eitaa logo
ھـور !'
866 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
586 ویدیو
109 فایل
ـــــــ ــ بِنام‌خدای‌نوروامید؛🤍 رسته‌هور، گوشـه‌ی‌دنجی برای‌برقراری‌حال‌خوب‌دلِ‌شما:).. عکاس‌هور Https://Instagram/Same.graph.Com گوش‌جان @Majnonemadar شروط‌‌وادمین‌تبادل @Hur_Tab @G0NAHKAR به پیام پین شدھ سربزنید* هور:نور،خورشید،روشنایی✨
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" امام «ع»از مکه بسوی عراق " راوی می گوید: حسین علیه السلام میان یارانش به سخنرانی ایستاد و پس از حمد وثنای الهی و یاد جدش و صلوات بر آن حضرت ،فرمودند: آیا حق را نمی نگرید که به آن عمل نمی شود ؟ و باطل را که از آن جلوگیری نمی شود؟ بر مومنین است که مشتاق دیدار پروردگار باشند که من مرگ را جز سعادت ، و زندگی با ستمگران را جز مایه دلتنگی نمی دانم . زهیر بن قین برخاست و گفت: خداوند، ما را به وسلیه تو هدایت کند، ای فرزند رسول خدا "ص" سخنت را شنیدیم ،اگر دنیا برای ما پاینده بود و در آن جاوید بودیم ، باز هم حرکت با تو را بر زندگی همیشگی دنیا بر می گزیدیم . ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" رسیدن امام علیه السلام به " پس از آن ، حسین علیه السلام برخاست و سواره به راه ادامه داد . هنگام حرکت حضرت در مسیر ،گاهی سپاهیان حر، آن حضرت را باز می داشتند و گاهی همراه او به راه می افتادند ،تا آن که به کربلا رسید. آن روز ،دوم محرم بود، حضرت هنگامی که به آن جا رسید،پرسید : نام این سرزمنیت چیست ؟ گفتند: « کربلا » فرمودند: "خداوندا ! به تو پناه می برم از کرب [ = سختی ] و بلا " سپس فرمودند: " این ،جایگاه کرب و بلا است. فرود آئـید ! به خدا سوگند این جا مکان بار انداختن ما و ریختن خونمان و جایگاه قبر های ماست" اینجا به خدا سوگند! جای اسیری محارم ما است . این را رسول خدا "ص" به من فرموده است . همه فرود آمدند . حر و یارانش نیز گوشه ای دیگر فرود آمدند. حسین علیه السلام نیز فرود آمد و به آماده سازی شمیشرش پرداخت و در این حال می فرمود : ای روزگار ! اف بر دوستی تو [ که چقدر بی وفایی ] ! در هر زنده ای و جایگزینی قناعت نکردی. که جز این نیست که همه امور به اختیار خداوند جلیل است ، و هر زنده ای پوینده راهی است. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" رسیدن امام علیه السلام به " راوی می گوید: زینب،دختر فاطمه سلام الله علیها اشعار را شنید و گفت: " برادرم ! این سخن کسی است که به کشته شدن یقین دارد " فرمودند: آری ،خواهرم ! زینب گفت: ای وای از این داغ ! حسین از مرگ خود به من خبر می دهد . روای می گوید: زنان نیز گریستند ، به چهره لطمه زدند و گریبان چاک کردند. راوی می گوید: حسین علیه السلام او را تسلی و دلداری داده ،به او فرمود : سپس فرمودند: هنگامی که کشته شدم ،برای من نه گریبان چاک ندهید و چهره نخراشید،وسخن بیهوده مگویید. ✍ ‌[ مؤلف می گوید: ‌] ممکن است یکی از اموری که سبب شد حسین علیه السلام محارم و خانواده اش را با خود بیاورد این بود که اگر آنان را در حجاز یا دیگر شهر ها بجا می گذا‌شت، یزید بن معاویه لعنه الله علیا در پی آنان می فرستاد ،تا احضارشان کند و با آنان چنان بدرفتاری می کرد که حسین علیه السلام را از جهاد وشهادت باز دارد و با دستگیری آنان توسط یزید بن معاویه آن حضرت ،از مراتب سعادت محروم می شد ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" شرح آن دلباختگان وادے " گزارش وضعیت جنگ و حوادث نزدیک به آن پس از این که سخنرانی حضرت پایان یافت،و دختران و خواهرش زینب سخنانش را شنیدند،گریستند و ناله سر دادند و [به صورت]لطمه زدند و صدایشان بلند شد. حضرت، برادرش عباس و فرزندش علی را به سوی آنان فرستاد و به آن دو فرمود:"زنان را ساکت کنید که به جانم سوگند!