eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 سعید :این یکی از پزشک های همون بیمارستانی هست که لیام توش نقش خدماتی داره محمد :جالب شد 🤔 محمد :بچه ها هرچی اطلاعات میتونید درباره این دو خانم به دست بیارید تازه داریم به ی جاهایی می‌رسیم تو پرونده محمد خیلی خسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود و خواب بود که بچه ها ریختن تو اتاقش که مثلا جلسه فوری تشکیل دادن 😂👌🏻 رسول :آقا من و خانم مرادی تونستیم از طریق پیج رستوران وارد پیج این دو خانم بشیم محمد :خب چی به دست اوردید؟ زهرا: با ایجازه اسم این خانم سمین هست سمین عزت پرست و متولد ۱۳۶۰/۱/۱هست مجرد هست و ازدواج نکرده مدرک تحصیلی لیسانس هنر های تجسمی و.دیپلم گرافیک داره جالب اینه که مدرک تجسمیش رو کنار گذاشته و نقاشی می‌کرده دوتا نمایشگاه هم زده بوده که هیچ کی تابلو هاش رو نخریده تا اینکه..... رسول :تا اینکه فاطیما گمرکی که متولد ۱۳۵۹/۹/۲هست یک بار ازدواج کرده اما طلاق گرفته مدلینگ هست برای چند تا مزون کار میکنه اما درآمدش از یک مدل بیشتره خیییلییی بیشتر زهرا :این خانم گمرکی میره سراغ سمین و سمین بعد از دو هفته نمایشگاهش رو جمع میکنه سمین که توی ی خونه چهل متری زندگی می‌کرده و ی ژیان داشته بوده ظرف یک ماه وارد یک خونه دوبلکس میشه و یک هفته بعدش هم ما شینش از ژیان به کیا تغییر میکنه @RRR138
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃 زهرا:این خانم گمرکی میره سراغ سیمین و سیمین بعد دوهفته نمایشگاهش رو جمع میکنه سیمین که توی یک خونه چهل متری زندگی می‌کرده وی ژیان داشتنه بوده ظرف یک ماه وارد یک خونه سوبلکس میشه و یک هفته بعدش هم ماشینش از ژیان به کیا تغییر میکنه داود :چقدر ضایه 😝 محمد :بقیش ؟ فرشید :و اما اگه یادتون باشه توی اون جلسه یک مرد لاغر و قد بلند هم بود که ته ریش داشت و موهاش هم کم پشت بود محمد :خب آره ادامش؟ فرشید : اون یک آموزشگاه داره که تقریباً توش همه چیز تدریس میشه از موسیقی گرفته تا نقاشی و زبان و سفالگری و...... از همه مهم تر توی این آموزشگاه کلاس های روزنامه نگاری هم تدریس میشه و از همه مهم تر میدونید چیه ؟ محمد:نه نمیدونم تو بگو ؟ فرشید :بچه ها مدیونید لو بدیداااا آقا حدس بزنید محمد :🤔 لیام هم تو آموزشگاه هست؟ فرشید :آفریییننننن 👌🏻😁 احمد :من بقیش رو میگم :این لیام شده مرد هزار چهره تو آموزشگاه با چهره یک پیر مرد حدوداً پنجاه ساله تدریس روزنامه نگاری می‌کنه محمد:خب اون مرد قد بلنده چی ؟ داود :از طریق پیج آموزشگاه وارد پیج شخصیش شدیم محمد :خب ؟ داود :اسم اصلیش نیماس نیمای آقاخانی ولی با هویت محسن اسدی مدیریت آموزشگاه رو داره پنج روزی از یافته های بچه ها گذشته بود و محمد داشت داود و خانم مرادی رو برای مأموریت آماده می‌کرد محمد : خب داود حواست کامل به رفتار های لیام باید باشه اگه این ماموریت درست انجام نشه نقشه و پرونده میزه رو هوا در جریانید که داود و خانم مرادی :بله آقا محمد:و اما شما خانم مرادی شما نقش میهمان دار رو تو هوا پیما داریو باید سعی کنی یک‌ رد یاب بهش وصل کنی سعی کن رد یاب رو توی غذاش بزاری تاهین جویدن ردیاب بچسبه به دندونش زهرا:به این میگن ی نقشه حساب شده و اما تو داود : علاوه بر اینکه باید باید مراقب حرکاتش باشی باید ...... @RRR138
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃 محمد:و اما تو داود علاوه بر اینکه باید مراقب حرکاتش باشی باید سعی کنی شناسایی نشی میفهمی که چی میگم نشه هکاته ماموریت چند سال پیش رسول هاا داود: 😅بله آقا چشم محمد :خب ببینید یک دور دیگه نقشه رو مرور میکنیم خانم مرادی توی غذای لیام یک ردیاب قرار میده و داود هم باید مراقب لیام باشه تا دست از پا خطا نکنه و بعدش هم امیر و آیهان میان فرودگاه آیهان میره دنبال لیام و امیر هم بلیط هاتون رو ردیف میکنه بعدش هم با اولین پرواز می‌آید تهران زهرا: اگر لو بریم چی قربان محمد :خب اونوقت باید در برید هر دو تون خیییلی سریع و وقتی در رفتید کاوه قاچاقی میفرسته تهران شما هارو داود :پس به نفع مونه لو نریم 😅 محمد :اونکه صد البته خب بچه ها پاشید برید خونه و فردا عصری بیایید سایت حتما پاس پورت و مدارک تون رو بیارید داااا نگید نگفتید داود و خانم مرادی:چشم آقا .........فردا عصر .... همه چی آماده بود برای رفتن به ماموریت از خوانوادم هم خداحافظی کرده بودم وارد سایت شدم و رفتم پشت میزم نشستم تا خورده کاراییم که مونده بود رو انجام بدم که یک خانم جوان محجبه به همراه آقا محمد اومدن بالا سرم خانم مرادی : سلام آقا بفرمایید بامن امری داشتید محمد : سلام خانم مرادی شما یادتون رفته که باید نقش ی میهمان دار باشیدااا ایشون خانم اسماعیلی هستند یکی از میهمان داران سپاه اومدن تا آموزش های لازم رو بهتون بدن خانم مرادی :خوشبختم من زهرا هستم زهرا مرادی خانم اسماعیلی :منم سمیه هستم ببخشید آقا محمد ما باید کجا تمرین کنیم محمد : تو نماز خونه بفرمایید خانم مرادی راهنمایی تون میکنن ما داشتیم حرف می‌زدیم که داود اومد داود :آقا آقا (چون دویده بود نفس نفس زنان حرف میزد )پرواز افتاده برای امشب محمد ع خب بس ما دو ساعت بیشتر وقت نداریم باشه برید آماده شید خانم اسماعیلی شما هم تو فرود گاه آموزش هارو بدید ای سماعیلی :چشم وارد فرودگاه شدیم من رفتم پیش مهمان دار ها آقا داود و آقا محمد داشتند دنبال لیام میگشتند عجیب حجره یی یه این لیام اندفعه معلوم نبود با چه گریمی اومده بود 😑 اطلاعات فرودگاه: دنگ دنگ دنگ مسافرین محترم پرواز ایران ترکیه به شماره ۳۰۲ لطفاً هرچه سریعتر به گیت شماره دو مراجعه فرمایید دنگ دنگ دنگ @RRR138
https://harfeto.timefriend.net/16236011155635 لطفاً نظراتتون رو در رابطه با رمان پرواز در ناشناس پرواز قرار بدید💚🧡
•پاتوق ِ بچه‍ مذهبیاۍ مبارز'💣! •معدن ِ عکس نوشته هاۍ ِ خفن ِ مذهبۍ'💯! •متناۍ ِ تیکه‍ دار ِ سیاسۍ_مذهبۍ🖐🏿`! •فداییان ِ آسدعلی🕶! •حاضریمـ جون بدیمـ به‍ پاۍ ِ عقیده‌مون٬📿! •ما نسل ِ شیعیان ِ حیدریمـ"💚! ✹محکمـ بکوب رو لینک رزمنده‍✌️🏿! https://eitaa.com/joinchat/151781493Cd70501dff8
چشم برای سعید هم آستین بالا میزنم ممنون بابت نظرت دوست عزیز 🧡💚
بله برای تبادل به آیدی مدیر مراجعه کنید 🧡💚
چشم برای سعید هم آستین بالا میزنم 🧡💚
بله
بچه ها نظرتون چیه الان پارت بزارم تو ناشناس زیر بگید https://harfeto.timefriend.net/16236011155635 💚🧡رمان پرواز🧡💚
دو عدد کیوت
شات از داود و آقا محمد
😂😂👌🏻 دقیقاااااا
شات از فصل یک گاندو
خاطرات فصل یک گاندو شات از فصل یک گاندو اگر اشتباه نکنم این عکس برای قسمت ۲۹باید باشه
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 اطلاعات فرودگاه:دنگ دنگ دنگ مسافرین محترم پرواز ایران ترکیه به شماره ۳۰۲ لطفاً هرچه سریعتر به گیت شماره دو مراجعه فرمایید دنگ دنگ دنگ زهرا:استرس زیادی داشتم خانم اسماعیلی فقط وقت کرد حرکات ابتدایی مثل درب سمت چپ و راست و اینارو بهم یاد داد با اون چیزی که تو فیلما میدیم خداییش فرق میکرد، استرس عجیبی داشتم دلیلش رو نمیدونستم پیش ماموریت های قبلی که رفته بودم این بچه بازی بود ده ثانی کار اصلی با داود بود 😶 ببخشید آقا داود وااای خدا چرا انقدر گیج میزنم تپش قلبم زیاد بود و احساس میکردم قلبم تو دهنم هست و اگر دهنم رو باز کنم میپره بیرون 😁 پرواز از شانس ما تاخیر نخورد هیچ جلو تر هم افتاد ،به همراه بقیه کادر پرواز وارد هواپیما شدم یاد بچگی ام افتادم که دوست داشتم میهمان دار بشم هع یادش بخیر تو خیالات خودم بودم که دیدم مسافرین دارن میان برای استقبال رفتم دم درب هواپیما ع اونجارو این لیام الحق که مرد هزارو یک چهرس مسخره خودش رو چیکار کرده اسگول دلم میخواست تا میخورد میزدمش خودشو شبه دخترا کرده بود ی دختره بیست بیستو خورده یی ساله با تمام خشمی که داشتم از لیام باز هم لبخند زدم و عادی رفتار کردم 🙂 .. داود :از گیت رد شدم از تیپ خودم حالم بهم میخورد هر چند خفن بود یک شلوار جرواجر (زاپ دار) مشکی که فاقش آویزون بود با ی پیراهن که روش انگلیسی نوشته شده بود و عکس های مسخره روش بود و ی پیراهن لش که هیچی ولش کن بسته بودمش دور گردنم با یک کلاه کپ زشششت عین این بچه قرتیا هرچی لباسای من منو زشت کرده بود لباس های میهمان داری زهرارو خیلی قشنگ کرده بود مانتوی سورمه یی با نوار های طلایی با کلاه ستش که از اون نوار ها داشت خیلی بهش میومد نمیدونم چرا برام خیلی جذاب بود زهرا صورتی با پوست سفید چشم های قهوه‌ای روشن لب های صورتی و دندان هایی سفید با اینکه خیلی معمولی بود ولی برای من فرق داشت تو فکر و خیال خودم بودم که زهرا ع ببخشید خانم مرادی گفت خوش اومدید میشه بلیط تون رو ببینم واای خدااا خیلی خوب حرف میزد یک لحظه فکر کردم واقعا میهمان داره و نقش مامور رو بازی میکنه 😂 پنج دقیقه بعد : کاپیتان : مسافرین محترم کاپیتان سروش صحت می‌کنه مدت زمان پرواز یک ساعت نیم هست و امید وارم پرواز خوبی رو داشته باشیم و سپس همین رو به انگلیسی هم گفت بعد خانم مرادی و ی آقاه اومدن که بگن یک درب در جلو و یک درب در عقب هواپیما واقع شده است و........‌ تمام هواسم به لیام بود لعنتی ی جوری گریم کرده بود که یک لحظه باور کردم ی دخترس صندلی من بقل صندلی لیام بود همه رفتار هاش رو زیر نظر داشتم یا داشت کتاب می‌خوند یا خواب بود زهرا: وقت شام بود خیلی استرس داشتم ظرف های غذارو جوری ترتیب داده بودم که ظرف لیام با بقیه قاطی نشه ظروف رو پخش کردم تا رسید به لیام یک لبخند ملیحی زدم و گفتم Hi خیلی بی روح گفت: Hello, when are we coming?(سلام کی میرسیم ) زهرا:Another fifty minutes (پنجاه دقیقه دیگر) ی نگاهی به آقا داود کرد و خب خدارو شکر آقا داود خودش رو زده بود به خواب منم گفتم (زهرا):آقا لطفاً بیدارشید و غذاش رو گذاشتم روی میزش و رفتم لیام خواست غذاش رو با داود عوض کنه که .... پ.ن :یعنی چی میخواد بشه 🧐 @RRR138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استوری علی افشار
استوری پندار اکبری
جدید سوگل طهماسبی
استوری های خانم سوگل طهماسبی (عطیه) 👆🏼👆🏼
وااا مگه لیام گفته بیا غذا هامون رو عوض کنیم که داود قبول نکنه ؟🤨🧡💚
ایشالا فردا حتما میزارم 💚🧡
🤷🧡💚