eitaa logo
حضرت مهدی علیه السلام
270 دنبال‌کننده
667 عکس
554 ویدیو
17 فایل
🟢 مطالب مربوط به حضرت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه ✅کانالهای دیگرما 🆔 @Basirat_E 🆔 @hal_khosh 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah 🆔 @darshaayenahjolbalagh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💠داستان یاقوت روغن فروش ✅از شیخ بزرگ و عالم بی نظیر، شیخ علی رشتی که از علمای پرهیزکار و بزرگ است نقل شده: از کربلا به نجف اشرف از مسیر طویریج و سوار بر کشتی می رفتم؛ در کشتی گروهی بودند که مشغول هوسرانی، خوشگذرانی و عیاشی بودند. 🔷بین آنها مردی را دیدم که با آنها همراهی نمی کرد؛ بلکه با وقار و متین بود و فقط هنگام غذاخوردن با آنها همراه می شد در حالی که آنها او را مسخره می کردند و به او طعنه می زدند و چه بسا مذهبش را نیز نکوهش می کردند. ⁉️از او سئوال کردم، علت دوری اش از آنها و شریک نشدن در هوسرانی و خوشگذرانی آنان چیست؟ ♨️او گفت: اینها خویشاوندان من هستند و اهل تسنن می باشند، پدر من نیز بر کیش آنان است؛ ولی مادرم شیعه است و من نیز همکیش خویشاوندانم بودم؛ ولی خدای متعال به برکت امام حجت، صاحب الزمان علیه السلام بر من منت نهاد و شیعه شدم. 📛سپس از او، علت هدایتش و مشرف شدن به مذهب تشیع را سئوال کردم⁉️ ♻️او گفت: اسم من، یاقوت است و در شهر حلّه، روغن فروش هستم؛ بعضی از اوقات برای خریدن روغن به بیابان و خارج شهر می رفتم؛ روزی مقداری روغن خریدم و با گروهی برگشتم و شب به منزلگاهی در مسیرمان رسیدیم و در آن جا به استراحت پرداختیم. 🔷زمانی از خواب بیدار شدم که آن گروه، همگی رفته بودند؛ من در پی آنها به راه افتادم در حالی که آن سرزمین، خالی از سکنه بود و حیوانات وحشی و درندگان آن جا بودند؛ از جاده دور افتادم و متحیر و ترسان از درندگان و تشنه بودم. از خلفا کمک خواستم؛ ولی فایده ای نداشت در این هنگام یادم آمد که از مادرم شنیده بودم، می گفت: 🦋امام ما، زنده است و کنیه اش «اباصالح» می باشد؛ او هدایت کننده گمراهان، فریادرس فریادخواهان و کمک کننده به ضعیفان می باشد. پس با خود عهد کردم، اگر آن امام علیه السلام به دادم برسد به دین مادرم بگروم و شیعه شوم. پس ناله کردم: یا ابا صالح! 🔶در این هنگام، ناگهان دیدم، مردی کنار من است و با من راه می رود و عمامه سبزی به سر دارد؛ او جاده را به من نشان داد و امر کرد به دین مادرم درآیم و فرمود: 🌳بزودی به روستایی می رسی که همه اهل آن روستا شیعه هستند.به ایشان گفتم: آیا با من به این روستا نمی آیی؟ 📣فرمود: «نه برای اینکه هم اکنون، هزاران انسان در نقاط مختلف جهان، مرا صدا می زنند و من می خواهم به دادشان برسم.» 🔻آن گاه از دید من غایب شد بعد مقدار کمی راه رفتم و به آن روستا رسیدم که فاصله آن روستا نسبت به آن جایی که دیشب بیتوته کرده بودیم، زیاد بود و نکته جالب اینکه آن گروه، یک روز بعد از من به آن روستا رسیدند. 🔷به حلّه که رفتیم به خانه سید مهدی قزوینی رفتم و داستان خود را برای او گفتم و مسائل دینی را از او فرا گرفتم… 📚برگرفته از کتاب از تولد تا بعد از ظهور نوشته آقای سید محمد کاظم قزوینی موسوی
۴ آبان ۱۴۰۱
🌸 💠 تشرف علامه حلی رحمه الله 🔸علامه حلی همیشه به دنبال راهی بود که کتاب را به دست آورد و رد کند .ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتاب را به او امانت دهد. آن شخص چون نمی خواست که دست رد به سینه علامه حلی بزند گفت: سوگند یادکرده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب پیش کسی نگذارم . مرحوم علامه همان مدت را نیز غنیمت شمرد . کتاب را از او گرفت و به خانه برد که در آن شب تا جایی که می تواند از آن نسخه بردارد. وقتی به نوشتن مشغول شد و شب به نیمه آن رسید خواب بر ایشان غلبه نمود .همان لحظه حضرت صاحب الامر روحی له الفداء حاضر شدند و به او فرمودند: کتاب را به من واگذار و تو بخواب. علامه حلی خوابید .