eitaa logo
آیْـماھـ🌙
82 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
271 ویدیو
5 فایل
بسم‌خالق‌حسیـ♡ـن‌ابن‌علـی(:🍃 (شنوآۍ‌ِحرفاتوݩ): https://harfeto.timefriend.net/16640587136534 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیْماھ ⇦ ماه‌در‌زبان‌ترکی‌و‌فارسی (شرو؏‌خادمےموݩ): ۱۴۰۰/۵/۱۰🍀 (ڪپۍ‌‌؟ حݪال‌بہ‌شرط‌‌‌یڪ‌صلوات‌بهـ‌نیت‌ظهور)🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ظهرتون بخیر..!
سلام رفقا خوبید؟
میدونین امروز یاد چی افتادم..؟! یاد اردوهایی که از طرف مدرسه میرفتیم :))
آیْـماھـ🌙
میدونین امروز یاد چی افتادم..؟! یاد اردوهایی که از طرف مدرسه میرفتیم :)) #آسِنآت
شب قبلش همه اتاقامونو بار میزدیم تو کیف قشنگ با نظم و ترتیب میچیدیمشون😐😂 بعد لباسامونو تا میکردیم بعددد تازه شب مگه خوابت میبرد از استرسسس؟ بعد ک میرفتیم سوار سرویس میشدیم میدیدیم همه ی کولههه خیلی بزرگ دارن ب سختی جا میشدیم :)) بعد اینا ب کنار اصلا اون موقع که میرفتیم تو کلاس بچه هااا رو میدیدیم بعددد تازه میگفتن خیلی اروم صف ببندین🙂😂 ماهم مث حمله جومونگ میرفتیم پاهامونو 180 باز میکردیم که برا دوستمون جا بگیریم🤦🏻‍♀ بعد اون کیفای سنگینو میدادیم دستش بیاره😐😂 خودمونم میرفتیم جا بگیریم براش :)) بعددد تازه سرویس دیر میومد هی میگفتن 5 دقیقه دیگه الان میاد... اخرشم اخرین نفرایی بودیم که میرفتیم اردوگاه🙂
ولی میدونین.. یه خاطره رو هیچوقت نمیتونم فراموش کنم!
آیْـماھـ🌙
شب قبلش همه اتاقامونو بار میزدیم تو کیف قشنگ با نظم و ترتیب میچیدیمشون😐😂 بعد لباسامونو تا میکردیم بع
بعد قراردادم میبستیم رفتنی فلانی چیپسشو باز کنه که برگشتنی اون یکی پفکشو بزاره وسط😐👌🏻 اولین نفرم باید میرفتیم که ته اتوبوس همه باهم جاشیم
آیْـماھـ🌙
ولی میدونین.. یه خاطره رو هیچوقت نمیتونم فراموش کنم! #آسِنآت
نهایت 8 سالم بود.. یه روز بردنمون شهربازی ! اونجا یه وسیله بود برای بچه ها.. دلمون خیلی گیرش بود .. معلممون رفت که با صاحب وسیله صحبت کنه که اجازه بده ما سوار شیم حداقل یه دور..! ولی خب اجازه ندادن هیچ ، کلی داد و قال راه انداختن و حرفای بد زدن این خاطره رو هیچ وقت فراموش نکردم.. نمیدونم ، مثلا اگه میذاشت که حداقل یه دور سوار اون وسیله بشیم و دلمون شاد باشه چقدر که ما ذوق میکردیم.. بهرحال هرچی باشه ما نمیتونیم قضاوت کنیم
شما چه خاطرات خوبی دارید؟ یا اتفاقایی که تو ذهنتون مونده
آقا منم یه خاطره یادم اومد😂 ۹سالم بود رفته بودیم اردو شهر بازی بعد همه وسایل را سوار شدیم ، آخرین وسیله بود که من خیلی ازش می ترسیدم . بعد سوار نشدم . دوساعت معلممون دور شهربازی می چرخوندم می گفت یک بازی باید انتخاب کنی ، پول دادی ولی دیگه بازی جالبی نمونده بود برای همین گفتم پولش را دادم ولی سوار نمی شم😂😂😂😝خلاصه همه از اون وسیله پیاده شده بودن و خوش حال منه بد بختم از ترس سوار نشده بودم😐😂بماند که یکی دیگه از بچه ها توی همون وسیله بیهوش شد از ترس🤦‍♀
همه‌ی ما در زندگی به کتاب‌هایی نیاز داریم تا تحت تاثیرشان قرار بگیریم. کتاب‌هایی که باید در کنار رمان‌ها و داستان‌های روزمره‌ی خود بخوانیم و از خواندن آن‌ها درس زندگی بگیریم. بدون شک کتاب شفای زندگی یکی از بهترین نمونه‌های این نوع کتاب‌ها است. کتابی از ابتدا تا انتهایش خواننده را مسحور خودش می‌کند و نمی‌گذارد خواننده لحظه‌ای نور امید را فراموش کنند.💚😊 📕