گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_28
رسول:
دیگر دلیلی برای زندگی نداشتم...
حالا که به خاطر شغلم و به خاطر کشورم زنم را از دست داده بودم چرا باید ذلت بعد از ازادی را می چشیدم...
انگار هر لحظه بدنم داغ تر میشد...
حرفی نداشتم..
کاری نمی توانستم انجام دهم...
شک داشتم به چیزی که می دیدم.
همان طور که روی شکمم خم شده بودم با فشار سرم را فرو کرد داخل خون...
صداهای نامشخص...
دهانم پر بود از خون...
راست می گفت..
داشتم تقلا می کردم برای نفس کشیدن...
چند ثانیه...
ریه ام پر شده بود از خون...
همین که سرم را بالا کشید، نفسی تازه گرفتم...
خون از صورتم می چکید...
مزه خون دهانم را پر کرده بود...
محکم سرم را به عقب برگرداندم و کوبیدم به صورتش...
به پشت روی زمین افتاد..
باز نگاهم رفت سمت سر...
با صدای کف زدن کسی سرم را برگرداندم...
_خوشم اومد...خوب داری انرژی میزاری..
ادامه بده..
دست به زنت عالیه...عالیییی...
با نفسی که هنوز کم داشتم گفتم.
_غیر...تهدید و...دستور دادن....چی تو مشتت...داری خانم....بی رحم؟؟
با خنده گفت.
_تو ملاقات با زبون نفهم هایی مثل تو هیچی...
سعید:
_آقا پیداشون کردیم...
تو یه ساختمون بیرون شهر...
_مگه میشه؟؟
چطور؟
_از پلاک ماشین...دوربین بیمارستان..
_عجیبه...
بعد مکثی طولانی گفت.
_تله است...
قطعا تله اس.
هماهنگ میشیم...
عملیات داریم...
همین امروز...
اول من می رم برا برسی موقعیت...
_اما شما نمی تونید...
دکتر گفــــــ...
_همین که گفتم...
_از مرکز به تمامی واحدها...
اعلام آماده باش.
رفت به سمت علی
پشت سرش راه میرفتم..
_آقا جان من...
شما حالتون خوب نیست..
اگه دوباره اتفاقی بیفته هیچ کدوم نمی تونیم تحمل کنیم..
از حرکت ایستاد..
به سمتم برگشت.
_سعید..
اگه قرار بود هرکس با یه بهانه کنار بکشه...چرا اینجاست؟؟
چرا چنین کاری رو قبول کرده؟؟
هرکس میاد این حرفه میدونه احتمال زنده موندنش تو هر عملیات کم تر از کمه...
غیر اینه؟؟؟
غیر اینه که اومدیدم که با جونمون معامله کنیم؟
الان کی میدونه تا چند دقیقه دیگه زنده است یا نه؟
چه بهتر مرگی که قراره بیاد سراغت شهادت باشه...
چی بهتر از این؟
علی سایبری:
_این شیشه ها و داروها رو که تو عکس ارسالی مشخص بود شناسایی کردم..
البته کیفیتش خوب نبود...
تا جایی که میشد.
_خب؟
_اکثرشون داروی فلج کننده مثل پتاسیم کلراید...میدازولام و از این نوع ماده هاس..
یکی دیگه هم بود...
البته جزو داروهای روانگردان بود...
خیلی کمیابه...
نمی دونم برا چی میخوان..
اخه استفادهـــــ....
وایییی
_چیه؟؟
_این نوع روانگردان رو برا گرفتن اطلاعات استفاده می کنن.
محمد:
رفتم سمت موتور..
خواستم بنشینم که داوود ظاهر شد...
بسم اللهی گفتم..
_منم میام آقا..
_علیک سلام اقا داوود..
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16380004134076
گــــاندۅ😎
بریم برا پارت جدید🤧🔪 #فاطمه_زهرا
گوب گوب گوب گوب گوب(قلبم میزنه)
#فاطمه
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_28 رسول: دیگر دلیلی برای زندگی نداشتم
یه پارت بلند تقدیم نگاهنتون😁
اعضای گرامی
مگه الکیه پارت که میذارم میگید بعدی😐😂
اقا خب باید تایپ کنم که بزارم خو😐🔪
#فاطمه_زهرا
هدایت شده از ♡𝑔𝒶𝓃𝒹𝑜♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_28 رسول: دیگر دلیلی برای زندگی نداشتم
آخ قلبم
فلج شدم رفت 😂
من فلج کردن جا رسول
من نفسم رفت
من چشمام خون میبینه
من گوشم صدای داد رسول میشنوه
قلبم دیگه نمیزنه 😂
خدا یاااا شمر مهربون تر بودا😂💔
خیر سرمون امروز تولدههههه😂
#یارقیه
گــــاندۅ😎
آخ قلبم فلج شدم رفت 😂 من فلج کردن جا رسول من نفسم رفت من چشمام خون میبینه من گوشم صدای داد رسول
فاطمه زهرا هست دیگه 😁چه کارش کنیم
#فاطمه