وقتی از خواب بیدار شد، نسخه کتاب از کرامت و لطف حضرت صاحب الامر علیه السلام تمام شده بود . البته این قضیه را به صورت های دیگری هم بیان کرده اند، از جمله در کتاب قصص العلماء این طور آمده است که: علامه حلی(ره) کتاب را توسط یکی از شاگردان خود که نزد آن عالم درس می خواند برای یک شب به عنوان عاریه به دست آورد و مشغول نسخه برداری از آن شد . همین که نصف شب گذشت علامه بی اختیار به خواب رفت و قلم از دستش افتاد. وقتی صبح شد و وضع را چنین دید اندوهناک گردید ولی وقتی کتاب را ملاحظه کرد دید تمامش نوشته و نسخه برداری شده است و در آخر آن نسخه این جمله نوشته شده: کتبه محمد بن الحسن العسکری صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) نوشته است. علامه فهمید که آن حضرت تشریف آورده و نسخه را به خط مبارک خود تمام نموده اند. 📕برکات حضرت ولی عصر علیه السلام- خلاصه ی العبقری الحسان شیخ علی اکبر نهاوندی
۵ آبان ۱۴۰۱
🌸 💠 تشرف علامه حلی رحمه الله (2) در زمان شیخ مفید شخصی از روستایی به خدمت ایشان رسید و سؤال کرد: زنی حامله فوت کرده، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد یا این که به همان حالت او را دفن کنیم؟ شیخ پاسخ داد: با همان حمل زن را دفن کنید. آن مرد برگشت ولی متوجه شد سواری از پشت سر می تازد و می آید وقتی نزدیک او رسید گفت: ای مرد شیخ مفید فرمود: شکم آن زن را شکافته و طفل را بیرون آورید بعد او را دفن کنید. مرد روستایی همین کار را کرد. پس از مدتی ماجرای آن سوار را برای شیخ نقل کردند. ایشان فرمود: من کسی را نفرستاده بودم معلوم است که آن شخص حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه بوده اند . حال که ما در احکام شرعی اشتباه می کنیم همان بهتر که دیگر فتوا ندهم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد. اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) توقیعی برای شیخ صادر شد که بر شما است فتوا دادن و بر ما است که نگذاریم شما در خطا واقع شوید. با صدور این توقیع شیخ مفید بار دیگر به مسند فتوا نشست. 🔹خلاصه سخن: هر چند امام زمان ما غایب هستند و ما از دیدار ایشان محروم هستیم ولی تمام فیوضات زمین و آسمان توسط ایشان به ما رسیده و از جمله اقدامات ایشان حفظ و نگهداری دین مبین اسلام و یاری عالمان و فقیهان شیعه در استنباط احکام شرعی و بیان مسایل شرع مقدس می باشد. 🔸منابع: - الاحتجاج مرحوم طبرسی - مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی - برکات حضرت ولّی عصر عج(خلاصه العبقری الحسان)
۵ آبان ۱۴۰۱
🌸 🌸داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی در شهر حله شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟» شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟» در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟» او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.» مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!» شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند. شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد. قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود. وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند. قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند. در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!» جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایان آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.» حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردم از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند. 📒روزنه هایی از عالم غیب علیه السلام 🆔 @hzrt_mahdi
۱۶ آبان ۱۴۰۱
