آسان از سختی هایش حرف میزنیم
سخت درکش میکنیم
زنی که در گوش فرزندان شهدا لالایی میخواند
کسی که زخم و درد سپاه را درمان میکرد
خار پای کودکان یتیم را ارام در میاورد و دست نوازش به سرشان میکشید
او....
با عظمت و اقتدار به سینه میزد و از برادرش رجز میخواند
در اوج اسارت کوهی بود به عظمت آسمان و روحی بود به عظمت نام زینب
دلش خون بود
خونی که همیشه تازگی داشت
به یاد دلش
امان از دل زینب💔
امان از جان دادن برادر زیر دست خواهر
عمان از بدن اربا اربای برادر زاده در اغوش عمه
امان از درد بی پدری رقیه
امان....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه ازدلبیقرارهزینب..💔🥀
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡
⚡⚡
⚡
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_18
فاتح:
نسبتا بلند گفتم
_ ببخشید اسمتون چی بود؟
نگاهی به دور و برش کرد
_بابا اینجا پر دوربینههه..اروم تررررر، ریما صدام کن..
_اخخخ وای فک کنم گند زدم..
_گند رو که زدی:/
_ریما خانم؟
با چشم های گشاد به من خیره شد
_ببینم مسیح تو واقعاً تو گروه عملیات بودی...
همون خانم شکوری صدام کنی کمتر شک میکنن..
دستی به گردنم کشیدم
_تا بخوام عادت کنم عملیات لو رفته
_خوبه حالا محرمیم به هم، وگرنه چه میکردی..
_خداوکیلی سخته
_قصد نداری راهو باز کنی؟
_اخخ ببخشید
_باید بریم بالا
_در ضمن
بی زحمت تو این قرار جلو شکمتو بگیر
از اینکه به این زودی مرا شناخته بود به وجد آمدم
_سعی خودمو میکنم گند نزنم
......................
قبل از اینکه زنگ در را بزنم باز شد
نگاهم متوقف شد روی ویلای بزرگی که انتهای باغ بود
با ضربه ای که به شانه ام خورد به خود امدم
_ای بابا برو دیگه..
_باشه باشه
کنارم هم قدم برداشتیم تا رسیدیم به ورودی ساختمان
در از پشت باز شد و قامت مردی در چهرچوب در مشخص شد
دستش را به سمتم دراز کرد
_خوش آمدید
عرفان شکوهی هستم
دستم را به دستش قفل کردم
_مسیح دلارام هستم
خوشبختم
به خانم شکوهی اشاره ای کردم و ادامه دادم
_ایشون هم همسرم هستن
سرش را به نشانه احترام خم کرد
_بفرمایید داخل
تشکر کردم و پشت سرش سمت سالن اصلی حرکت کردیم
با دیدن کسی که زودتر از ما رسیده بود و داشت با زنی صحبت می کرد خودم را جمع و جور کردم
به او رسیدیم، مردی که حالا فهمیده بودم اسمش عرفان است گفت
_ایشون اقای سالار بیاتی هستن
قراره با هم کار کنید
اسمش برایم اشنا بود
با دقت بیشتری سر تا پایش را برانداز کردم
تازه متوجه شدم داوود است
عجب تغییر چهره ای..:)
محمد:
تنها بودم جلوی اتاق عمل منتظر خبری از حالش راهروی مقابل اتاق عمل را متر میکردم و هر از گاهی می ایستادم برای خواندن نوشته های تابلوی اعلانات
خسته از اینهمه انتظار و بی خوابی، به سعید زنگ زدم
این بار چندم بود
_بله آقا؟
_چه خبر
_اقا محمد همین نیم ساعت پیش با هم حرف زدیما
_سعیییددد
_شرمنده
بچه ها همه رسیدن ویلا، غیر فرشید
اونم حدود ده دقیقه دیگه میرسه
_صدا دارید؟
_از گوشی فاتح بله
_کسی که شک نکرده
_تا اونجا که من از شنود متوجه شدم، ویکتوریا اونجا نیست..
با صدای باز و بسته شدن در اتاق عمل رو برگرداندم
_سعید بعدا باهات تماس می گیرم
_هرجور صلاحه، خداحافظ
در اتاق عمل باز شد..
_اقای دکتر حالشون چطوره؟
_عملشون بد نبود اما افت فشار خون خیلی داشتند..ببخشید ایشون دارویی بهشون قبلا تزریق شده بود...
کمی فکر کردم...
_اره.. متاسفانه یه روان گردان بوده..
با حرفم کمی به فکر فرو رفت...
