فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گــــاندۅ😎
نگران نباشید پارت جدید رو نوشتم تایپش مونده صبور باشید😁💔 #فاطمه_زهرا
تو فقط برووو تایپ کن جون من ☺️☺️
#یازینب
سلام دوست داری تو یه کانال عضو باشی که هر روز حدیث میزاره؟
تازه این کانال این از کانال. های دیگه هم تبلیغ و حمایت میکنه
پس زودتر عضو شو ☺️
لینک کانال
@Salamatbakhsh_313
یادم رفت بگم تازه میشه تو این کانال هر نظر و پیشنهادی به رییس جمهور دارید رو بگید و ما اون رو برای رییس جمهور میفرستیم
برای ارسال نظرات به رییس جمهور لازم نیست تو کانال بگردید
سنجاق شده
گــــاندۅ😎
سلام دوست داری تو یه کانال عضو باشی که هر روز حدیث میزاره؟ تازه این کانال این از کانال. های دیگه ه
۱.۲.۳ صدامو دارید...
اهمم
بفرمایید تو
جلو در بده
سلام رفیق 🙂
چی شده چرا ناراحتی 😞
دنبال یه کانال مذهبی میگردم که هم رمان بذاره
هم داخلش آهنگ و عکس و فیلم از حامد. زمانی داشته باشه 🧔🎙️🎙️🎙️🎤🎤🎤
من یه کانال سراغ دارم که همه چیز که تو میخوای رو داره برات
لینکش رو الان میفرستم تو پی وی
اینم از لینک
@istafan
بکوب لینکو
گــــاندۅ😎
سلام رفیق 🙂 چی شده چرا ناراحتی 😞 دنبال یه کانال مذهبی میگردم که هم رمان بذاره هم داخلش آهنگ و عکس و
و امااااااا
ببینم چه می کنید ها
بپرید رو لینک
و اما پارت جدید😂
قدر این خنده ها رو باید دونست...
زیاد ادامه دار نخواهد بود😁🔪
#فاطمه_زهرا
گــــاندۅ😎
و اما پارت جدید😂 قدر این خنده ها رو باید دونست... زیاد ادامه دار نخواهد بود😁🔪 #فاطمه_زهرا
خواهر من خوشت میاد ادم رو زجر کش کنی .بفرس دیگه 😒😒😒😒
#یازینب
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_19 _خودشه.... فک کنم ضد ما اموزشش داد
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_20
عطیه:
دیدمش...
عجب...
یعنی بچه تر از محمد؟
اما در پنهان کاری از من اصلا موفق نبود...
همان موقع که زینب زنگ زد فهمیدم خبری شده.
با عجله به سمت در اتاق رفتم.
قبل از اینکه بخواهم در را باز کنم قفل شد.
با صدایی نسبتا بلد گفتم..
_از دست تو محمد...باز کن درو...کاریت ندارم...
خداراشکر راهرو زیاد شلوغ نبود.
محمد:
_سعید تو.....
با صدای ویبره گوشی حرفم را قطع کردم.
سعید گوشی را برایم اورد.
تماس از طرف عطیه بود.
اب دهانم را بی صدا قورت دادم.
چه کارها که عطیه نمی کند.
تماس را وصل کردم.
_به سلام عطیه خانم....احوالات شریف...
_علیک سلام...
داشتیم اقا محمد؟؟...
باز کن درو بی زحمت.
خوب نیست مهمونت پشت در بمونه.
با خنده گفتم.
_مگه خاله بازیه عطیه جان؟
باید تضمین بدی...
_تضمین؟
_اره دیگه...
تضمین بدی ضایع نکنی...
هول نشی..
عصبی هم نشی..
قهر نکنی...
ناز نکنی که مجبور شم ناز بکشم...
با دمپایی دنبالم نکنی... چون نمی تونم از دستت فرار کنم...دیگهههه....
حرسی گفت.
_محمد باز کن دروووو....دیر شه تار های عصبیم متلاشی میشه...عواقبش به پای خودته ها...
_باشه باشه چشم...به اعصابت مسلط باش.
_منتظرم...
به سعید اشاره کردم که قفل در را باز کند...
خودمانیم ها...
کم مانده بود همان جا از خنده منفجر شود..
_اقا می خواید اول زنگ بزنم اقای عبدی نیرو بفرسته؟؟؟
اینجوری امنیتش بیشتره...
چشم و ابرویم را تنگ کردم.
_ سعید. باز کن درو...
_چشم...
_عطیه جان سه قدم از در فاصله بگیر....
_نمک نریز محمد...مگه میخوای بمب خنثی کنی...
دارم برات...این جانم جانم ها تاثیری نداره...
همین که قفل در را باز کرد، عطیه درحالی که چشم هایش را تنگ کرده بود وارد اتاق شد...
::::::::::::::
پ.ن:موفق باشی جناب فرمانده😂🔪
@Hoonarman