🌸 تشرف ابوسعید کابلی در غیبت صغری ابن شاذان می گوید: بـه گـوشم خورده بود, که ابوسعید کابلی در کتاب انجیل صحت و حقانیت دین مقدس اسلام را دیـده و لذا به سوی آن هدایت شده است و از کابل , برای تحقیق از اسلام خارج گشته , و به آن جا رسـیده بود. به همین جهت در فکر بودم او را ببینم . تا آن که ملاقاتش کردم و از احوالش پرسیدم , او این طور نقل کرد: من برای رسیدن به محضرحضرت صاحب الامر (ع ) زحمت زیادی کشیدم , تا آن کـه وارد مـدیـنـه مـنـوره گشته ,مدتی در آن جا اقامت نمودم . در این باره با هرکس صحبت می کردم , مرا نهی می نمود. تـا آن کـه شیخی از بنی هاشم به نام یحیی بن محمد عریضی را ملاقات نمودم . او گفت :آن کسی که تو به دنبالش هستی , در صاریا می باشد. باید به آن جا بروی . وقـتـی این خبر را شنیدم , به طرف صاریا براه افتادم . در آن جا به دهلیزی که آن راآب پاشی کرده بـودنـد, وارد شـدم . ناگاه غلام سیاهی از خانه ای بیرون آمد و مرا ازنشستن در آن جا نهی کرد و گفت : از این جا بلند شو و برو. هر قدر اصرار کرد, من قبول نکردم و گفتم : نمی روم و به التماس افتادم . وقتی این حالت مرا دید, داخل خانه شد. بعد از لحظاتی بیرون آمد و گفت : داخل شو. وقـتی داخل شدم , مولای خود را دیدم که در وسط خانه نشسته اند. همین که نظرمبارک حضرت بر من افتاد, مرا به آن نامی که کسی غیر از نزدیکانم در کابل نمی دانستند, خواندند. عرض کردم : مولاجان خرجی من از بین رفته است - در حالی که این طور نبود -وقتی حضرت این جـمله را از من شنیدند, فرمودند: نه , خرجی ات هست , اما به خاطراین دروغی که گفتی , از بین خواهد رفت . بعد هم مبلغی عطا فرمودند و من هم برگشتم . طولی نکشید که آنچه با خود داشتم , از بین رفت و مبلغی را که به من عطا کرده بودند,ماند. سال دوم هم به صاریا مشرف شدم , اما آن خانه را خالی یافتم و کسی در آن جانبود کانال 🔻 https://eitaa.com/joinchat/1752760485Cd9f38c222f
۱۷ آبان ۱۴۰۱
🌸 🌻توصیه های امام زمان در تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) در دیداری که آیت الله مرعشی با امام زمان(عج) داشتند، امام مواردی را به ایشان فرمودند که به برخی از آنها اشاره می شود. 1- در رابطه با استخاره سخن به میان آمد،سید عرب فرمود: ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنید؟! گفتم: « سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم « استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه » پس قبضه ای از تسبیح را گرفته و می شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر یکی ماند خوب است. فرمود: 🌺 برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هر گاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید؛ بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد کشف می شود که استخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شود که استخاره اول میانه است. 🌺 به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد به جای دقیق و باریکی رسیدیم پس به مجرد این قول تسلیم و منقاد شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست.⁉️ 2- از جمله مطالب در این جلسه، تأکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود: « بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عمّ، بعد از نماز عصر سوره نوح، بعد از مغرب سوره الواقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک». 3- دیگر اینکه تأکید فرمودند، بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی و فرمود: «کفایت می کند خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب» 4- تأکید فرمود که: « بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان. » « اللهم سّرحنی عن الهموم والغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین». منبع: برگرفته از:کتاب شیفتگان حضرت مهدی(عج) حاج آقا زاهدی.
