تا حالا به عدد 12 این طور نگاه کرده بودید؟
⚡لا اله إلا الله 12 حرف
⚡محمدرسول الله 12 حرف
⚡علی بن ابی طالب 12حرف
⚡أمیر المؤمنین 12 حرف
⚡فاطمة الزهراء 12 حرف
⚡الحسن والحسین 12حرف
⚡الحسن المجتبى 12 حرف
⚡الحسین الشهید 12 حرف
⚡الإمام السجاد 12 حرف
⚡الإمام الباقر 12 حرف
⚡الإمام الصادق 12 حرف
⚡الإمام الکاظم 12 حرف
⚡الإمام الرضاء 12 حرف
⚡الإمام الجواد 12 حرف
⚡الإمام الهادی 12 حرف
⚡الحسن العسکری 12 حرف
⚡القائم المهدی 12 حرف
افتخار کنید که شیعه ی 12 امامی هستیم واقعا کیف نکردی؟؟؟؟؟
اگه کیف کردین یه صلوات بفرستين و نشر بدين!
✨اگر نخونید ضرر کردید✨
بخونید خیلی قشنگه: اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند:
حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند:
جايزه من چه خواهدبود؟
پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم.
حضرت علي(ع) فرمودند:
پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟
حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند.
حضرت فاطمه(س) فرمودند:
عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند:
جايزه شمابه من چيست؟
حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم.
امام حسن(ع) فرمودند:
برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند.
حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.
و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد:
من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین.
ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ:
ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند
حاج مهدی سلحشور چندسال قبل تو حرم حضرت معصومه میگفت:...دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. فکرش رابکن.. روز قیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم..!
💫سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين
💫حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.ولى شيطان به بيشتر مردم اجازه ى پخش اين ايه را نمي دهد.
#یاعلی_مدد 🙏🙏
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۸۶۳ تایی شدنمونم مبارکا😍♥️انشالله به کا😍♥️
بریم براتون کا دارم ۸۷۰ نفر شیکاا😍♥️
خبر دارید شب یلدا هم زمان شده با ایام فاطمیه؟؟؟؟
و حتما اینم میدونید که امام زمان(عج) چشم امیدش به ماست..💔
یه چالش بزاریم...
یه چالش....نه از اونایی که بخور بخور راه انداختن...
نه از اون چالشا که معصیت دارن...
نه از اونا که قلب و دل رو سیاه می کنه...
نه....
بیاید قرار بزاریم شب یلدا جمع شیم کنار هم...
ولی نه به نیت جشن و شادی...
یه حدیث کسا همو مهمون کنیم...
یادتون باشه...
سردار دلها...
شهید سلیمانی...
معشوق تمام دنیا چشمش به ماست...
مهم تر از اون...این امام زمانه که هر روز داره افسوس میخوره به حالمون و برا هدایتمون دعا میکنه...
امیدوارم حرفایی که زدم یک درصد تاثیر خودشو گذاشته باشه
ممنون از وقتی که گذاشتید و متن رو خوندید❤️
ان شاء الله چادر حضرت زهرا(س) سرپناهمون باشه💟🍁
الهـــم عجل لولیک الفرج🤲
#فاطمه_زهرا
@RRR138
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_44 سعید: قلبم کم مانده بود از جایش کن
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_45
عزیز:
منتظر بودم...
ولی خدا محمد را به من بخشیده بود، هرگاه می خواست پسش می گرفت..
چشم دوخته بودم به اتاق عملی که قرار بود یادگار محمد در آن متولد شود..
شاید به عشق دخترش چشم باز کند...
فقط لحظه ای...
یک مادر چه کاری جز دعا و توسل برای فرزندش می توانست انجام دهد؟؟
نزدیک ایام فاطمیه بود...
چه کسی بیشتر از حضرت فاطمه الزهرا حال مادری دل سوخته را درک می کرد...
در خیالاتم دست به شبکه های ضریح نداشته حضرت زهرا قفل کرده بودم...
قسمش میدادم و همراهش اشک می ریختم...
_اللہ هم صل علے فاطمہ و ابیــــها و بعلــــها و بنیــــها....
فرشید:
_فعلا که تو همون شرایطه...تغییر زیادی نکرده.
_تا کی تو این وضعیته؟
_مشخص نیست...ممکنه یه شک عاطفی بتونه برشگردونه..
اگه بخواید میتونید ببینیدش...
_ممنون..
قرار بود فرمانده جدیدی گروه را فرماندهی کند تا اقا محمد سرپا شود..
دمغ بودم..
عطیه:
چشمانم را باز کردم...
نفس می کشید..
مگر میشد پدری بی در آغوش کشیدن فرزندش به راحتی برود؟
مگر میشود داغ نفس هایش را بر دل تک دخترش بگذارد و برود..
محمد آنقدر بی وفا نیست که من و این دخترک را در این دنیا تنها بگذارد...
در این خیالات بودم و داشتم خود را ارام می کردم که پرستار وارد اتاق شد..
نگاهی به دستش کردم...
_سلام عزیزم...این دختر خوشگل تحویل مامانش...
بلند شدم و به سختی نشستم...
آغوشم را باز کردم..
دختر زیبایی که نیامده مرا به یاد محمد می انداخت...
دستان کوچکش را میان انگشتانم گرفتم و بوسیدمشان...
ای کاش پدرش هم چنین حسی را تجربه کند...
_ببخشید خانم پرستار؟
_جانم عزیزم؟
_میشه برم پیش همسرم؟
قبل از اینکه جواب بدهد زینب با شلوغی همیشگی اش وارد اتاقم شد...
_سلاممممممم سلاممممم....
عطیه جونممممم خوبی؟؟؟
_ممنون....تو خوبی؟
با خنده گفت:
_از روز اول گفتن دختر باید یه روز بعد درداش سرحال به زندگیش ادامه بده...
همه زخمام خوب خوب شده....
با ذوق و شوق نزدیکم شد...
_واییییی چه نازه عطیههه...
اسمشو چی میزاری؟
با لبخند تلخی گفتم...
_محمد اسمشو میزاره...
بلند میشه مگه نه؟
_معلومه که بلند میشه...با شناختی که از آقا محمد دارم حتما برمیگرده...
فقط یکم باهاش حرف بزن...
امیدوارش کن...
صداتو می شنوه...
_یعنی الان میتونم ببینمش؟
_نه الان...فعلا استراحت کن...
عزیز خانم منتظره...
من برم قشنگم...
_زینب؟؟؟
_جانم.
_میشه لباسای محمد رو برام بیاری؟
بعد مکث کوتاهی گفت...
_تمام سعیمو میکنم....