هدایت شده از
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
بکیر گردن او را زد و هراسان از بام پایین آمد ابن زیاد به او گفت " این چه حالی است؟" گفت: ای امیر! هنگام کشتنش مردی سیاه و بد صورت ، برابر خود دیدم که انگشت _ یا لب به دندان می گزدید چنان از او ترسیدم که تا کنون چنین نهراسیده بودم .
ابن زیاد گفت: گویا وحشت زده شده ای سپس دستور داد هانی بن عروهورا آوردند.
هانی پیوسته چنین می گفت : وای ای [قبیله] مذحج! مذحج کجاست تا مرا دریابد؟ وای! ای خاندان من ! خاندانم کجایند تا مرا دریابند؟
به هانی گفتند: گردنت را کشیده نگه دار
گفت : به خدا سوگند! به این آسانی آن را در اختیار قرار نمی دهم و تورا بر کشتن خود یاری نمی کنم!
یکی از غلامان عبیدالله بن زیاد به نان رشید، گردن هانی را زد و او را شهید کرد.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتپانزدهمنشردهید🏴
#محرم #اربعین
.