#آیت_الله_سیدجلال_الدین_طاهری_اصفهانی ــ که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به اقامه نماز جمعه در اصفهان مبادرت کرده بود ــ به سمت امام جمعه این شهر منصوب شد (1358)
http://yon.ir/9tXuK
@iichs_ir
پژوهشکده تاریخ معاصر
✳️ خاطرات #آیت_الله_سیدجلال_الدین_طاهری_اصفهانی از فاجعه 17 شهریور 1357
«جمعه سیاه» همراه #طالقانی در بهداری زندان
در سال 1357، پس از اقامه نماز جمعه در مسجد مصلای اصفهان ــ که با انبوه مردم اصفهان برگزار گردید ــ خطبههای نماز جمعه آن روز را به تشکیل حکومت اسلامی اختصاص دادم و در آن خطبه رژیم شاهنشاهی را غیرقانونی و متجاوز به حقوق مردم و اسلام معرفی کردم و مردم را به استقامت دعوت نمودم. در شام جمعه همان روز ــ که احتمالا 8 مرداد 1357 بود ــ تا ساعت 2:30 بعد از نیمهشب با دوستان جلسهای درباره مسائل گوناگون انقلاب داشتیم. در آن جلسه تصمیم گرفته شد که با چهارده دستگاه اتوبوس به دیدار مردم خمین برویم و مبلغ 350 هزار تومان هم آماده کردم که تقدیم حضرت آیتالله پسندیده (برادر حضرت امام خمینی) جهت پرداخت شهریه طلاب قم نمایم، که خوشبختانه پولها را زیر حصیری که روی آن میخوابیدم، گذاردم و خوابیدم. چون تابستان و هوا گرم بود، در ایوان منزل واقع در خیابان حسینآباد به استراحت پرداختم. نمیدانم یک ساعت خوابیدم یا خیر که صدای مهیبی مرا از خواب بیدار کرد و فریاد میزد: طاهری بلندشو! از خواب پریدم و به اطراف خود نگاه کردم. متوجه شدم عدهای مسلح بالای سر من ایستادهاند و یکی از آنها فریاد میزند: طاهری برخیز! گفتم: برخیزم برای چه؟ و از ایستادن خودداری نمودم. یک نفر از آنها دستور داد ببریدش و بقیه دست و پایم را گرفتند و من را با پای برهنه و با همان لباس زیرین، از منزل خارج و بیرون منزل، به داخل ماشین پرتاب کردند. درب منزل متوجه شدم عده زیادی مسلح منزل را محاصره کردهاند. پس از روشن شدن خودرو، یکی از همسایهها متوجه شد و با صدای بلند گفت: مردم طاهری را بردند... که ناگهان صدای شلیک گلوله به گوشم رسید و من را بهسرعت از حسینآباد خارج کردند. در داخل خودرو، دستهای مرا از عقب بستند، پاهایم را هم بستند، چشمبندی هم به چشمم زدند که فشار عجیبی بر حدقه چشمم وارد میکرد! هر چه میپرسیدم: میخواهید با من چکار کنید؟ جواب آنها توهین بود. تصور من این بود که بنا دارند مرا به نقطهای ببرند و اعدام کنند! مدتی پس از حرکت به طرفی که نمیدانستم کجاست، ایستادند. من گفتم: اجازه بدهید دو رکعت نماز بخوانم و بعدا اعدامم کنید! هیچ جوابی ندادند. پس از چند لحظه گفتوگو بین خودشان، که من متوجه نگردیدم، مرا داخل ماشین دیگری بردند و چشمهایم را ــ که بهشدت درد میکرد ــ باز کردند، ولی دست و پاهایم همچنان بسته بود. متوجه شدم که صبح شده. از آنها خواستم که اجازه دهند نماز صبح را بخوانم. پاهایم را باز کردند و من را آوردند بیرون و با دست بسته تیمم کردم و در داخل ماشین نماز صبح را خواندم. افرادی که در ماشین بودند به من گفتند: میدانی کجا میروی؟ گفتم: نه؛ گفتند: دهها بار در این راه رفتوآمد داشتهای! گفتم: چون عینک ندارم، نمیتوانم درست تشخیص دهم، گفتند: بهسوی تهران میرویم. مرا بردند در کمیته تهران، پس از مدتها ایستادن، مرا به سلول انفرادی منتقل کردند و روزها مرتبا از من بازجویی میکردند. ظاهرا هفده روز در آن سلول بودم. پس از هفده روز، مریض شدم و مرا به بیمارستان منتقل کردند. هشت نفر در بیمارستان از من مراقبت میکردند. پس از چند روزی احساس کردند بهبودی نسبی حاصل شده است؛ لذا مرا به زندان قصر بردند و در بند سارقان و قاتلان قرار دادند. عدهای از جوانان انقلابی و مبارز هم بین آنها بودند. چه بگویم، که در آن هشت روز چه بر من گذشت! مسجدی در آن زندان بود، میرفتم آنجا نماز میخواندم. عدهای مرا شناختند و در خواست کردند نماز جماعت اقامه کنم. نماز جماعت با استقبال خوبی مواجه شد، به گونهای که سالن نمازخانه پر میشد. یک روز که رفتم برای اقامه نماز، مشاهده کردم درب مسجد بسته است. پس از این حادثه رفتم نزد سرگردی که مسئول بند بود و سوال کردم: چرا درب مسجد را بستهاید؟ جواب داد: مسجد احتیاج به تعمیر دارد! به او گفتم: مگر من آدمکش یا دزد هستم که مرا در این بند نگهداری میکنید؟ گفت: پس کجا میخواهی باشی؟ گفتم: در بین سیاسیونی که در زندان هستند. پس از گذشت یک روز، مرا به بهداری زندان قصر بردند، در اتاقی که حضرت آیتالله طالقانی(ره) بستری بودند و مرا نزد ایشان بستری نمودند. در روز 17 شهریور که در این مکان زندانی بودیم، صدای شلیک گلوله لحظهای قطع نمیشد. من و مرحوم آیتالله طالقانی بسیار نگران شدیم و از ماجرا هیچ اطلاعی نداشتیم. حضرت آیتالله طالقانی گریه میکرد و اظهار داشت: طاهری ببین چگونه افراد بیگناه را به گلوله بستهاند. تا بعدازظهر تیراندازی ادامه داشت و ما نگران. روز بعد که بستگان مرحوم آیتالله طالقانی به دیدن ایشان آمدند، ماجرا را تعریف کردند و گفتند: زمین را با شهید فرش کردهاند...
ادامه در پست بعد ...
https://eitaa.com/iichs_ir/3097
✳️ خاطرات #آیت_الله_سیدجلال_الدین_طاهری_اصفهانی از فاجعه 17 شهریور 1357
«جمعه سیاه» همراه #طالقانی در بهداری زندان
از پست قبل بخوانید ...
https://eitaa.com/iichs_ir/3098
و بهطور مشروح اتفاقات روز گذشته را تعریف نمودند که الان حضور ذهن ندارم که برای شما بیان کنم. بههرحال در اواخر دیماه با فشار مردم انقلابی از زندان آزاد شدم و مورد استقبال بینظیر مردم خوب و متدین و مبارز اصفهان قرار گرفتم که جا دارد در اینجا از آنان که به خاطر خدا و پیروزی انقلاب در آن روز زحمات زیادی را متحمل گردیدند، تشکر نمایم که هر کس از خلق خدا تشکر کرد از خدا تشکر نموده است. خلاصه این چند جمله را هم به اصرار شما عرض نمودم که مایل بودید از منِ طلبه هم سخنی داشته باشید.
اما محض یادآوری به جوانان عزیز توصیه میکنم: از جوانی خود کمال استفاده را ببرید. خدای ناکرده جوانی خود را بیهوده هدر ندهید. کسب علم و دانش را برای رسیدن به مدرک نخواهید. هدف از کسب علم و دانش، خدمت به خلق خدا و آبادانی کشور باشد. تداوم این انقلاب ــ که برای به ثمر رساندن آن هزینههای سنگینی پرداخت شده است ــ بهدست شما جوانان شرافتمند است. با درک صحیح از مسائل روز و تلاش در یافتن حقیقت میتوانید انقلاب را به سر منزل مقصود برسانید که از امام صادق(ع) روایت گردیده: آن کس که به زمانش آگاه باشد، امور مشتبه به او هجوم نمیآورد. بدانید همه ما در محضر خدا هستیم. از یاد خدا غافل نشوید که بهیاد خدا بودن به انسان آرامش میدهد. هر عمل نیک و بد ما در نزد خداوند تبارک و تعالی محفوظ است. در امور به خدا توکل کنید و فقط از او یاری بخواهید. هر وقت مشکلات بر شما هجوم میآورد، به قرآن کریم توسل جویید و زیاد قرآن بخوانید و در آیات تتبع کنید. از تدلیس کردن یعنی فریب دادن، در لباس صلاح فساد کردن، در جبه عبادت شرک ورزیدن و عبادت را جهت ارائه به خلق انجام دادن، ظاهر را آراستن و باطن را تباه کردن جداً بپرهیزید. از دعای خیر خود این پیر دعاگوی ملت را فراموش نفرمایید.
http://yon.ir/FjHNy
@iichs_ir