Mahmoud Karimi - Gole Chadore Goldaret.mp3
3.4M
از دیشب هزار بار این مداحی رو گوش دادم و هر بار انگار تا الان نشنیدمش...
😭💔🥀
شما هم بشنوید و اگه دلتون شکست برای منم دعا کنید...
#فاطمیه🖤
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
🌺رمان🌺 #قسمت_هشتم (خدیجه) خدمتکار سریع در حیاطو بستو کلونشو انداخت، ح
به وقت رُمان (خدیجه ومحمد)👇🏻❤️
🌺رمان🌺
#قسمت_نهم
(خدیجه)
ربابه تندوتند از هرگوشه ی خونه وسایلی برای سفره ی عقدپیدا میکرد تا رنگولعابی به سفره بده و برای اهالی خونه چشم نواز باشه تا از اون حالوهوای ماتم زدگی در بیان.چند شاخه گل ازحیاط خونه چیدوداخل گلدانی گذاشت ،نون سنگک مونده از صبحو گوشه ی سفره به حالت مورب گذاشتو مشتی سبزی خوردن با کمی از پنیر کوزه روش ریخت.داخل کاسه ای بلورین گردو بادام ریخت و وسط سفره گذاشت ،سفره ی سفید با گلدوزی های دست دوزه طرح گلدانه پر گل، در چهارگوشه با وسایل چیده شده حکایت از پیوندی می داد اما این پیوند سوری بود نه واقعی.حسین و عباس و اختر،خواهروبرادرای خدیجه از گوشه ی اتاق پنج در ،با ناراحتی سفره ی عقد رو نگاه می کردند! معصومه به خرمن موهای دخترکش شونه می کشید وبا هر بار کشیدن شونه ی چوبی عطرموهاشوبه ریه هاش می فرستاد.فرق موهاشو از وسط جداکردوموهای پرپشته تا کمرشوبافتو روبانی قرمز به نوکشون بست.لباس مخمل قرمزشو با دامن پرچین تازانووشلوار پفی ساتنشو تنش کردو ولچک کوچیک دور طرح ترمه ی هم رنگ لباسشو سرش کردو باگیره ای حلقه ای شکل با توپک های کوچیکه سبز رنگ توپر آویزون شده از حلقه رو وصل به لچکش کرد.جوراب های سفیدو پوشید.معصومه چادر سفید عروسی خودشو از توی صندوقچه درآورد وسرش کرد .کمی عقب رفت وقدوبالای دخترک ۱۱ساله شو تماشا کرد،هیچکدومشون حرفی نمی زدن ،نه می خندیدن نه گریه می کردن.سکوتی سنگین کل فضای خونه رودربر گرفته بود! کوبه ی در بصدادراومد،چن دقیقه ی بعد یاالله یاالله گفتن مردی سکوت خونه روشکست .خدمتکارباصدای بلندگفت:حاج حاج آقاعاقدتشریف آوردن.در تمام این مدت محمد توحیاط گوشه ی تخت نشسته بودو به فکری عمیق رفته بود.قراربوددختری نابالغ به عقد سوریش دربیادوفقط بایدامانت دارخوبی می شد ،دختری که تواین چندروزه فقط گذرا وازدور دیده بودتش،دختری از نسل قاجار.دختری مایه دار.اوضاع مالی محمد بدنبودامانه دیگه به اندازه پدرزن سوریش! خدمتکاراومدسراغ محمدوازش خواست بره اتاق پنج دری.محمدازتخت پایین اومدو دست بردداخل سطل آب وسروصورتشو صفایی دادو دستی به موهای مشکی پرپشتش کشیدووضویی گرفت،بادستهای خیسش دستی به لباسهای خاکیش کشیدومحکم تکوند.این مدل پای سفره ی عقد نشستن درمخیله اش هم نمی گنجید.از پله های سرسرا بالارفت و یااللهی گفتووارد اتاق پنج دری شد.به احترامش همه ی حاضرین بلندشدند،سلام کوتاهی کردوکناردرایستاد.حاج اسماعیل ازش خواست سرسفره ی عقد بشینه.خیلی آرام امامطمئن قدم برمی داشت،اطمینان به این خاطر که قراربود آبروی خونواده ای رو بخره.کنارسفره ی عقدنشست،عاقدگقت: پس عروس خانم کجاست ،بااین حرف بغض معصومه ترکیدو بیصداگریه کرد،واقعااین مدل عروس شدن برای دختر حاج حاج آقاروابود؟بااشاره ی حاج اسماعیل ربابه از پنج دری بیرون رفتو بعدازچنددقیقه دست دردست خدیجه وارد پنج دری شد.دائی جلورفتو دست در بازوی عروس کردو ونشوندش کنارمحمد.عروس وداماد هنوز چهره ی همدیگه رو واضح وازنزدیک ندیده بودن،هر دو دورادور گذرا وبی تفاوت همدیگه روبه اندازه ی چند لحظه دیده بودند.عروس بود اماآرایشی به صورت نداشت.عاقدسجلهای دختروپسروخواست .که بااین حرف حاج اسماعیل نگاهی به خواهرش کردوبی کلام خواستارسجل خدیجه شد،به سفارش دایی اسماعیل خدمتکار برای آوردن سجل محمدراهی آدرسی که محمدداده بود شده بودوسجل به دست برگشته بود.هردوسجل به دست عاقد داده شدوعاقد صفحه ی دوم سجلهارونگاه کرد،هردوشون سفیدبودنو و بدون مشخصات همسر.النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی...حاج حاج آقاروی تشکچه ی مخملی پرپشم نشسته بودو مچ دستشو روی زانوش گذاشته بود وسرشم به دیوارتکیه داده بودوغرق درافکارپرتنش! که صدای عاقد اونو به اون جمع آورد.حاج حاج آقا مهریه چقدر باشه؟فرقی نمی کنه این عقدسوریه،خودت یه چیزی بنویس.دوشیزه ی محترمه خدیجه سودبخش آیا اجازه دارم شماروبه عقد دائم وهمیشگی جناب آقای محمد بانی فطینی دربیارم؟عروس خانم وکیلم؟هیچ کس نگفت: عروس رفته گل بچینه! عروس سکوت کرد! بار دوم عاقد سوال کرد ،دوشیزه ی ...، اما اینبارم هیچ کس نگفت عروس رفته گلاب بیاره!برای بارسوم ،عروس خانموکیلم؟اینبار حاج اسماعیل گفت:دائی جان ،بله روبگو.عروس نابالغ نگاهی به مادرانداخت،که باچشم برهم گذاشتن مادرباصدایی که انگار ازته چاه درمیومد.باصدای خفه ای که به زورشنیده میشد،گفت:بااجازه ی بزرگترهای جمع، بله!عاقدروکردبه محمد:آقای داماد به من وکالت می دی... محمد نزاشت عاقد ادامه بده, ناراحتی رو درچهره های پدرومادراین دختر معصوم میدیدودوست نداشت بیشترازاین، این خونواده بشکنه!باصدای نه چندان بلند ولی کوتاه گفت:بله! بدون اینکه حلقه ای ردوبدل بشه، زن و شوهری این دختروپسرقانونی شد!هیچکس کامشو شیرین نکرد،هیچکس کل نکشید.روی سرشون نقل پاشیده نشد،بالای سرشون قندسابیده نشد...
ادامه دارد...
4_6032683503156465536.mp3
3.07M
پروا از غمها نکنم
پروانهام و پَروا نکنم،
از آتشِ سوزان.
من خود سر تا پا شَرَرَم،
آتش کم زن بر بال و پرم،
ای شمعِ فروزان.
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣
✅ فصل سوم
... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.».
آن شب وقتی مهمانها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمیدانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریهاش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او میدادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. »
پسرِ پسرعموی پدرم سالها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او میافتاد، گریه میکرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان میشد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و اینطوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریشسفیدهای فامیل مینشینند و باهم به توافق میرسند. مهریه را مشخص میکنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورده میکنند و روی کاغذی مینویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادهی داماد میدهد. اگر خانوادهی داماد با هزینهها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا میکنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادهی عروس پس میفرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرجهای عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادهی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمانهای پدرم کاغذ را به خانهی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریهام را پنجهزار تومان تعیین کرده.
پدر و مادر صمد با هزینههایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همینکه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا اینقدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
ادامه دارد.....
سالها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم، شوقم، شرارم، کیستم؟!
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من، من به جز او نیستم