه و فکر هیوا که جواب منفیش هنوزم منفیه. غلط کرده منفی باشه من آبرو دارم. نگاهم رو چرخوندم خبری از هیوا نبود  اما حسام سخت درگیر افکارش بود و به یه نقطه زل زده بود. با حرف آقا بزرگ به خودم اومدم. -بله شازده پسرتون رو دیدم دوست حسام جان هستش.تو مراسم دیدمشون. -بله به خدمتشون رسیدم. آقا بزرگ:پسرم؛ حالا که برای خواستگاری اومدی میشه شرایطتو بگی؟ میدونی که هیوا یدونه دخترمون بوده و در همه حال تو ناز و نعمت بزرگ شده. -بله پدرجان، حتما. -بفرمایید.-من امشب با عمو و زن عموم اومدم متاسفانه تو یه حادثه من خانوادمو از دست دادم و عمو و زن عموم درحقم بزرگواری کردن. وضعیت درسیم هم فوق تخصصم رو از آلمان گرفتم، شرایط رفاهی دخترتورو هم در حال حاضر میتونم فراهم کنم. عمو با لبخندتسکین بخشی به حال بدم آرامش داد. هیوا سینی به دست به سمت جمع اومد. دلم یه لحظه از دیدنش فرو ریخت اولین باری نبود که میدیدمش اما تو این شرایط حتی تصورشم برای دلم که همیشه بهش فهموندم هیوا واسش محاله خیلی سخت بود و خیلی بی قراری میکرد. بیخیال هیوا داره  مال اون میشه به من که رسید نگاهی بهش کردم که با لبخند جوابمو داد چایی رو برداشتم. زن دایی هیوا،نگاهش رو من بود نمیدونم چرا نسبت به این نگاه حس خوبی نداشتم. و گاهی فکر میکردم حرفاش رو با کنایه میزنه. و بعد از خوردن چای و ادامه حرف ها. زن عمو رو به جمع مخصوصا آقا بزرگ؛ -اگه اجازه بدین این دوتا جوون برن و با هم صحبت کنن. -هیوا جان بابا پاشو. هیوا بعد یه مکثی که از اون عشوه دخترونه هاش بود پاشد و من هم نگاهی به حسام کردم و دستم رو روی پاش  گذاشتم (ینی مثلا با اجازه).که دستشو رو دستم گذاشت و فشار کم وارد کرد. ... از کنار بقیه رفتم تو یه سالن(نشیمن) خصوصی  روی مبلای کنار تلوزیون نشستیم. هیوا سرشو پایین گرفته بود. باید من سر صحبت رو باز میکرد. نگاهی به اطراف کردم؛ از تلوزیون خاموش متوجه شدم تو راهرویی روبروی تلوزیون کسی هست رومو برنگردوندم نگاهش کنم. -هیوا خانم؛ شما منو خوب میشناسین.منتظرم هر سوالیم که واستون هست و هر ملاکی که واسه  زندگی دارین رو بگین بشنوم. هیوا از لحن خشک و رسمی من تعجب کردو نگاهشو  به من دوخت. با اشاره ای که با چشم و ابروم  به اون نقطه کردم هیوا ب خودش اومد.انگار توقع چنین چیزی رو داشت. و شروع کرد به گفتن ملاک هاش و من در طول حدف زدنش با تموم وجودم و عشق به حرفاش گوش میدادم این اولین باری بود که هیوا داشت هیوا منو مخاطب ملاکاش قرار میداد. ملاک هایی که شاید الان فقط یه دکلمه واسه به پایان رسیدن نمایشمون بود اما بازم با جون دل خریدارشون بودم به هر قیمتی. با پایان رسیدن جملش نوبت به من رسید باید طوری دکلمه امو به زبون میوردم که تموم عشق و علاقه امو توش خلاصه میکرد. -هیوا خانم من نمیگم که اگه مال من شی همه چی واست فراهمه چون این جمله با این لحن مثل یه شعاره، اما من میگم که با عشق و علاقه ای که تو دلم نسبت به شما دارم، تموم سعی و تلاشمو میکنم که تو زندگی مشترکمو چیزی رو واست کم نزارم. نمیدونم از عشق چه تصور  دارید اما میخوام بدونید به حدی عاشقم و به عشقم اطمینان دارم که مطمئنم تا آخرین 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🌻دوستان🌻 تو کانال vip گذاشته شده حق عضویتش 20 تومنه @MNGholami