۲۲ آبان ۱۴۰۱
🌸 تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) در مسجد سهله در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید! سلام علیکم ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سوال کرد: « کجا قصد داری؟» گفتم: « مسجد سهله» فرمود: « به چه جهت؟» در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم آقا در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم.» گفتم: « به قصد تشرف زیارت ولی عصر علیه السلام» مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان ( مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله ) رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که کأنّ با او دیوار و سنگها آن دعا را می خواندند، احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سید فرمود: « سید تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چلّه زمستان، و سرمای زننده ای بود و من متوجه این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: « بلند شو تا به مسجد سهله برویم» داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا، اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ » گفتم: « می مانم». در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم آقا در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم.» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد. 📕برگرفته از کتاب شیفتگان حضرت مهدی (عج) - حاج آقا زاهدی کانال 🔻 https://eitaa.com/joinchat/1752760485Cd9f38c222f
۲۲ آبان ۱۴۰۱
🌸 🔷دیدار در جمکران در کتاب انوار المشعشعین از قول یکی از خدام مسجد مقدس جمکران به نام آقا سید عبدالرحیم نقل شده است: در سال هزار و سیصد و بیست و دو بیماری وبا فراگیر شد و عده‌ی بسیاری بر اثر شیوع این بیماری تلف شدند. چند روزی از آن واقعه گذشت. روزی در مسجد (جمکران) با مرد غریبی برخورد کرده و از احوالش جویا شدم. گفت اسمم مشهدی علی اکبر است و ساکن طهران هستم و به کسب و کار مشغولم. در جریان شیوع بیماری وبا بسیاری از افرادی که به آن‌ها اجناس به نسیه فروخته بودم وفات نموده و از دنیا رفتند. در نتیجه دارایی‌ام ضایع گشته و ورشکست شدم. اوصاف این مسجد را به کرّات شنیده‌ام. به همین جهت آمده‌ام اینجا بمانم به امید این‌که به اذن و امر حضرت حجت بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حاجتم برآورده شود. این دیدار گذشت و مشهدی علی اکبر تا سه ماه در مسجد اقامت کرد و اوقات را به عبادت گذراند و ریاضت‌های بسیاری متحمل شد. یک روز نزد من آمد و گفت: کارم مقداری اصلاح شده، ولی هنوز مشکلاتم کاملا حل نشده است. می‌خواهم به کربلا مشرف شوم و به سایر معصومین (علیهم السلام) متوسل شوم. به همین جهت به پای پیاده به سمت کربلا حرکت کرد و بعد از شش ماه دوباره به مسجد مقدس جمکران مراجعت نمود. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: در کربلا به من تفهیم شد که حاجتم در همین مسجد روا خواهد شد. لذا این بار نیز در مسجد مقیم می‌شوم تا به مقصودم برسم. مدت دو. سه ماه دیگر در مسجد ماند و در این مدت نیز مشغول عبادت و تهجد و ریاضت شد. تا آن‌که در روز پنجم یا ششم رمضان المبارک نزد من آمد تا وداع نموده و به طرف طهران حرکت کند. او را به خانه‌ی خود دعوت کردم تا شب در خانه‌ی من بماند و صبحگاهان راهی وطن خود شود. رو به من کرده و گفت: مطلوبم را گرفتم. پرسیدم چطور؟ گفت: کسی را از این امر آگاه نکردم، ولی از آنجا که تو خادم این درگاه هستی برایت نقل می‌کنم. در این چند مدت که در مسجد مقیم بودم، با شخصی از اهل دِه جمکران قرار گذاشته بودم که هر روز یک نان جو برایم بیاورد و هر چند نان که آورد، یک‌جا پول بگیرد. درون حجره آمده و نزد من نشست و فرمود: جده‌ام فاطمه (سلام الله علیها) در نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روا شدن حاجت تو شفاعت نمود و جدم حاجتت را به من حواله نموده است. سپس فرمود: به وطن خود برگرد، اوضاع کسب و کارت بهبود می‌یابد یک روز گفت که دیگر نانی به تو نمی‌دهم. من