🎥سریال بچه های گروهان بلال #قسمت_دوم پارت_سه

🎥سریال بچه های گروهان بلال #قسمت_دوم پارت_چهار

آره بابا تا ی میلی متری ببر تورو خدا تاجایی که ایست قلبی کنه و بهش شوک وارد کنن تا برگده بعد نمیشه بعد موقعی که می خوان خاکش کنن زنده شه خیلی حال میده _ بمیرم رسول😰😭😭😭 زورشون به تو میرسه😐 😱😱😱😱 ظالممممممم

سلان😒 اگه ناناحت نمیشی پارت بعدیو بزال😑 _ ناراحت شدم😂 ساعت 2 می ذارم

ببین به ی چیزی توجه کردی اولین پارتیه ک اخرش استرسی نی 🤲🏻😂😂 اما واسه بچم الان استرسیه باس حواب پس بده😂😂 بهتر میبایست تنبه میشد پسر بدی شده اقای عبدیم همینطور مثلا گذاشتم مواظبش باشه ی خبر نداده به عطیه (مث مادراشدمااا🤓😂قشنگ تو نقشم فورو رفتم😂😎) __ از دست تو😂😂 دوباره که اومدی حاج خانوم😂😑😑

با شما کاری ندارم😒 دادم با اعضای خوب گروه صحبت میکنم😊🤚🏻 اعضای گل باورتون میشه ایشون فقط و فقط در روز ۲ بار پارت میزارن💔 و ما اینجا میمیریم و خودشون یزیدیشون بیشتر میشه ایا میدانستید نمیدانستید میدانم (چ گفتم😂😂) بیاید شورش کنیم😂 ک حداقل بیشتر پارت بزاره اع حالا با خودتونه تو ناشناس یا پیوی #تا روز ۴ تا پارت نگیریم ارو نمیگیگیریم✊🏻(شعارمونم اینه همینو بدین کافیه) شما هم اینو بزارین خانم فاطمه زهرا 😈😂😂 __ نرجس دارم می گم که ازاین خبرا نیست😂 شورش راه ننداز..😑

منم هستم. #تا 4 تا پارت نگیریم، اروم نمی گیگیریم. همونم که خونشخخخ😂 حلاله. __ شورشششششششش. اووووووووو ی واااااااااااای وششششششش خون خواه چهار پارتیم آروم نمیگیریم 🗡️ __ نرجسسسسسسس فقط دستم بهت برسه😑😑😑 خفت می کنم😂 این چه زندگیه برام ساختی؟؟؟😐😂

✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #رمان_امنیتی_گمنام #قسمت_20 _خوب اقا محمد نمی خوای بگی این یه ماه کجا بودی؟ _خوب ماموریت. _اهان.....ماموریت....باشههههه چند ثانیه ای در سکوت گذشت.. _محمد من که می دونم یه چیزی شده ولی نمی خوای بگی... اشکال نداره...راستی ناهار خوردی؟ _چی داریم؟ _بزا بگم....نیمرو _ دو رو _ تخم مرغ ابپز _املت... _چه منوی کاملی. با خنده رفت داخل اشپزخانه... _شوخی کردم...الان غذا رو گرم میکنم. مطمئن بودم که این بار نمی توانم چیزی را پنهان کنم... پس تصمیم گرفتم که آرام آرام همه چیز را به او بگویم...البته به غیر از کما. سفره را باز کرد. روبه رویم نشست.. به چشم هایم خیره شده بود...جوری که حس می کردم می خواهد حرف بزند... با لبخند محوی سرم را تکان دادم.. _چیزی می خوای بگی؟ _امممم خوب.....میشه بگی کجا بودی... _چه فرقی می کنه عزیزم؟ من که الان کنارتم. _خوب بگو دیگه. _بیمارستان بودم...نگران نشی هااا چیزی نبود..یه زخم کوچیک... _محمد... واسه یه زخم کوچیک، یه ماهه که جواب نمیدی؟ _باشه تسلیم... شونه ی چپم زخم شده بود. _یاخدااا محمدددددد. تیر خورده بودی؟ _اروم باش نه عزیزم.... _پس چی؟ _خب... خب... چاقو رفته بود تو بازوم. کاملا سطحی....نگران نباش. _محمدددددددد خب چرا خبر ندادی....امروز به اندازه ی کل عمرم استرس کشیدم... _الان که خو.... باز هم این درد لعنتی شروع شد.. _محمد جان چی شد؟ سریع لیوان ابی دستم داد... _ بخور... _ممنون. _هنوز هم می گی خوبی؟ _امممم بله. _از دست تو... تلفنم زنگ خورد.... _بله؟ _سلام اقا محمد. _سلام داوود جان. چی شده؟ _یه مشکلی پیش اومده... می تونید بیاید سایت.. _چه مشکلی؟ _الکساندر غیب شده.... _یعنی چی؟ _نمی دونم... با صدایی که عصبانیت در ان موج می زد گفتم. _بگو همه تو سایت باشن داوود.... متوجه شدی؟ منم خودم رو می رسونم. _چشم. کلافه دستی به سرم کشیدم... _محمد چیشد؟ _چیزی نیست... شرمنده باید برم... _کی برمی گردی؟ _راستش چند روز دیگه می ریم یه ماموریت،خارج از کشور....فک کنم خیلی طول بکشه.. _باشه..مراقب خودت باش... _شما هم مراقب خودت و اون کوچولو باش.. با خنده گفت.. _چشممم. سریع از خانه زدم بیرون.... ماشینم اداره بود... پس با موتور خودم را به سایت رساندم. _رسوللللل.. یا پیداش می کنی یا توبیخی رد می کنم برات....فهمیدی؟ بقیه بچه ها قاه قاه می خندیدند.. _ با شما هم هستم. بس کنید..... مگه اداره جای شوخیه؟ سریعتر پیداش کنید... وگرنه همتون رو اخراج می کنم.... خودم هم قبول دارم... زیاد جوش زدم... تقصیر بچه ها نبود... ناگهان.... لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16331896556634

پارت جدید🌾

خب بچه ها چالش داریم😄☺️ نوع:.... تمرکز بالا میخواد کارمون با کیبرده موبایله😌😜 ظرفیت: هرچی باشه😉😊 جایزه: به برنده میگم😝😁 زمان: ساعت چهار پیام بدید به آیدی زیر @moti3161 برای شرکت در چالش عضو کانال زیر باشید☺️👇🏻 @doktaranhoseyni

سلام

من اومدم