🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ🖤ــاریکیـ
#پارت_15
+عطیه،عطیههههه،عطییییههه؟؟؟!
_هااا بله چی میگفتی؟!
+کجایی تو
_هیچی خیلی خستم هم نگران
+نگران؟
نگران تو ام محمد خیلی نگرانتم
+من که پیشتم دیه مشکلت چیه
_همیشه که پیشم نیستی که؟!
+من قول میدم مراقب خودم باشم...
فردا صبح
+خب من برم عطیه جان مواظب کوچولو باشی هاااا.
`چشم شمام همینطور به سلامت
از خونه اومدم بیرون
پیاده رفتم سمت ایستگاه مترو
از پله برقیا اومدم پایین منتظر امیر نموندم گفت میاد دنبالم حقش بود میخواست دیشب منو ضایع نکنه ....
رفتم سمت مترو خیلی سرگیجه داشتم چن ثانیه وایسادم بدتر شدم تعادلم دست خودم نبود خوردم زمین بلند شدم لباسام رو تکوندم ورفتم سمت مترو....
#امیر
رفتم دم خونش دیدم عطیه خانم دارن میان بیرون
+سلام عطیه خانم
_سلام چیزی شده
+شما از محمد خبر دارید؟؟
_اره نیم ساعتی هست که رفته
+یعنی چی من بهش گفتم خودم میام دنبالش
_مگه نرسیده سایت ؟؟؟
_ نگران نباشید هرجا هست پیداش میشه
+پس منم بی خبر نزارید فعلا
_خدانگهدارتون
سوار ماشین شدم رفتم تو خیابون اصلی پارک زدم هر چی زنگ زدم جواب نداد گوشیش زنگ میخورد اما جواب نمی داد از پس کله شقه
رفتم سمت سایت گفتم شاید رسیده باشه
رسیدم تو پارکینگ رفتم بالا رفتم تو اتاقش بود یه نفس راحت کشیدم ......
#محمد
تق تق تق
+بله
_ سلامم آقا جلسه فوری داریم
+ برو منم میام....
گــــاندۅ😎
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #پارت_14 میلاد: پلاک ماشین را عوض کردم سوار
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_15
محمد:
چشمانم را باز کردم...
ارام دست به سرم کشیدم
خواستم از جایم بلند شوم که با صدای کسی در همان حال متوقف شدم
_لطفا از جاتون بلند نشید آقا..پانسمان سرتونو هنوز کامل نبستم
تنها یکبار بیخیال لجبازی
بیخیال مخالفت
در حالی که پرستار باند را به سرم می بست یاد رسول افتادم
ساعتم را نگاه کردم
8 صبح را نشان می داد..
هم عطیه منتظرم بود، هم رسولی که راهی اتاق عمل بود
انگار لجبازی جزوی از وجودم را در بر گرفته
_ بی زحمت باندو از سرم باز کنید
_بله؟
بی توجه به نگاهش که رویم سنگینی می کرد بلند شدم و سمت در رفتم..
_دست و سرت عفونت میکنه اقا..
تازه متوجه دستم شدم که به خاطر گیر کردن به در ماشین پاره شده بود.
خونش خشک بود
اهمیت ندادم
با عجله سمت اتاق رسول رفتم.
مقابلش ایستادم
نبود
عمل شروع شده بود
سمت اتاق عمل دویدم
پایم لنگ میزد
رسیدم مقابل در اتاق عمل
زنگ ایفون را زدم
پرستار بیرون امد
نگاهی به سر و وضعم انداخت..
_بله بفرمایید
_اقای رسول خادم عملشون شروع شده؟
_شما؟
_همراه هستم...برادرش
_ولی ایشون که گفته بودن همراهی ندارن
لحظه ای دلم به اندازه هیزمی که در شعله های اتش بود سوخت.
منی که قرار بود یک ساعت قبل عمل کنارش باشم حالا دیر رسیده بودم.
انقدر دیر که حتی ممکن بود خنده اش را از دست بدهم
_حالشون چطوره؟
_به شدت افت اکسیژن خون داره...
باید بگم چون خود این عمل فشار خونو کاهش میده خیلی خطرناکه
امیدتون به خدا باشه..
_ممنون
رفت سمت اتاق پرستاران...
روی صندلی انتظار نشستم و نگاهی به زخم عمیق دستم انداختم
به معنای واقعی پاره شده بود
باند سرم را باز کردم و دور دستم پیچیدم
سرم را روی دستم گذاشتم
با اینکه دوساعتی بیهوش بودم ولی خوابم می آمد
با دستی که روی شانه ام نشست نگاهم را برگرداندم
_داداش محمد؟
_عه...سلام مهتاب جان
_کجایی اخه؟عطیه دل نگرون شده
توام که جواب تلفنتو نمیدی
هیران صورت ماهورا خانم بودم
ارام از دستش گرفتم
_داداشش با توام..
دستش را زیر چانه ام گذاشت و به سمت خودش برگرداند
_سرت چیشدههه؟؟
_چیزی نیس مهتاب...اومدی سرم خورد به در ماشین
با حالت مشکوک گفت
_بعد اونموقع دستت چیشده؟
کبودی صورتت چی میگه؟
اصلا چرا اینقدر بی حالی؟
کل لباساتم که خاکیه
_صحیح میفرمایید...خب میگی چه کنم..بگم دعوا کردم راضی میشی خواهر من؟
_اوووو...اهل دعوا نبودی که شدی
_خواهر زاده های گلم کجان؟...دلم تنگ شده واسشون
_خونه عزیز...سینا هم اونجاس
خوب حرفو عوض میکنی ها
_بلند شو بریم پیش عطیه
با دستش سرتا پایم را نشان داد و گفت
_با این وضع؟
_مگه چشه؟
با حالت تاسف سری تکان داد
_هیچی
داوود:
حوصله ام سر رفته بود..
به کاناپه تکیه دادم و به دست و پایم استراحتی دادم
از نگرانی حال رسول داشتم دیوانه میشدم
نیم ساعتی میشد که اجازه تماس نداشتیم
با صدای برخورد پایی با پله های ویلا از جایم بلند شدم
_اقا سالار صادقی بیا بالا اتاق گریم
_خداااا خودت رحم کن...
در حالی که به سمتش می رفتم گفتم
_سیاوش، جونِ دیوار درست گریم کنیا...من آبرو دارم...
_تو دیگه داوود نیستی برادر من..
یه ادم پولدارِ آب زیر کاهی که باید شبیه اونا شی
با خنده گفتم
_دست شما درد نکنه
آب زیر کاهم شدیم؟
از آستینم گرفت و با حالت کلافه هولم داد داخل اتاق
_اوووووو...چه باحاله اینجا سیاوش
_بشین رو صندلی
میخوام ازت یه قناری در بیارم که قار قار کنه(😂)
_پروژه عظیمی رو به دست گرفتی
من به این راحتیا عوض نمیشم
راستی یه چیز
_جون اقا سالار؟
_الان بعد از درست کردن شناسنامه چطور میخوای عکسِ بعد گریمو بزاری؟
_به راحتی
بعد گریم عکستو میگیرم میدم بچه های سایبری
تو پاسپورتو کارت ملیو شناسنامه جا میزنن
_حله
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16446941013055