_چیزی شده...
_من از خودشون پرسیدم گفتن دارویی مصرف نمیکردن...
_ولی نظر شخصی من اینه که زیاد نمیتونه دووم بیاره..
از کنارم رد شد ..
پشت سرش تخت چرخدار بیرون امد...
سری که جز نیمه پایین صورتش چیزی مشخص نبود..
چشمانی که قرمز شده بود و ورم کرده بود
و دلشوره ای که داشت به واقعیت تبدیل میشد
این حال بی دلیل نبود...
انگار که بخواهد با چشمان بسته اش با من حرف بزند..
شاهد دور شدنش بودم ...
همان جا روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم..
لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16450706416388
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
🙂🖤دیروز سالگرد شهادت شهیدی بود که حاج قاسم خیلی دوستش داشت !!!
#فرمانده
@Hlifmaghar313
هدایت شده از کانال اخبار فوری و مهم
📢 رهبر انقلاب: پیروزی این انقلاب به خاطر حضور مردم است نه با تفنگ و سیاسی کاری
🔸حضرت آیتالله خامنهای در دیدار تصویری با مردم تبریز: (۲)
🔹پیروزی این انقلاب به خاطر حضور مردم است نه با تفنگ و سیاسی کاری و حزب بازی.
🔹حضور مردم این انقلاب را به پیروزی رساند که سرآغاز آن در تبریز انجام شد.
🔹در طول تاریخ از ۴ قرن پیش تر آذربایجان پیشران وحدت ملی بود.
🔹یعنی آذربایجان یک مرکز مهم برای تعلیم ایستادگی مردم بود.
🔹 یکی از امتیازات بزرگ آذربایجان این بوده که همیشه پرچم اهل بیت در دست مردمش بوده است و این پرچم در طول این چند قرن از اهتزاز نیفتاده است.
🔹مردم تبریز کاری کردند که حرکت میدانی مردم آغاز شد.
@khodaya_Shahidam_kon
🔷هدف از قیام تبریز چه بود؟
🔸تظاهرات ۲۹ بهمن تبریز که در تقویم رسمی جمهوری اسلامی با عنوان قیام مردم تبریز مشخص شدهاست، به حوادث ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ در تبریز اشاره دارد که در طی آن انقلابیون تبریز [♦به مناسبت چهلمین روز کشته شدگان تظاهرات ۱۹ دی قم♦] ، دست به تظاهرات زده و بیشتر نقاط شهر را تسخیر کردند تا این که تا ساعت ۵ بعد از ظهر نیروهای دولتی کنترل شهر را به دست گرفتند.
🔸طبق گزارش ساواک، در این تظاهرات اعتراضی، ۵۸۱ نفر دستگیر، ۹ نفر کشته، ۱۱۸ نفر زخمی، ۳ دستگاه تانک، ۲ سینما، یک هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و تعدادی اتومبیل شخصی و دولتی به آتش کشیده شدند. چند روز بعد تعداد کشته شدگان تبریز به ۱۳ نفر رسید.
🔸در این اعتراض، برای نخستین بار پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ارتش برای کنترل وضعیت مستقیماً وارد درگیریها شد. همچنین، شعار «مرگ بر شاه» برای اولین بار در این قیام سرداده شد. [♦چهل روز پس از این رویداد در ۱۰ فروردین ۱۳۵۷، انقلابیون شهرهای اصفهان، جهرم، یزد، شیراز و اهواز نیز به مناسبت چهلمین روز کشته شدگان تبریز، دست به تجمع و اعتراض زدند♦] که باعث کشته شدن عدهای دیگر در آن شهرها شد. این اعتراضات سراسری در نهایت منجر به توجه رسانههای خارجی به اعتراضات ایران ش
🔷شرح ماجرا تظاهرات ۲۹ بهمن تبریز:
🔸روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۶، قرار بود ساعت ۱۰ صبح، انقلابیون در مسجد قیزیللی تبریز تجمع نمایند. پیشتر از طرف آیت الله قاضی و ده تن دیگر از روحانیون تبریز از انقلابیون برای شرکت در چنین مراسمی دعوت شده بود.
🔸انقلابیون در مقابل مسجد جمع شده و اعلامیهها را مطالعه میکردند. در این حین «سرگرد مقصود حقشناس»، رئیس کلانتری بازار تبریز به همراه عدهای از مأموران سر میرسد و به تجمع کنندگان اعلام میکند که متفرق شوند، اما مردم توجهی به اخطارهای او نمیکنند. خادم مسجد که قصد بازنمودن درب مسجد را بنا به دستور آیتالله قاضی طباطبایی داشت، توسط مأمورین از این کار منع میشود. تعدادی از جوانان انقلابی به طرف سرگرد حقشناس حرکت میکنند و از او میخواهند تا درب مسجد جهت برگزاری مراسم باز شود؛ اما او با این کار مخالفت میکند.
