انچه در قسمت بعد می خوانید:
_یعنی چی که رفیق نیمه راه شددد😰😰
همه عالم میدوننن مسبب این اتفاقا منمممم😢😫
بچه ای که معلوم نیست بدون پدر میتونه دوام بیاره یا نه😥
عجب رویی داری😬
به پهنای صورت اشک می ریختم😔😭😭
منتظر💔🤒😕
#فاطمه_زهرا
آنقدر میخواهمت ..شاید قدر تمام بینهایت ها ...شاید قدر هفت آسمانت...شاید قدر ستاره هایت ...حتی به اندازه بزرگیت ..
مهربان ترین مهربانان ...آسمان زندگیم را سراسر ستاره باران کن 🌃🌃🌃⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
شبتون پر از آرامش 🌸🌸
#یازینب
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_43 فرشید: هربار که قصد داشتم خودم را
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_44
سعید:
قلبم کم مانده بود از جایش کنده شود..
_چی داری میگیییی؟؟؟؟
یعنی چی که رفیق نیمه راه شد؟؟
چرا اروم نشستییی؟؟
بلند شووو...
مگه الکیه؟
رفیقممم...
داداشممم...
فرشیددد بلند شو لعنتی...
من مطمئنم زنده است...
مگه میشهههه....
_چتهههه...اروم تر سعید...نفس بگیر..
نگفتم که خدایی نکرده مرده...
سی درصد علائم حیاتی داره، احتمال برگشتنش خیلی کمه..
میدانستم فرشید هم حالش خوب نیست..
از صورتش کامل نمایان بود..
در پنهان کردن نگرانی اش موفق نبود..
مشتم را به میز پانسمان کوبیدم...
همه چیز پخش زمین شد.
سرم را از دستم بیرون کشیدم و از جایم برخاستم..
_خودم باید ببینمش...
با چشمای خودم..مگه میشه فقط سی درصد زندگی داشته باشه؟
_نمیشه...نمی تونی ببینیش..
با عصبانیت فریاد زدم..
_یعنی چییییی؟؟؟؟؟
_فعلا نمیذارن کسی ببینتش...تو مراقب های ویژه بستری شده...اگه یکم حالش بهتر شه شاید اجازه بدن. صبر کن...
رسول:
_برادر مننننن...رفیققققق...با معرفتتتت...
به جان عزیز ترین کسم اگه نذاری محمد رو ببینم یه کاری دست خودم و خودتون میدم هاااا.
باباااا همه عالم میدونن مسبب این اتفاقا من بودم...بزارید برا بار اول و اخر ببینمش...
میگی نه؟
حداقل بگو حالش چطوره..
_خوبه...
_جواب من این نیست...
اگه حالش خوب بود شما تو این حال نبودید...
اگه داداش محمد خوب بود شما چپ و راست بهم طعنه نمی زدید.
_باشه...
تو بردی..
اقا محمد حالش بدهههه....خیلی بددد...به قدری بد هست که معلوم نباشه تا چند دقیقه دیگه چه حالیه...
انقدر حالش بد هست که بخوای خودت رو به ناحق سرزنش کنی...
مادر اقا محمد اون پایینه...
منتظر..
نه فقط منتظر بهوش اومدن پسرش...
نه.
منتظر عروسش...
منتظر بچه ای که معلوم نیست بدون پدر میتونه دووم بیاره یا نه...
راست میگفت...
حرف حق جواب نداشت...
به پهنای صورتم اشک میریختم...
_ببینم رسول...
تو میخوای برگردی سایت...
مگه نه؟
_خب معلومه که میخوام برگردم..
_پس خوب شو...تحمل کن..
چند روز دیگه تو و سعید رو مرخص می کنن.
اونموقع فقط محمد و داوود باقی می مونن...
دست زنت رو بگیر...
براش جبران کن نبودنات رو...
بزار برای یه بار هم شده با خیال راحت بخوابه...
ولی فقط تا وقتی اقا محمد برگرده.
_فرشید نگام کن...تو در مورد من چی فکر کردی؟؟؟
تو اگه پنج ساله اقا محمد رو میشناسی، من یه عمره از بچگی باهاشم..
یه عمر با هم نفس کشیدیم..
با هم زندگی کردیم...
درس خوندیم...
عروسی براش گرفتیم..
از وقتی مادرم فوت کرد تا همین الان مادر محمد مثل مادر نداشتمه...
من با محمد عهد اخوه بستیم..
میفهمی؟
با اینکه ازم بزرگتره ولی دلیل نمیشه نسبت بهش بی تفاوت باشم.
همین جون نصفه ام به جونش بسته است.
نزدیکم شد..دستش را روی شانه ام گذاشت و به سمت خودش کشید..
_رسول جان فرصت بده...
همه چی درست میشه...
بالاخره اقا محمد هم برمیگرده بینمون...داوود رو به راه میشه...
باز بساط خنده و شادیمون جور میشه..
من الان میرم پیش دکترش...
بازم وضعیتش رو میپرسم..
اگه اجازه داد با هم میریم دیدنش..
حالا راضی شدی استاد؟؟؟
نبینم غمتو...
به زور خنده ای مهمان لبم کردم...
_وقت دنیا رو می گیری فرشید..
_خب امر دیگه داداش؟؟
_اومممم....نه...
چرا..چرا...
_باز چی؟
_بی زحمت یکم از موقعیت اتاقم دور باش...
اینطوری که تو نگهبانی میدی نمی تونم داوود رو ببینم...
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای نثارم کرد...
_عجب رویی داری رسول....
اطاعت امر...
اقا داوود هم هماهنگ می کنم...
خیالت راحت شد؟
_سپاس...
_خجالتمون میدی داداش...
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_44 سعید: قلبم کم مانده بود از جایش کن
خودمونیم هااا
بعد مدت ها یه پارت بلند😂
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغلاشوݧ😄🤍💫
.
.
.
📓 #آقامحمد✨
🔘 #گاندو
⌚️⇦ #فقطفور💛🎗
『 https://eitaa.com/joinchat/714997874Ccf196ed6c8 』
گــــاندۅ😎
😁😁شما کدومید⁉️🤓 ____________ 😉😉😉 #آقامحمد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈
اونی که همیشه خدا گشنشه
اونی که کلا همیشه یه چیزیشه.
اونی که همش بی دلیل خوشحاله.
#استادرسول
هدایت شده از نـظـامیـان
#طنزجبهه😂
اول که رفته بودیم گفتند:
«کسے حق ورزشکردن نداره.»☝️🏾•.
یه روز یکے از بچهها رفت ورزش کرد🤸🏻♂•.
مامورعراقے تا دید اومد، درحالے که خودکار و کاغذ دستش بود📝•.
برایِ نوشتن اسم دوستمون جلو
اومد و گفت:«ما اسمک؟اسمت چیه؟»🙄•.
رفیقمونم که شوخ بود برگشت گفت:
«گچ پژ.»😎•.
باور نمےکنید، تا چنددقیقه اون مامور عراقے هرکاری کرد این اسمو تلفظ کنه، نتونست ول کرد گذاشت رفت🚶🏻♂•.
و ما هِی مےخندیدیم..😂😂
#سرداران _بی _پلاک
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
@eshgeshohada
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
سلام😊
متاسفانه تا دو روز دیگه نمی تونم فعالیت کنم...
برگشتم جبران میکنم✋
ادمین ها هم شلوغی نکنن🙈
خدافظ
#فاطمه_زهرا