هم کسی را از این مطلب آگاه نکردم. چهار روز گذشت و در این مدت چیزی برای خوردن نداشتم مگر علف‌های کنار جوی آب. تا این‌که دچار اختلال گوارشی و سوء هاضمه شدم. دیگر توانی در بدن نداشتم. فقط در اوقات عبادت، به هر زحمتی عبادت می‌کردم. باری شب از نیمه گذشته بود. به جانب کوه برادران نظری کرده و متوجه نوری در آن سمت شدم که تمام بیابان را روشن کرده بود. ناگهان شخصی را دیدم که پشت درب محل اقامتم که در یکی از حجرات خارج مسجد بود آمده و احساس کردم درب حجره را تکان می‌دهد. با همان حالت ضعف به هر زحمتی که بود برخاسته و درب را گشودم. دیدم سیدی است با جلالت قدر. سلام کرده و مبهوت هیبتش شدم و دیگر نتوانستم سخنی بگویم. درون حجره آمده و نزد من نشست و فرمود: جده‌ام فاطمه (سلام الله علیها) در نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روا شدن حاجت تو شفاعت نمود و جدم حاجتت را به من حواله نموده است. سپس فرمود: به وطن خود برگرد، اوضاع کسب و کارت بهبود می‌یابد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرموده است اهل و عیالت در انتظارند و ایام بر ایشان سخت می‌گذرد به وطنت برگرد. به ذهنم خطور کرد که ایشان لابد حضرت حجت (سلام الله علیه) است، لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است، تفضل نموده و شفایش را عنایت فرمایید. فرمود: مصلحت او این است که در همین حال بماند. در پایان با آن حضرت داخل مسجد رفتیم و ایشان مجددا مرا به مراجعت به وطن امر فرمود. منبع: العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج). علامه نهاوندی
۱۳ آذر ۱۴۰۱
🌸 🔸شفایِ مفلوج یکی از بزرگان که در زمانِ طاغوت دو پسرِ خود را از دست داده بود همسرش خیلی بی تابی می کرد و بالأخره به واسطه بی تابی در این مصیبت فلج شد. چشم ها و جوانی خود را هم تقریباً از دست داد، یعنی در این زن، پیریِ زودرس پیدا شد. این زن و مرد الان هم هستند. بنا شد که این زن را به تهران ببرند و در بیمارستان بخوابانند تا درمان شود. این آقا می گفت: دیدم فردا اوّلِ اذانِ صبح مهیا هستند همسرم را ببرند، بچّه ها هم بی سرپرستند، قدری نگران شدم رفتم به آقا امام زمان علیه السلام توسّل پیدا کنم، امّا لیاقت ندیدم که خودم متوسّل شوم خجالت می کشیدم و به خدا عرضه داشتم خدایا! یک نظری، لطفی کن که آقا امام زمان علیه السلام به ما عنایت بکنند. می بینی وضعِ ما ناراحت کننده است؛ فلج بودن این زن و بی سرپرستیِ این بچّه ها، من هم که نمی توانم این بچّه ها را سرپرستی کنم. می گوید: چیزی نگفتم فقط با خدا حرف زدم. توسّل به امامِ زمانَم همین بود. نصفِ شب یک وقت دیدم چراغ ها روشن شد و سر و صدا بلند شد. گفتم چه خبر است؟ آمدم پایین، یک دخترِ کوچک داشتم جلو آمد و گفت: بابا، مامانَم خوب شد! جلو رفتم دیدم که سالم است؛ علاوه بر این که سالم است، پیری زودرس او هم برگشته و جوان شده، به علاوه چشمهایش هم خوب و سالم شد. بعداً خودِ زن قضیه را چنین تعریف کرد و گفت: تنها در اطاق خوابیده بودم، یک دفعه اطاق روشن شد، نورِ مقدّسِ حضرت بقیه اللَّه - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشّریف - رو به من کرد و فرمود: برخیز به شرطی که دیگر بی تابی نکنی! بلند شدم، آقا از اطاق بیرون آمدند و من هم به همراهِ آقا رفتم درب خانه تا تشریف بردند. یک وقت متوجّه شدم که من سالم هستم. زنی که فلج بود به تمام معنی سالم شد؛ چشم ها برگشت، جوانیِ او هم برگشت. وقتی ما چنین آقایی را داشته باشیم حیف است که به آقا امام زمان علیه السلام بی توجّه باشیم و اتّفاقاً همه ما هم بی توجّه هستیم. 📚معارف و معاریف 3 : 65. کانال 🔻 https://eitaa.com/joinchat/1752760485Cd9f38c222f
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
🌸 🔸تشرف علامه بحرالعلوم رحمه الله سید مهدی بن سید مرتضی بن سید محمّد بروجردی طباطبایی، ساکن نجف، حائری المولد، از بزرگان علمای اثنی عشریه و از بزرگان فقهایِ امامیه است. شخصیتی است که همه علمایِ عصر وی به علوّ مقامش معترف بوده، تا آنجا که مرحوم شیخ جعفر کبیر - معروف به کاشف الغطاء - خاکِ کفش او را پاک می کرده است. وی از کسانی است که کرامات او و ملاقاتش با حضرت حجّت علیه السلام متواتر است. مرحوم مامقانی در کتاب رجال، درجه او را بین وثاقت و عصمت ذکر کرده است. وی در سالِ 1155 متولّد و به سال 1212 در نجف اشرف درگذشته است. تألیفاتِ او عبارت است از: اثنا عشریات در مراثی، اجتماع امر و نهی در اصول، ارجوزه در فقه، اصاله البرائه در اصول و تاریخ مکّه و مسجدالحرام ملاّ زین العابدین سلماسی فرمود: روزی سید بحر العلوم وارد حرم مطهّر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف شد و این بیت را زمزمه کرد: چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رُخَت نظاره کردن، سخنِ خدا شنیدن از سببِ خواندنِ آن پرسیدم. فرمود: هنگامی که واردِ حرم شدم، حضرتِ مهدی علیه السلام را دیدم که بالایِ سر با صدایِ بلند، قرآن تلاوت می نمودند. چون صدای آن حضرت را شنیدم، این بیت را خواندم. چون وارد حرم شدم، قرائت قرآن را ترک نموده و از حرم بیرون رفتند. 📚دیدار یار، علی کرمی کانال 🔻 https://eitaa.com/joinchat/1752760485Cd9f38c222f
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
🟢 🔸 *پاسخ عجیب امام زمان عجل الله به یک سوال:* ⁉️چگونه میشود *با یک قطره اشک برای امام حسین علیه السلام، همه گناهان بخشیده شود؟!* 🔴 سيد ، بحرالعلوم(ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه *گريه بر ، امام_حسین (علیه السلام) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد.* ‌💠 همان وقت متوجه شد كه *شخص عربى به او رسيد* و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد حل کنم! 💠 سيد بحرالعلوم اظهار داشت: در اين باره فكر مى كنم كه *چطور مى شود خداى تعالی اين همه ، ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مى دهد.* ‌💠 مثلا در هر قدمى كه در راه ، زیارت برمیدارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى *یک قطره اشک تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟* 💠آن سوار عرب فرمود: *تعجب نكن!* من مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. *سلطانى* به همراه درباريان خود به شكار مى رفت. در آنجا از همراهيانش دور افتاد و *به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد.* 💠 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد، *در آن پیرزنی را با پسرش ديد،* آنان در گوشه خيمه، بز شيرده داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى گرداندند. ‌💠 وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از، مهمان، *آن بز را سربريده و كباب كردند،* زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند، سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هرطورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برایشان نقل كرد. ‌💠و از آنها سؤال كرد: *اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟* يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. ‌💠 *سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام،* چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. 🔴 *بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، امام حسین(علیه السلام) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد.* 😭😭😭😭 🔴 *پس اگر خداوند به زائرين و، گریه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء(علیه السلام) بدهد،* پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سید غیب شد. 😔 📚 *منبع:‌ العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹* 🤲🏻 *اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین*🤲🏻
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
🌸السلام علیکم و رحمت الله 🌸 وقت شما بزرگواران بخیر هشتکهای کانال برای دسترسی آسانتر به مطالب های مهدوی های مهدوی های مهدوی 💠 🌺 🌸 🍃 🔹 ی امام زمان علیه السلام علیه السلام دعاها و زیارتنامه ها سخنرانان ذاکرین بقیه هشتکها بتدیج اضافه خواهد شد. اول کانال https://eitaa.com/hzrt_mahdi/2
۶ آبان ۱۴۰۳