#دخترشینا
#پارتسه
#فصلاول
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت ؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم میخرید .می گذاشتم بچه ها هرچقدر دوست دارند با ان ها بازی کنند .
شب ، وقتی ستاره ها همهٔ آسمان را پر میکردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند ؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی میکردم . گاهی که خسته می شدم ، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند ، نگاه میکردم . وقتی همه جا کاملا تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت ، مادرم . می امد دنبالم . بغلم می کرد . ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین . شامم را میداد ......
#دخترشینا
#پارتسه
#فصلاول
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت ؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم میخرید .می گذاشتم بچه ها هرچقدر دوست دارند با ان ها بازی کنند .
شب ، وقتی ستاره ها همهٔ آسمان را پر میکردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند ؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی میکردم . گاهی که خسته می شدم ، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند ، نگاه میکردم . وقتی همه جا کاملا تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت ، مادرم . می امد دنبالم . بغلم می کرد . ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین . شامم را میداد ......