گریه های فراوانی دارند." راوی می گوید: عبدالله بن زیاد،نامه ای به عمر سعد رساند و او را به شتاب در جنگ و خونریزی و دوری از تاخیر فرمان داد. [در پی این نامه]سواره به سوی امام حسین علیه السلام به راه افتادند. شمر بن ذی الجوشن_لعنت الله علیه_ رو کرد و ندا داد:خواهر زادگانم،عبدالله جعفر،عباس و عثمان کجایند؟ امام حسین علیه السلام [به این چهار برادر]فرمود: "پاسخ شمر را بدهید؛هر چند فاسق و گنه کار است،زیرا از دایی های شماست. آن ها نیز به شمر گفتند:چه کاری داری؟ گفت:ای خواهر زادگان!شما در امانید،خود را همراه برادرتان،حسین به کشتن ندهید،و فرمانبرداری امیرالمومنین یزید را بر خود لازم بدانید. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ شردهید🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » پیکرش را به سوی حسین علیه السلام آوردند. حضرت خاک را از پیشانیش می زدود و می فرمود : تو آزاده ای ، همانگونه که مادرت تو را چنین نامیده است. آزاده در دنیا و آزاده در آخرت. راوی می گوید: بریر بن خضیر که مردی زاهد و عابد بود ، به میدان آمد. ( از لشکر دشمن نیز) یزید بن معقم به مبارزه او آمد . آن دو توافق کردند در درگاه الهی چنین مباهله کنند که هر کدام از آنان که بر حق است، آن را که باطل است بکشد. با هم رو به رو شدند و بریر او را کشت و ( پس از آن) پیوسته جنگید، تا آنکه شهید شد. راوی می گوید:وهب بن جناح کلبی به میدان آمد و به خوبی شمشیر زد و مردانه جنگید. از میدان به سوی همسر و مادرش ،که همراه او ( در کاروان حسین علیه السلام ) بودند بازگشت و گفت: مادرم ! راضی شدی یا نه؟ مادرش گفت : نه راضی نمی شوم تا آن که مقابل حسین علیه السلام کشته شوی " همسرش گفت : تو را به خدا با مرگت مرا عزادار نکن " مادرش گفت : به گفته او توجه نکن ، برگرد و مقابل فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا روز قیامت به شفاعت جدش نایل شوی. " او نیز برگشت و پیوسته می جنگید تا آن دستانش قطع شد. همسرش عمودی برداشت و رو به او کرد و گفت : پدر و مادرم بفدایت ! جلوی پاکان حرم رسول خدا (ص‌) بجنگ " وهب خواست تا او را نزد زنان باز گرداند، ولی او لباس وهب را گرفته و گفت: باز نمی گردم مگر اینکه همراه تو بمیرم " حسین علیه السلام فرمود: خدا به شما خاندان پاداش خیر دهد. ای زن! به سوی زنان بازگرد، خدا تو را رحمت کند! او نیز به سوی زنان بازگشت. وهب نیز بی وقفه جنگید تا شهید شد ، رضوان الله علیه. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس مسلم بن عوسجه به میدان آمد، و به شایستگی به جنگ با دشمنان پرداخت و جنگ سخت و طاقت فرسائی کرد تا آن که به زمین افتاد و هنوز نیمه جانی در بدن داشت . امام حسین علیه السلام همراه حبیب بن مظاهر پیاده به سویش آمدند. حسین علیه السلام به او فرمودند: ای مسلم خدا رحمتت کند! ( تو از مردانی هستی که قرآن مدح آنان فرموده ، آنجا که می فرماید : « برخی از آنان زندگانی را به سر بردند و برخی از آنان در انتظارند، و پیمان خود را هیج تغییری ندادند» حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند !کشته شدنت بر من گران است ای مسلم! مژده باد تو را به بهشت . مسلم با نوایی آهسته به حبیب گفت‌: خدا تو را به خوبی مژده دهد! حبیب گفت: اگر نه این بود که من نیز درپی تو خواهم بود ، دوست داشتم هر چه برایت مهم بود وصیت می کردی . مسلم گفت : اکنون به تو وصیت می کنم به ( پاسداری از ) این بزرگوار ( و با دست به سوی حسین علیه السلام اشاره کرد ) پیش از آن بجنگ تا جان دهی. حبیب پاسخ داد : بی تردید چشم را( به اجرای این وصیت ) روشن می کنم . سپس مسلم جان داد" رضوان الله علیه " ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » راوے می گوید: سپس عمرو بن خالد صیداوی به میدان آمد و به حسین علیه السلام عرض کرد: یا اباعبدالله فدایت شوم! تصمیم دارم به رفیقانم بپیوندم ، و دوست ندارم باقی بمانم، و تو را میان خانوادت ات تنها ببینم ، و در این حال کشته شوی، حسین علیه السلام به او فرمودند: برو که ساعتی دیگر ما نیز به تو می پیوندیم. او نیز رفت و جنگید تا آن که کشته شد. رضوان الله علیه. راوی می گوید: حنظله بن سعد الشبامی آمد مقابل حسین علیه السلام ایستاد و با صورت و گردنش تیرها و شمشیرها و نیزه ها را از آن حضرت دور می ساخت، و چنین ندا می داد و آیاتی از قرآن را شاهد می آورد که: « ای قوم من! من بر شما از چیزی مانند روز احزاب میترسم ، مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام پس از چیزی مانند روز سخت قیامت می ترسم روزی که پشت کرده و فرار می کنید، در حالی که کسی شما از خدا نمی رهاند‌» ای قوم من! به کشتن حسین علیه السلام اقدام نکنید که خداوند شما را به عذابی نابودگر دچار می کند، و هر کس ناروایی گوید ، زیان دیده است. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » در پیکرش به جز ضربه های شمشیر و جراحت های نیزه، سیزده تیر یافتند. راوی می گوید: سوید بن عمر بن ابی المطاع که مردی شرافتمند و بسیار نمازگزار بود پیش آمد . و همچون شیر ژیان جنگید، و در پیشامدهای ناگوار کمال شکیبایی به خرج داد، تا آن که بین کشتگان افتاد و به واسطه زخمهای بسیار از پا درآمد . پیوسته چنین بود وحرکتی نداشت ، تا این که شنید دشمنان می گویند: حسین علیه السلام کشته شد،به سختی برخاست و ایستاد و از چکمه اش ، خنجری بیرون آورد و به وسیله آن با دشمنان جنگید تا کشته شد، رضوان الله علیه. راوی می گوید: یاران امام حسین علیه السلام در برابر ( دیدگان) آن حضرت می جنگیدند و مصداق این شعر بودند: گروهی هستند که وقتی آنان را برای زدودن گرفتاری فرا می خوانند ، در حالی که عده ای از لشکر (دشمن) نیزه به دست و عده ای صف کشیده اند ، ( از فرط شجاعت فداکاری‌) جان را بر روی زره پوشیده اند ، و به سوی جان دادن می شتابند. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » و چون با آن حضرت کسی جز خانواده نماند ، علی بن حسین علیه السلام ( علی اکبر) که زیباترین و خوش خلق ترین بود پیش آمد و از پدر اذن جنگ خواست. حضرت نیز اذن داد، سپس نگاهی مأیوسانه به او انداخته چشمانش را به زیر انداخت و گریست ، سپس فرمودند: خداوندا شاهد باش : پسری به جنگ آنان می رود که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول تو بود. سپس فرباد کشید فرمودند : ای پسر سعد! خدا نسل تو را قطع کند ، همان گونه که نسل من ( از جانب علی اکبر را قطع کردی‌). علی اکبر به سوی دشمن رفت ، و به شدت جنگید، و جمع بسیاری را کشت‌، سپس به سوی پدرش بازگشت و عزض کرد: تشنگی مرا کشته و سنگینی سلاح آهنین مرا به رنج افکنده آیا برای نوشیدن جرعه ای آب راهی هست‌؟ حسین علیه السلام گریست و فرمودند: ای امان ،فرزندم از کجا آب بیاورم؟ قدری دیگر بجنگ، به زودی جدت را ملاقات می کنی و از آبی سرشار تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نشوی. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » دشمنان اندکی درنگ کردند، سپس به سوی آن حضرت بازگشتند و دور تا دور او جمع شدند. در این هنگام نوجوانی کم سن به نام عبدالله بن علی از نزد زنان بیرون آمد. تا این که کنار حسین علیه السلام ایستاد، زینب دختر علی علیه السلام خود را به او رسانیده تا از این کار بازش دارد، ولی او نپذیرفت و خودداری کرد و به شدت کوشید و گفت : به خدا سوگند ! از عمویم جدا نمی شوم . بحر بن کعب ( و برخی گفته اند: حرمله بن کاهل ) با شمشیر به سوی حسین علیه السلام آمد،آن نوجوان به او گفت: وای برتو ای فرزند زن ناپاک ! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟ دشمن شمشیری براو وارد کرد و نوجوان با دست جلوی آن را گرفت. دستش پوست بریده و آویزان گشت . ناگهان صدا زد ای عمو! به فریادم برس . حسین علیه السلام او را به بغل گرفت و به خود چسباند و فرمودند: ای برادرزاده ! بر آنچه بر سرت آمد شکیبا باش، و آن را خیر بشمار ، چرا که خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق خواهد کرد. راوی می گوید: حرمله بن کاهل ( لعنه الله علیه ) تیری به سویش انداخت که گلویش را شکافت در حالی که در دامان عمویش حسین علیه السلام بود. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« امام حسین علیه السلام » پدرم فدای آن که جانم فدای اوست! پدرم فدای آن که اندوهگین از دنیا رفت! پدرم فدای آن که جدش تشنه کام جان سپرد! پدرم فدای آن که محاسنش خون آلود شد! پدرم فدای آن که جدش فرستاده معبود آسمان است! پدرم فدای ... راوی می گوید: به خدا سوگند ! هر دوست و دشمنی را گریاند. سپس سکینه پیکر حسین علیه السلام را در بر گرفت، عده ای از اعراب گرد آمدند و او را از پیکر حضرت جدا کردند. راوی می گوید: پس از آن عمر سعد میان یارانش ندا داد: کیست که به سراغ حسین برود و بر پشتش اسب بتازد؟ از آنان ده نفر اعلام آمادگی کردند. اسحاق بن حوبه که پیراهن حسین علیه السلام را ( از پیکر آن حضرت بیرون آورده بود، اخنس بن مرثد، حکیم بن طفیل سیمی ،عمر بن صبیح صیداوری ، رجاء ابن منقذ عبدی، سالم بن خیثمه جعفی، صالح بن وهب جعفی ، واحظ بن غانم، هانی ابن شبث حضرمی، اسید بن مالک( که خداوند همه آنان را لعنت کند) ، حسین علیه السلام را با اسبانشان لگدکوب کردند تا آنان که پشت و سینه اش را خرد کردند. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« امام حسین علیه السلام » دیدم پیامبر در بیابانی نشسته وآستین را تا آرنج بالا زده ، حربه ای شبیه نیزه کوچک در دست دارد . فرشته ای نیز رو به روی حضرتش ایستاده است و در دستش شمشیری آتشین دارد ، و با آن نه نفر رفیق مرا می کشد ، هر ضربه ای که به آنان می زند آتش از وجودشان زبانه می کشد. نزدیک آن حضرت شدم و برابرش به زانو افتاد، گفتم : سلام بر تو ای رسول خدا (ص) پاسخم را نداد . مدتی طولانی درنگ کرد. سپس سرش را بالا آورده و فرمود: ای دشمن خدا! احترامم را نگه نداشتی ، خاندانم را کشتی ، حق مرا مراعات نکردی ،و کار خود را انجام دادی؟! عرض کردم: یا رسول الله ! به خدا سوگند نه شمشیری فرود آوردم و نه نیزه ای زدم ، و نه تیری انداختم . فرمود : آری ، ولی ( برای دشمن ) سیاهی لشکر شدی ، به من نزدیک شو، به آن حضرت نزدیک شدم ناگاه ( دیدم) تشتی پر از خون بود، به من فرمود: این خون فرزندم حسین علیه السلام است . پس مقداری از آن خون به چشمم کشید. بیدار شدم و ( از آن زمان) تاکنون چیزی نمی بینم . ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .