💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_14
(فرهاد ابراهیمی) دکتر :
ریسکش بالا بود...
_فایده نداره برنمی گرده دکتر..
پشت سرهم شک می دادم...
نباید...
نباید می رفت...
_دکترررر چند دقیقه اس که نبض نداره...
برای بار چندم...
تمام نگاهم به دستگاه بود...
حق نداشت...
اینهمه ادم انتظارش را می کشیدند...
نفر کناری ام پشت سر هم قفسه سینه اش را فشار می داد...
برگشت...
_دکتر نبضش میزنه....برگشت دکتر....برگشت...
_شکر...
دستم را به پیشانی ام کشیدم...
_دز داروهاش رو فعلا بیارید پایین...
ازش ازمایش خون بگیرید..
زخمش هم ضدعفونی کنید.
رسول:
تمام تنم می لرزید...
نمی دانم چه شد که تعادلم را از دست دادم...
_خوبی رسوللل؟؟؟
چشمانم تار می دید..
دستم را به زمین کشیدم..
_ چی شده؟؟؟دستت رو بده من بلند شو.
_سرگیجه دارم...صبر کن...
سعید:
_دکتر حالش خوبه؟؟؟
_یه سکته رو رد کرد...اگه دوباره این اتفاق بیفته قابل برگشت نخواهد بود...نه با شک و نه با هیچ داروی دیگه ای...
تا یه ساعت به هوش میاد.... وضعش پایدار شه منتقلش می کنیم بخش...
چند قدمی از اتاق دکتر دور شدم.
رسول درحالی که دستش را دور گردن داوود انداخته بود به همراه فرشید نزدیک شدند.
داوود رسول را به ارامی روی صندلی نشاند...
_حسام رو کجا بردن؟
چند ثانیه ای به زمین خیره شد...
ارام چشمانش را بست و گفت.
_بردنش سردخونه بیمارستان...به آقای عبدی زنگ زدم به خانوادش خبر بده...
آقا محمد چطوره؟؟؟
_فک کنم تا یه ساعت بهوش بیاد...
_ به نماز صبح کم مونده...می رم وضو بگیرم بیام...
_با هم بریم....
نگاهی به رسول کردم...
_رسول گزارشت رو نوشتی؟
_گزارش؟؟
_اره دیگه...برا قضیه احمد...
_احمد؟؟؟ احمد برا چی؟..
_رسول حس می کنم اتفاقی افتاده..خوبی؟؟
_خوبم...
_بلند شو بریم نماز خونه....بلکه یادت اومد..
عجیب بود....بعد اتفاقی که برای اقا محمد افتاده بود هر ازگاهی گیج میزد....
شاید حق داشت.
خودش را مقصر می دانست...
_رسول؟؟؟تو چند شبه نخوابیدی؟؟
بعد مکثی طولانی گفت.
_حدود دو شب...سه شب...نمی دونم..
_پس مجبور میشم به زینب خانم بگم که به روش خودش عمل کنه...
_ داداش تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟؟
_اولا لالایی بلد بودم وضعم این نبود دوما من که مثل تو نیستم زود از پا بیفتم...
_وقت دنیا رو میگیری خدایی...
خندیدیم...
خنده ای تلخ...
@Hoonarman
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