eitaa logo
ھـور !'
946 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
570 ویدیو
109 فایل
ـــــــ ــ بِنام‌خدای‌نوروامید؛🤍 رسته‌هور، گوشـه‌ی‌دنجی برای‌برقراری‌حال‌خوب‌دلِ‌شما:).. عکاس‌هور Https://Instagram/Same.graph.Com گوش‌جان @Majnonemadar شروط‌‌وادمین‌تبادل @Hur_Tab @G0NAHKAR به پیام پین شدھ سربزنید* هور:نور،خورشید،روشنایی✨
مشاهده در ایتا
دانلود
ھـور !'
•.🕊 #یڪ‌ڪتاب_یڪ‌زندگے •.🌈 #قسمت‌چهارم •.🌟 #محبت‌پدر •.🕸[راوے: رضا هادے] •┈••✾❄♥❄✾
•.🕊 •.🌈 •.🌟 •.🌀[راوے:خواهر شھید] •┈••✾❄♥❄✾••┈• اعظم (ص) مےفرماید:《فرزندانتان را در خوب شدنشان یارے ڪنید ، زیرا هرڪھ بخواهد ، مےتواند نافرمانے را از فرزند خود بیرون ڪند.》🔮 بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه‌ها اصلا ڪوتاهے نڪرد. پدرمان بسیار انســان با تقوایـے بود. اهل و هیئت بود و بھ رزق حلال بسیار اهمین مےداد. او خوب مےدانست پیامبر (ص) فرموده است: 《 ده جزء دارد ڪه نه جزء آن ، به دست آوردن روزے است.》 براے همین وقتے عده‌اے از اراذل و اوباش در محلھ امیریھ(شاپور) آن زمان ، اذیتش ڪردند و نمےگذاشتند ڪاسبے حلالے داشته باشد ، مغازه‌اے را ڪه با ارث پدرے به دست آورده بود ، فروخت و به ڪارخانه‌ے قند رفت.🌙 آنجا مشغول ڪارگرےشد. صبح تا شب مقابل ڪورھ مےایستاد. تازه آن موقع توانست خانه‌اے ڪوچڪ بخرد. ابراهیم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاے خوبے تربیت کرد. به خاطر سختے هایے بود ڪه براے به دست آوردن رزق حلال مےکشید. 🔥 هر زمان هم از دوران ڪودڪے خودش یاد مےڪرد ، مےگفت: پدرم با من را ڪار مےڪرد. همیشھ من رو با خودش به مسجد مےبرد. بیشتر وقت‌ها به مسجد آیت‌الله‌نورے ، پائین چھارراه سرچشمه مےرفتیم. آنجا هیئت (ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمے آن هیئت را داشت.🌝 یادم هســت ڪه در همان سال‌هاے پایانے دبستان ، ابراهیم ڪارے ڪرد ڪه پدر عصبانے شد و گفت: ابراهیم برو بیرون ، تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب خانه نیامد. همه خانوادھ ناراحت بودند ڪه براے ناهار چه ڪرده. اما روے حرف پدر حرفی نمےزدند.🖇 شب بود ڪه ابراهیم برگشت. باادب به همه سلام کرد. بلافاصلھ سؤال ڪــردم: ناهار چیڪار ڪردے داداش؟؟! پدر در حالے ڪه هنوز ناراحت نشان مےداد اما جواب ابراهیم بود.🍃 ابراهیم خیلے آهستھ گفت: تو ڪوچه راه مےرفتم ، دیدم یه پیرزن ڪلے وسائل خریده ، نمےدونه چیڪار ڪنه و چطورے برھ خونه. من هم رفتم ڪمڪ ڪردم.وسایلش را تا منزلش بردم. پیزن هم ڪلے تشڪر ڪرد و سڪه پنج ریالے به من داد. نمےخواستم قبول ڪنم ولے خیلے اصرار ڪرد. من هم مطمئن بودم این پول حلالھ ، چون براش زحمت ڪشیده بودم. ظھر با همان پول نان خریدم و خوردم.🦋 پدر وقتے ماجرا را شنید لبخندے از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود ڪه پسرش درس را خوب فرا گرفته و به روزے حلال اهمیت مےدهد. دوستے پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن‌دو برقرار بود ڪه ثمره‌ے آن در رشد شخصیتے این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانھ زیاد طولانے نشد!💥 ابراهیم نوجوان بود ڪه طعم خوش حمایت هاے پدر را از دست داد. در یڪ غروب غم‌انگــیز سایه سنگین یتیمے را بر سرش احساس ڪرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به ادامھ داد. آن سال‌ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیھ مےڪردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول ڪرد.🕊 •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya