eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
گــــاندۅ😎
ارسالی اعضا😂😐 #فاطمه_زهرا @RRR138
خدا وکیلی نگاه کن کاراشونو 😐😂 حسام بدبخت😂😂 اونوقت اگه من از این کارا بکنم به من میگن داغ مارو تازه میکنی😐😐😂🔪 شکار لحظه ها
بریم برا پارت جدید😁🔪 لباس مشکی هاتون دم دسته؟؟؟🤨😂
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_11 داوود: پرستار ها جلوی چشمانم بلندش
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 حسام: هر دو دستم را روی گردنم گذاشتم... حس کردم نیمی از گردنم را برید... خون با فشار از میان انگشتانم بیرون می جهید.... چشمانم را محکم روی هم فشار دادم.... گلویم خس خس می کرد... روی زمین افتادم... نامرد با اخ و ناله از جایش بلند شد... روی سینه ام نشست... دستش را روی زخمم گذاشت...و دور گردنم قفل کرد... هرچه در توان داشت فشار می داد. همین جور نفس برای کشیدن کم داشتم.... با کاری که می کرد هم خون بیشتری بیرون می زد و هم زخمم عمیق تر می شد... نفسم تنگ شد... تقلا می کردم... اما نتیجه ای نداشت... دهانم از خون پر شده بود.. صدایی نداشت جان دادم... داوود: حالم خوب نبود....حس بدی داشتم...سعید با رسول حرف زده بود...حالش از من بدتر بود... نگرانی ام بیش از حد بود. حس می کردم اتفاقی افتاده. نگاهی به دست خون الودم انداختم. دلم لک زده بود برای خنده اش. _بچه ها شما اینجا باشید.من میرم ببینم حسام چرا نیومد... فرشید:_منم میام داوود. تو اتاق با صحنه ای که دیدم خشکم زد.‌..داشت خفه اش می کرد...اتاق شده بود حمام خون... خون جلوی چشمانم را گرفت.. یورش بردم سمتش.... از رو سینه حسام برش داشتم و تا می خورد زدمش ... بد زدمش.. فرشید دستانش را از پشت گرفت... یک ضربه به کمرش زد... پخش زمین شد. رفتم سمت حسام زانو زدم کنارش چشمانش نیمه باز بود... _به....خاطـــــ...ر...اتفـــ...اقی...که .... برا....اقا...محــــ...مد...افــــــ...تاد... خودم...رو...نمی...بخشم.... دستانش را محکم در دستانم فشردم... _نه...خواهش می کنم حسام خواهش می کنم.... سرش افتاد... جوشش خون از رگ هایش ارام شد.. حسامم رفت...گردنش خون الود بود...فریاد زدم: _ نهههههه.....بی وفاااااا چشمات رو باز کن.... نفس بکش لعنتی....نگام کن بی معرفت....بلند شو... نگاهی به چشم های فرشید کردم... سرخ بود.... چرااااا حسام هم روی پای من جان داد... لعنت به من... لعنت به من که کاری نتوانستم انجام دهم... چقدر ناتوان بودم... همان طور شکه به صورت ارامش نگاه می کردم... تمام لباس سفیدش رنگ خون گرفته بود... بوی عشق... حسام دستش را دراز کرد... شانه اش می لرزید.. دستش را نوازش وار روی صورتش کشید... حالا چشمانش هم بسته شد... تمام... به همین راحتی جانش را معامله کرد. @Hoonarman
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
شهید مشلب بسیار با گذشت بود🌹 هرگز از کسی خشمگین نمی‌شد🙂 کینه کسی به دل نمی گرفت‌✋🏻 و مواظب بود کسی از او دلگیر نشود☘ 🌹 ------•🐊•------ @gandoomy ------•🐊•------
😂😂😂
اعضای کانال غم اخرتون باشه.... بفرمایید ارسالی اعضا😭😂🖤