خب خب خب....
تا اینجا نیمچه طوفان داشتیم😜🔪...از چن پارت دیگه .....نیمچه طوفان به توان دو.....با به چوخ رفتن دو نفر شروع میشه😐🔪....
بمانید در خماریییی😊🔪
تسبیحاتون رو آماده کنید...📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿
ها راستی یه خبر خوب یا شایدم بد در راهه..... منتظر آینم باشید....
انرژی بدید بزارم من امسال سال سرنوشتمه باید سخت بخونم دعام کنید که قبول شم گرچه که من خدا رو دارم خدام پشتمه.....❤️
انرژی یادتون نره اگه ناشناس بترکه یک یا دو تا پارت میام پیشتون....
خودافظ فعلا😜😁🔪
#چشم_تاریکی
#ثوابیهویی
میتونینبرای آقاسهڪارانجامبدین؟
¹-براشوندوبارصلواتبفرستین
²-سهباربراشوناللهمعجللولیڪالفرجبگین
³-اینپیاموحداقلبه1کانال،گروه یا فرد(هرچےڪرمتونهدیگه)بفرستین تااوناهمثوابکنند🌿
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_29
#فرشید
رسیدیم پارکینگ سایت سرگیجه امونم رو بریده بود ولی به رو خودم نیاوردم....آروم پیاده شدیم...سعید هم که الحمدالله همش عطسه میکرد....
+آی بابا چقد عطسه میکنی تو.... مغزمون رفت...
_(عطسه) چیکار کنم خوب به خاطر جناب عالی اینجور شدم..
&آره دیگه به خاطر تو بود اصن به خاطر تو شهیدم دادیم...
+کییییییییییی.
&داووود
همشون زدن زیر خنده...
سرمو به نشانه تأسف تکون دادم...
همون جور داشتن میخندیدن که پشت سرشون آقا محمد اومده بود آخ که چقد دلم براش تنگ شده بود....یهو یه فکر شیطانی به سرم زد.....
از پشت سر بهم فهموند که لو ندم منم از خدا خواسته قبول کردم....
+امممم میدونستید با این کاراتون یه نفر خیلیییییی عذاب میدید از دستتون زجر میکشه.... الان هم داره ذهنتون رو میخونه.. پوزخندی زدم...
_کییی؟!
&آقا محمد؟!
-اره دیگه....بیین فرشید جان آقا الان نماز خونن!
_(عطسه) ام آره دقیقاً
+که اینطور....
_اما جدا از شوخی آقا محمد تا موقعی که فرشید نبود خیالش خیلیییییییییی راحت بودددددد.
~ که راحت بود....
با صدای پشت سرشون جا خوردند برگشتن طرفش آخه که چقد لحظه خوبی بودددد....
عین این بچه های مظلوم آقا محمد رو نگاه میکردن مخصوصا سعید... منم اومدم جلو رفتم پیشش آروم بغلم کرد...
~خیلی نگرانت بودیم فرشید جان... بهتری
-اره بهترم
+خدارو شکر
سرگیجه بدی اومد سراغم کم مونده بود بیفتم که آقا محمد گرفت منو
+فرشیدددد خوبی؟
-خوبم،خوبم چیزی نیست
+چیشد تورو؟؟
-هیچی خوبم
سعید:حالش بد فک کنم
محمد:آره؟
+نه آقا خوبم
-چ خبر بود اینجا
سعید:هیچی آقا
داوود:اتفاق خاصی نیفتاد
خندم گرف
محمد:خیلی خب بسه بریم بالا
تو چخبر؟
-هیچی آقا سلامتی
+دستت..پات چیشده؟
-به اتل کوچیکه
+خب تعریف کن..
#خوابگاه
سعید:منو میخواستی لو بدی نه؟
فرشید:باورکن نمیخواستم...
سعید:ارهههه
داوود:آقا فرشید کارت تمومه سعید میدونه چیکارت کنه!!
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ 🖤ــاریکی
#پارت_30
#فرشید
مهم نی
داوود:آرههههه،مهم نی!؟
صادق میاد
صادق:فرشید !!!!!
+صاااادق
-سلام رفیق
+سلااام
-باباتو کجا بودی؟؟
داوود:اسیرداعشی ها
+راست میگ داوود؟؟
-یه قسمتشو..
داوود:چی چی رو یه قسم....
#سعید
ی فکر شیطانی اومد سراغم بچه ها ی سازمانم نصفشون داشتن صبحونه میخوردن تازه
رفتم سراغ یخچال
+اینجا که چیزی نیست اینجا هم همینطور،،،اهاپیداش کردم...
3تا آبمیوه پرتغال بود...برداشتمشون
رفتم پیش بچه ها
+داوود
-جان؟
ابمیوه رو پرت کردم طرفش
-ممنون.
+هی!
صادق برگشت
+بیا صادق جان ابمیوه بخور حالت درست شه
-دستت درد نکنه
فرشید گفت
+پَ من چی؟
-نداریم
+دست شما درد نکنه ،من برگشتمااااخستم از من باید پذیریی کنید...
-ببین داداش این به اون دری که جلو اقا محمد داشتی خیتم میکردی!
+دست خوس کاکا
-قابلی نداشت...
رسول میاد تو
رسول:به به رزمنده سلام
فرشید:سلام
رسول:چطوری
فرشید:خوب
رسول:توهم از دهقان یاد گرفتی نه؟؟
+چ رو؟
-جان فشانی رو
+ایَ باباااااا ول کنید بابااااااا شماهم
-الان تیرخوردی؟ ارپیچی خوردی؟ هفت تیر خوردی ؟چی خوردی؟
داوود:رسول جان از روش تانگ رد شده
-اره؟
فرشید:وقت گیر اوردی؟؟ رسول داری وقت دنیا و کائنات رو میگیریاااا
+هه هه من خودم میدونم کی وقت نگیرم
-..اخ اخ موبایل زنگ خورد
الو.......سلام آقامحمد....بله....خب؟
موبایل فرشید خاموش میشه..
+ای لعنتییییی اخ اخ
داوود:چ شد؟؟؟؟؟
+شارژ برقیش تموم شد
-سعید:عهههههههه منم گفتم حالا چیشدددددددد