🔸در این حین یکی از انقلابیون به نام «محمد تجلاّ» با سرگرد حقشناس گلاویز میشود که حقشناس نیز با اسلحه کمری گلولهای به سینه محمد تجلا که ۲۲ سال داشت شلیک کرده و او را به قتل میرساند. تجمع کنندگان جنازه خون آلود تجلا را برداشته و به طرف خیابانها به راه میافتند. کمکم در طول راه افراد بیشتری به صف راهپیمایان میپیوندند و حرکت معترضان آغاز میشود
◽دخالت ارتش◽
🔸یحیی لیقوانی رئیس ساواک تبریز که متوجه عادی نبودن اوضاع شهر شده و به گستردگی ناآرامیها واقف گشته بود، بلافاصله با تهران تماس میگیرد و کسب تکلیف میکند. شاه که خبر ناآرامیهای تبریز به او رسیده بود، در تماس با جمشید آموزگار دستور حفاظت از پمپ بنزینها، کارخانهها، ادارات دولتی و مقابله با معترضان را میدهد. شورای امنیتی استان تشکیل جلسه میدهد و تصمیم میگیرند از نیروهای ارتش و ژاندارمری استفاده کرده و یگانهای نظامی در سطح شهر مستقر شوند و برای این که نشان بدهند در سرکوب جدیت دارند دستور استقرار دو دستگاه تانک چیفتن، دو دستگاه نفربر و یک دستگاه تانک اسکورپین را در سطح شهر میدهند.
♦♦ در جریان این اعتراضات، برای نخستین بار پس از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ارتش برای کنترل وضعیت مستقیماً وارد درگیریها شد. همچنین گفته میشود، در این تظاهرات برای نخستین بار شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد.♦♦
🔸همچنین تصمیم گرفته میشود استاندار، سپهبد اسکندر آزموده با آیتالله قاضی تماس بگیرد و بگوید که مراسمی که صبح بر پا نشد، میشود بعدازظهر در مساجد مختلف برگزار شود، به شرطی که مردم به رعایت نظم و آرامش دعوت شوند. در شهر جمعیت معترضان، ساختمان حزب رستاخیز تبریز را تصرف میکنند و خودروها و ساختمانهای دولتی را به آتش میکشند و بانکها را متصرف و پولهای آنها را میسوزانند. دانشجویان دانشگاه نیز در این قیام حضور پیدا میکنند.
سرانجام ساعت ۵ بعدازظهر، نیروهای نظامی بر شهر مسلط شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم در سوریه در حرم حضرت زینب کبری(س) 🥺😭
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدافع_حرم❤️
ساخت خودم👑💚
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
هدایت شده از ⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
😍❤️
✨⚡️سلام✨⚡️
😍چالش داریم😍
نوع : 🙂راندی🙂
زمان : 💞هر موقع ظرفیت پر شد💞
ظرفیت : 🧚🏻♀5نفر🧚🏻♀
جوایز : 👀بردی میبینی👀
اسمای قشنگتون به ایدی زیر👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/MAHRLNZFRH
در کانال زیر
@doktaranhoseyni
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_19
داوود:
تحمل کردن ان همه گریم سخت بود
فاتن هم کلا به من چسبیده بود و سعی داشت سر صحبت را باز کند
از جایم بلند شدم
برخاستن من همانو آمدن فرشید و گروهش همان
لبخند پنهانی به ان همه تغییر کردم
امد جلو..
تک تک دست داد
_سالار بیاتی هستم..
_منم آرشم ...آرش صادقی
_خوشبختم
رفت سمت فاتح
_مسیح دلارام...
لبخند دندان نمایی زد و روی یکی از مبل های کناری ام نشست
خانم طهماسب و ستاره خانم هم کنارش
عرفان شکوهی آمد
روی دورترین مبل نشست
طوری که به همه جا اشراف داشته باشد
_خب از الان بریم با هم اشنا شیم
شغلاتونو بگید
از فاتح شروع کرد
_کارخونه ریسندگی خارج تهران دارم
ریما جان هم فعلا کاراشو مجازی انجام میده
_بسیار عالی
و شما؟
_کار ثابتی نداریم ولی بیشتر تو زمینه عطر و ادکلن کار میکنم
چشمش روی من ثابت ماند
قبل از اینکه بپرسد گفتم
_خرید و فروش مسکن...ساخت و ساز
_از درآمداتون راضی هستید؟
سوالی که من یکی منتظرش بودم
بلند گفتم
_اگه قانع باشیم نمیتونیم پیشرفت کنیم
با صورتی راضی و خوشحال گفت
_همه نظرتون همینه؟
.............
