eitaa logo
گــــاندۅ😎
342 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکراریه ولی مگه میشه ندید ؟🥺🤔❤️ دلبسته یاران خراسانی خویشم❤️ ایران ای جان ای پیشه شیران 🌸💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته بسیج گرامی باد🌹 🌸💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نگران نباشید پارت جدید رو نوشتم تایپش مونده صبور باشید😁💔
سلام دوست داری تو یه کانال عضو باشی که هر روز حدیث می‌زاره؟ تازه این کانال این از کانال. های دیگه هم تبلیغ و حمایت می‌کنه پس زودتر عضو شو ☺️ لینک کانال @Salamatbakhsh_313 یادم رفت بگم تازه میشه تو این کانال هر نظر و پیشنهادی به رییس جمهور دارید رو بگید و ما اون رو برای رییس جمهور می‌فرستیم برای ارسال نظرات به رییس جمهور لازم نیست تو کانال بگردید سنجاق شده
سلام رفیق 🙂 چی شده چرا ناراحتی 😞 دنبال یه کانال مذهبی میگردم که هم رمان بذاره هم داخلش آهنگ و عکس و فیلم از حامد. زمانی داشته باشه 🧔🎙️🎙️🎙️🎤🎤🎤 من یه کانال سراغ دارم که همه چیز که تو میخوای رو داره برات لینکش رو الان می‌فرستم تو پی وی اینم از لینک @istafan بکوب لینکو
هدایت شده از 🐊°|جــوانـان گــانـدویـی|°🐊
رفقا یه چیز بگم درباره عکس اینکه در این عکس تئاتر اقا وحید بوده به نام شوره زار و نقش اقا وحیدم اسمش حسین مراد بودش بعد تو نقش مثلا حالش بد میشه و بیهوش میشه من خودم وقتی مواجه شدم با عکس یه کوچولو ناراحت شدم بغض کردم ولی بعد عادی شد 😅😅 کپیی ممنوعهههههه❌❌🚫🚫
و اما پارت جدید😂 قدر این خنده ها رو باید دونست... زیاد ادامه دار نخواهد بود😁🔪
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_19 _خودشه.... فک کنم ضد ما اموزشش داد
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 عطیه: دیدمش... عجب... یعنی بچه تر از محمد؟ اما در پنهان کاری از من اصلا موفق نبود... همان موقع که زینب زنگ زد فهمیدم خبری شده. با عجله به سمت در اتاق رفتم. قبل از اینکه بخواهم در را باز کنم قفل شد. با صدایی نسبتا بلد گفتم.. _از دست تو محمد...باز کن درو...کاریت ندارم... خداراشکر راهرو زیاد شلوغ نبود. محمد: _سعید تو..... با صدای ویبره گوشی حرفم را قطع کردم. سعید گوشی را برایم اورد. تماس از طرف عطیه بود. اب دهانم را بی صدا قورت دادم. چه کارها که عطیه نمی کند. تماس را وصل کردم. _به سلام عطیه خانم....احوالات شریف... _علیک سلام... داشتیم اقا محمد؟؟... باز کن درو بی زحمت. خوب نیست مهمونت پشت در بمونه. با خنده گفتم. _مگه خاله بازیه عطیه جان؟ باید تضمین بدی... _تضمین؟ _اره دیگه... تضمین بدی ضایع نکنی... هول نشی.. عصبی هم نشی.. قهر نکنی... ناز نکنی که مجبور شم ناز بکشم... با دمپایی دنبالم نکنی... چون نمی تونم از دستت فرار کنم...دیگهههه.... حرسی گفت. _محمد باز کن دروووو....دیر شه تار های عصبیم متلاشی میشه...عواقبش به پای خودته ها... _باشه باشه چشم...به اعصابت مسلط باش. _منتظرم... به سعید اشاره کردم که قفل در را باز کند... خودمانیم ها... کم مانده بود همان جا از خنده منفجر شود.. _اقا می خواید اول زنگ بزنم اقای عبدی نیرو بفرسته؟؟؟ اینجوری امنیتش بیشتره... چشم و ابرویم را تنگ کردم. _ سعید. باز کن درو... _چشم... _عطیه جان سه قدم از در فاصله بگیر.... _نمک نریز محمد...مگه میخوای بمب خنثی کنی... دارم برات...این جانم جانم ها تاثیری نداره... همین که قفل در را باز کرد، عطیه درحالی که چشم هایش را تنگ کرده بود وارد اتاق شد... :::::::::::::: پ.ن:موفق باشی جناب فرمانده😂🔪 @Hoonarman