eitaa logo
مجله ایده زندگی
43.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
32 فایل
🦋مجله ایده زندگی🦋 📌ارتباط با من و رزرو تبلیغ: @idehzendegi_admin 📌کانال تبلیغاتمون: https://eitaa.com/Tablighidehzendegi 📌کانال دوممون: @dastane_zendegi انتشار مطالب کانال بدون ذکر منبع ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️🔹…حدود یک سال و نیم پیش با مسعود به مشهد رفتیم. مسعود اتفاقی یکی از دوستان دوران سربازی‌اش را در یک رستوران دید. فرخ با اصرار فراوان ما را به خانه‌اش دعوت کرد و از ما پذیرایی مفصلی کردند. همان شب اعلام کرد که قرار است ماه آینده در تهران مشغول به کار شود به همین دلیل اسباب‌کشی می‌کنند و به تهران می‌آیند. بعد از آمدن فرخ و خانواده‌اش به تهران، به رسم قدردانی آنها را برای شام دعوت کردیم و معاشرت ما با خانواده آنها شروع شد.
فرخ و همسرش چهار سال بود که ازدواج کرده بودند، ولی بچه نداشتند. مدتی از رفت‌وآمد ما با آنها می‌گذشت که متوجه نگاه‌های خاص فرخ به خودم شدم. سعی کردم فکر کنم که این احساس اشتباه است. ذهنم درگیر این موضوع بود که یک روز پیامی از او دریافت کردم. در پیام به من گفته بود که کار واجبی دارد و اگر امکانش هست، می‌خواهد تلفنی با من صحبت کند. من هم به خیال این‌که حتما اتفاقی افتاده، پذیرفتم. فرخ با من تماس گرفت و ابتدا شروع کرد از زندگی خودش برایم تعریف کرد. این‌که با همسرش اختلاف دارد و دیگر نمی‌تواند به زندگی با او ادامه دهد. در ادامه صحبت‌هایش با کلی مقدمه‌چینی، نسبت به من ابراز علاقه کرد…!!!!!!
♦️🔹…هول شده بودم. از ترس گوشی را قطع کردم. نمی‌دانستم چه کنم. جرات نداشتم موضوع را با مسعود در میان بگذارم، اما فرخ دست‌بردار نبود. آن‌قدر به من ابراز علاقه و از من تعریف و تمجید کرد که دلم لرزید و طاقت نیاوردم. کم‌کم من هم به او علاقه‌مند شدم. فرخ آدم زبان‌بازی بود و چنان با کلمات بازی می‌کرد که دلم طاقت نیاورد و به او وابسته شدم. در تمام این سال‌ها چنین جملاتی را از همسرم نشنیده بودم.
فرخ از من خواست از شوهرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم. وقتی فهمید نمی‌توانم از فرزندان و همسرم جدا شوم، مدتی بی‌خیال شد، ولی برای این‌که مثلا ثابت کند که واقعا عاشق من است، همسرش را طلاق داد. همیشه عذاب‌وجدان داشتم که من باعث به‌هم‌خوردن زندگی آنها شده‌ام. مدتی بعد دوباره سروکله‌اش پیدا شد. .. می‌گفت نمی‌تواند بدون من زندگی کند و نقشه‌ای دارد. او برای ازدواج با من نقشه قتل شوهرم را کشیده بود. وقتی موضوع را با من در میان گذاشت، به‌شدت عصبانی شدم و مخالفت کردم، اما فرخ مرا تهدید کرد که اگر با او همکاری نکنم تمام چت‌هایم را برای شوهرم می‌فرستد. در تنگنای بدی گرفتار شده بودم. مغزم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم چه کنم. فرخ آن‌قدر مرا تهدید کرد که تسلیم شدم.
مسعود مدتی بود که به دلیل بیماری دارو مصرف می‌کرد. از چند روز قبل به پیشنهاد دکتر متخصص هنگام سپیده‌دم پیاده‌روی می‌رفتیم. وقتی به ناچار نقشه شوم فرخ را پذیرفتم، خیلی نگران بودم. آن شب شوهرم تا صبح نخوابید و از این که خوابش نمی‌برد ناراحت بود. به او پیشنهاد دادم قرص خواب‌آور بخورد. او هم دو عدد قرص خواب‌آور خورد تا این‌که برای پیاده‌روی آماده شدیم. من نمی‌توانستم گوشی تلفن را دستم بگیرم برای همین هندزفری را در گوشم گذاشتم تا از این طریق با فرخ در ارتباط باشم. او هم به محل قرار رفته بود و انتظار ما را می‌کشید. وقتی برای پیاده‌روی از خانه خارج شدیم، تماس‌های من و فرخ هم برقرار شد و او صدای مرا می‌شنید که با شوهرم صحبت می‌کردم.
در بین راه متوجه شدم مسعود به خاطر قرص‌هایی که مصرف کرده است حال مناسبی ندارد. یک لحظه وقتی در چشمانش نگاه کردم از کارم پشیمان شدم …
♦️🔹یک لحظه وقتی در چشمانش نگاه کردم از کارم پشیمان شدم و از شدت استرس و نگرانی می‌لرزیدم. به مسعود گفتم حالت خوب نیست! بیا به خانه برگردیم، ولی فرخ تا این جمله را شنید عصبانی شد و از آن سوی خط خطاب به من گفت: «ساکت شو، وگرنه خیلی بد می‌بینی.» من هم که ترسیده بودم، دیگر حرفی نزدم. چند لحظه بعد مسعود ابتدا روی جدول سیمانی کنار خیابان نشست و سپس در همان حالت دراز کشید. دستش را گرفتم و چندبار صدایش زدم، ولی او انگار صدایم را نمی‌شنید.
فرخ از راه رسید. لباس سیاه پوشیده بود و یک نقاب سیاه به چهره داشت. موتورسیکلت را روی جک گذاشت و بالای سر شوهرم آمد… هرچه التماس کردم که بی‌خیال شود فایده‌ای نداشت. با چاقو چند ضربه به شکم و سینه او زد و بعد هم با خونسردی سوار موتورسیکلت شد و از محل گریخت. همین لحظه من فریاد زدم و از مردم و رهگذران کمک خواستم، ولی اورژانس زمانی پیکر همسرم را به بیمارستان رساند که او دیگر جان خود را از دست داده بود. مرا برای بازجویی به کلانتری بردند. من هم برای ترس از مجازات نقشه متلک‌گویی را کشیدم و ادعا کردم که موتورسوار سیاه‌پوش ابتدا با متلک‌گویی برای من مزاحمت ایجاد کرده بود. بعد شوهرم دخالت کرد و آن موتورسوار همسرم را با چاقو کشت.
اما قاضی ویژه قتل عمد که با دقت به اظهارات من گوش می‌داد متوجه تناقض‌گویی‌های که در اثر استرس داشتم شد. بعد از دستور تحقیقات غیرمحسوس، متوجه سرنخ‌هایی شدند و من مجبور شدم همه‌چیز را اعتراف کنم. بعد از اعتراف‌های من دستور دستگیری فرخ صادر شد و فردای روزی که اعتراف کردم، فرخ را در یکی از شهرهای مرزی دستگیر و روانه زندان کردند.
دلم می‌خواهد اعدام شوم. دیگر در این دنیا جایی برای من وجود ندارد. به خاطر یک لحظه غفلت و احساس پوچ، زندگی یک آدم معصوم را از او گرفتم. چطور می‌توانم در چشمان فرزندانم و پدر و مادر مسعود نگاه کنم؟ طفلک دختر و پسرم که باید یک عمر ننگ مادرشان را به دوش بکشند. هم این دنیایم را خراب کردم هم آن دنیا را ♦️🔹تحلیل روان شناسی این ماجرا: والدین سخت‌گیر روش فرزندپروری سخت‌گیرانه را در پیش می‌گیرند. این روش شامل انتظارات زیاد و نابجا، تنبیه‌های شدید در صورت رعایت نکردن قوانین، سخت‌گیری در انتخاب‌ها، فعالیت‌ها و حتی برنامه روزمره فرزندان است. در مقابل آن فرزندپروری سهل‌گیرانه قرار دارد که از ویژگی‌های چنین خانواده‌هایی، بی‌توجهی به آموزش رفتارهای اجتماعی است. در این خانواده‌ها، به‌طور کلی قوانین بسیار محدودی وجود دارد و افراد نسبت به اجرای قوانین و آداب و رسوم چندان مقید نیستند و هر کاری بخواهند می‌توانند انجام دهند.
خورشید متاسفانه پدری سخت‌گیر و مادری سهل‌گیر داشت و همین موضوع باعث دوگانگی در تربیت او شده است. او برای فرار از چنین وضعیتی به اولین خواستگار خود جواب مثبت داد، بدون این‌که او را بررسی کند و از مشاور متخصص در این زمینه کمک بگیرد. متاسفانه مسعود نیز نتوانست نیازهای عاطفی همسرش را فراهم کند و خورشید به دلیل نیاز شدید عاطفی و عدم توجه خانواده و همسر به نیازهایش، با یک جرقه در دام آتش افتاد و چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد. 🔆پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🔺 ♦️🔹با این روش به گل هاتون آب بدید👌👌 ♦️🔹♦️ کپی با ذکر منبع مجازه 🙏 ❤️ 💌@idehzendegi
🔺؟🔻 ♦️🔹باورتون می‌شه که هنوز هم انسان‌هایی هستند که در زیر زمین زندگی می‌کنند ؟! اینجا روستای تاریخی حادج در کشور تونس هست که ساکنانش از گذشته به دلیل گرمای شدید هوا خانه‌های خودشون رو زیر زمین میساختند و این روند رو هنوز هم ادامه می‌دن. امروزه گردشگران زیادی برای تماشای نحوه زندگی مردم این روستا به تونس سفر می‌کنند ♦️🔹♦️ کپی با ذکر منبع مجازه 🙏 ❤️ 💌@idehzendegi
🔺🔻 ♦️🔹گویند : روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ... پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید : شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟ و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ... بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ... " به عمل کار بر آید ،به سخندانی نیست " ♦️🔹♦️ کپی با ذکر منبع مجازه 🙏 ❤️ 💌@idehzendegi
🔺🔻 ♦️🔹بهترین مشاور قرن😂 ♦️🔹♦️ کپی با ذکر منبع مجازه 🙏 ❤️ 💌@idehzendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺🔻 ♦️🔹صبحت بخیر😊 ♦️🔹♦️ کپی با ذکر منبع مجازه 🙏 ❤️ 💌@idehzendegi