محمد:
دوساعت گذشته بود
برای دهمین بار زنگ زدم
_سعید؟
_جانم اقا...به خداااا هنوز خبری نشده
عه...
_چیشد؟
_فک کنم مهمونی شون تموم شد.
_خیله خب همین که بچه ها رسیدن بهم بگو..
_اقا محمد چرا خودتون نمیاید سایت؟
من یکی از بچه هارو میفرستم بیمارستان
_نرسیدم قبل عمل ببینمش..
حالا که اومدم، هستم تا وقتی چشماشو باز کنه
_حال رسول چطوره؟
مکثی کردم
_حرف میزنیم به وقتش
داوود:(سالار)
در خانه را که باز کردم خودم را روی کاناپه پرت کردم
ماسک را با خشونتِ تمام از صورتم کندم
سیاوش با خنده از پله ها پایین آمد
_چیشده
_خسته شدم خداوکیلی...اخه لازم بود؟
زردم می کردی راضی بودم
اشاره ای به ماسک کردم و ادامه دادم
_اخه این؟؟؟؟
کنارم روی کاناپه نشست
_غر نزن بچه..گشنت نیست؟
_چی داریم حالا؟
با لبخند گفت
_زحمت خریدو تو باید بکشی؛ غیر تخم مرغ هیچی نداریم
بچه های سایبری هم گشنه ان
پوکر فیس نگاهش کردم
حالا بیا برو یه پیرهن واسم بیار
با غر غر به سمت اتاق رفت
چشمانم گرم شد و ارام روی هم رفت
با پرت شدن چیزی روی سینه ام وحشت زده از خواب پریدم
_داووووودددد بگیر..اینم پیرهن
خواستم لگدی نثارش کنم که با دیدن پیرهن بغض گلویم را فشرد
پیراهن رسول بود که با خود اورده بودمش
در دستانم فشردمش
_بلند شو از رو کاناپه...
_ها؟
قبل از اینکه عکس العملی نشان دهد خودم پرتش کردم پایین
_اوخ اوخ اوخ چته داوود
پس گوشی کجاس؟
_از اول بگو خب...گذاشتم تو اتاقت زیر تخت
_بلند شدم و سمت اتاق رفتم
محمد:
از پشت شیشه نظاره گر حال رسول بودم
حال که چه عرض کنم
حتی برای نفس کشیدن سخت سینه اش بالا و پایین میشد
با صدای زنگ گوشی دست داخل جیبم کردم
_بله؟
_سلام اقا محمد داوودم
_سلام داوود جان
_اقا حال رسول چطوره؟
_امشب همه تون باید بیاید دیدن رسول
داوود:
با شنیدن این جمله مطمئن شدم اتفاقی برای رسول افتاده
روی تخت نشستم
_چش شده؟
لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16451123220638
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
آقا سلام 😅🏃🏻♀
به خبر شبانگاهی خوش اومدید 😉❤️
_________
مشروح اخبار😄
وای همو دیدن🤣🤣
وداع کنید😄
آخ خفه شد زیر ماسک🤣
نه 😰
___________
آقا اومدیم با خبر پارت ۱۹
به به آقا داوود پیدا شدی 😅
اوق بهش چسبیده😬💔
وای همو دیدن🤣🤣🤣
آخ خوبه نخندیدن🤣🤣🤣
عه آرش صادقیه🤣
هیچی 🤣😂😂
مسیح 🤣🤣اخخخخ دلم🤣
به به کاراشون نگاه 😎🤣🤣
چه باکالاس😎😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
_________
محمد نگران😢😅
الهی چقدر مظلوم🚶🏻♀💔
حالش فناست😄💔
_______
زردم میکری 😂😂😂
خیلی ممنون😑🤣 کتلت تخم مرغ میخوای بدی بهش😑🤣
آخی 😭😭😭😭😭
خدایا چه بد🚶🏻♀💔
_____
رسول رفتنیه💔🚶🏻♀
منم مثل رسول برم
البته فقط دوباره میام🚶🏻♀💔
https://harfeto.timefriend.net/16440745463153
#رویا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#گاندو