. در زد و دوباره  باز کردم لباسیو از یه مدل در دورنگ سبز و خردلی یه بار اینو جلو پوستم می گرفت یه بار اونو بالاخره دست آخری گفت :سبزه بیشتر بهت میادبه کارش ادامه داد و بالاخره صدای پری به گوشم رسید. -دیگه مدلی نمونده رهام جان. این دختره چرا انقدر صمیمیه فکر نمیکنه شاید من بدم میاد. با خیال راحت لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون رهام داشت حساب می کرد که متوجه حرفای پری که اونطرف تربا تلفن حرف میزد شدم. -نه مامان خانم همچین آش دهن سوزیم نیست که زن دایی ازش تعریف می کرد.  می دونی مامان، رهام لیاقتش همین بود دختره اصلا محلش نمیده از این حرصی میشم که عین پروانه دور دختر افاده ای میگرده.بعد به من که نشون کردش بودم پشت کرد و اینو گرفت .خواستم بی خیال شم و به حرفاش بی اهمیت باشم از عمد داشت این کارو می کرد که من بشنوم .برگشتم که لباس هارو نگاه کنم که با سگرمه های در هم رهام که دقیقا پشت سرم بود مواجه شدم. انگار حرفای پری رو شنیده بود. به سمتش رفتم چند روز بود که با وجود لبخنداش فهمیدم اخم اصلا بهش نمیاد.لبخندی به روی عبوسش زدم.با صدای نسبتا گفتم:؛رهام جان من هنوز خریدم تموم نشده.  قیافه رهام از حرفم متعجب شد هنوز رگه هایی از اخم تو چهره اش بود. از کنارش گذشتم و به سمت لباس های مردونه رفتم دست بردم یکی رو برداشتم و گفتم : این سبزه خیلی خوبه البته نا گفته نماند به تن تو خیلی خودشو معنی میکنه. رهام با لبخند به سمتم اومد. - چون سلیقه ی توه برمیدارمش عزیزم. برش داشتو به سمت پرهام که اونطرف تر بود رفت. قبل دور شدنش گفتم؛ -رهام جان میشه یه خواهش کنم؟ رهام سرمست خنده ای کرد و گفت : -شما جون بخواه. -جونت سلامت می شه ست لباسامو توام برداری ؟! لبخندشو جمع کرد خیلی بامزه سرشو به چپ تکون داد(ینی اوه اوه کی بره این همه راهو) بعد گفت: شما امر بفرما چی از این بهتر. با حرف های من  پری مسکوت شده به ما نگاه می کرد. رهام رفت پول لباسای خودشو حساب کنه. منم یه نگاه به دورشدنش کردم و با غرور به سمت پری رفتم که خودشو مشغول مرتب کردن شال ها کرده بود. -پری خانم؟ -جانم! به چشماش نگاه کردم. -اینکه در حد رهام هستم یا نه به کسی مربوط نیست. و مهم تر از همه اینکه ارزش من رو محبت ها و عشق رهام نسبت به من نشون میده. رهام اونقدر واسم عزیزه که حق میدم اگه بگین من لیاقتشو ندارم .چون احساس خوشبخت ترین زن دنیارو دارم. رهام داشت بهم نزدیک میشد که لبخندی بهش زدم و روبه پری گفتم: درضمن هیچ وقت پس ازاسمش جانم ننداز که خوش ندارم کسی به مآلم چشم داشته باشه. دیگه منتظر جوابی ازجانبش نشدم با رهام هم گام شدم. رهام:بریم خانمی؟ -آره عزیزم بریم.  پلاستیک رو  تو دستش جا بجا کرد منم جلورفتم و یقه پیرهنش که بخاطر پرو لباس یادش رفته بود مرتب کند مرتب کردم . بیرون رفتم و بعد از سوار شدم و راهی خونه شدیم هر دو ساکت بودیم مطمعنم رهام از خستگی ساکت بود نگاهم به بیرون  بود که صدای آهنگ ملایمی تو ماشین طنین انداز شد .(آهنگ یه خواهش از سعید شهروز) خستگی تو مال من دیوونگیم برای تو من از همه جدا شدم همه به استثنای تو اینجا یکی هست که می خواد دور خودش خط بکشه فکرش رو می کردی یه روز اینجوری عاشقت بشه آره عاشقتم می بری دلی که میبازه به تو آره عاشقتم بده دل به کسی که بازم دیده خواب تو عاشقتم با اینکه دلم واسه تو کمه بیشتر از همه عاشقتم آره عاشقتم می بری دلی که میبازه به تو آره عاشقتم بده دل به کسی که بازم دیده خواب تو عاشقتم 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🌻دوستان🌻 تو کانال vip گذاشته شده حق عضویتش 20 تومنه @MNGholami