eitaa logo
آیْـماھـ🌙
83 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
271 ویدیو
5 فایل
بسم‌خالق‌حسیـ♡ـن‌ابن‌علـی(:🍃 (شنوآۍ‌ِحرفاتوݩ): https://harfeto.timefriend.net/16640587136534 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیْماھ ⇦ ماه‌در‌زبان‌ترکی‌و‌فارسی (شرو؏‌خادمےموݩ): ۱۴۰۰/۵/۱۰🍀 (ڪپۍ‌‌؟ حݪال‌بہ‌شرط‌‌‌یڪ‌صلوات‌بهـ‌نیت‌ظهور)🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر آدم از تعادل روحی کافۍ و کمی تجربه معنوی برخوردار باشد به نماز احساس‌نیاز خواهد کرد احساس نیاز به نماز حس مخصوصی‌است کہ قابل بیان نیست. ولی مهم‌ترین عامل‌خوب نماز خواندن و لذت بردن از نماز است یکۍ از مھم‌ترین راه‌های بیـــدار شدن این احساس‌نیاز خواندن نوافل همراه نمازهای واجب است '! 🌿 .
به دلیل ویرایش نکردن پارت ها امروز پارت نداریم💔
😌⃟🌱 میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟✋😍 ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊✨ ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌بگین🌼🌈 ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتر(هرچےڪرمتونه‌دیگه😉) بفرستین😊🌱 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
بر من سخت است کھ از سوی ِ غیر تو پاسخ داده شوم . '! • ندبھ🌿
آیْـماھـ🌙
•°● #رمان 📚 #نامه_خونی 🕊💌 #پارت_13 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ وقتی ماشین ا
•°● 📚 🕊💌 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ بیا فیلمو بزار دیگه علف زیر پامون سبز شد ــ کو؟ ــ چی کو؟ ــ علف پردیس نیش خندی زد و گفت : ــ بیا بزار من داره خوابم میگیره جلو رفتم و لپ تابو روشن کردم و فیلم رو پخش کردم مقدمه فیلم در حال پخش بود و همه هم می خوردن و هم میدن که ناگهان صدای تلفن خونه بلند شد، در باز بود و صدا به راحتی پایین میومد . منم که با صدای بلندش از جام پریدمو و سریع بالا رفتم و تلفن رو جواب دادم ــ الو ــ ال ال الوو ــ چرا نفس نفس میزنی؟ ــ پایین بودم دوویدم بالا ــ خیلی خب مامان و مهناز کجان چرا گوشیشونو جواب نمیدن؟ مونده بودم چی بگم . الان یعنی بگم زن داداش قلبش درد میکرد بعد رفتن بیمارستان؟ ــ الو چرا ساکت شدی ــ مامان و زن داداش رفتن بیمارستان با استرس جواب داد ــ چی؟ بیمارستان براچی؟ برای چی به من نگفتن ــ وقت نشد ــ الان مهناز کجاس حالش خوبه؟ ــ من که ازشون خبر ندارم نذاشتن باهاشون برم ــ خب کی رفتن؟ ــ یک ساعت پیش رفتن ــ کدوم بیمارستان؟ ــ احتمالا نزدیک ترین بیمارستان به خونه دیگه ــ باشه ممنون خداحافظ قشنگ معموله محمد صادق خیلی حالش بد شده آخه بدون اینکه منتظر جوابم باشه قطع کرد. فکر کنم گند زدم! نباید میگفتم؟ الان اینکه وسط کارشه چطوری می خواد بره بیمارستان؟ این همونی نبود که مهمونی می گرفتی و دعوتش می کردی بعد ضد حال میزد میگفت کار دارم؟! ای کاش میشد زنگ بزنم به مامان و احوال زن داداشو جویا بشم حیف که گوشیشون خاموشه. در همون لحظه صدای موبایلم بلند شد. جواب دادم : ــ اع مامان چرا گوشیتون خاموش بود؟ ــ سلام اسماء . گوشی من که شارژ تموم کرد تازه یکمی شارژ شد تونستم زنگ بزنم . ــ حال زن داداش چطوره؟ ــ احتمالا حمله قلبی بهش شده دکتر گفته باید یک هفته بیمارستان بستری باشه چون جوونه این اتفاق طبیعی نبوده و هم بیماری زمینه ای نداشته ــ ای وای. راستی مامان ــ چی شده ــ محمد صادق داره میاد بیمارستان ــ از کجا فهمید؟ ــ نگران شده بود جواب موبایلاتونو نمیدید ،زنگ زد خونه من بهش گفتم ــ خوب کاری کردی بلاخره که باید می فهمید. حالا از کجا می دونه کدوم بیمارستانیم؟ ــ گفتم بهش نزدیک ترین بیمارستان به خونه ــ آفرین . باشه مامان جان توبرو به مهمونات برس به همگیم بگو دعا کنن ــ حتما یاعلی ــ خدانگه دار ‼️
𖧧 یــٰاحَـۍُّیـٰاقـیّـوم! ‌ ‌ اِےزِنـدھ‌؛اِےݐآیـنـدِھ..シ🌿. . .! ‌
💚••• دلت ڪہ گرفت قرآن رو بردار، بسم اللہ بگو و یه صفحه‌اش رو باز کن، بگو‌ خدایا یڪم باهام حرف بزن تا آروم‌شم(:♥️
خود را کبوتر حرمش فرض میکنم🕊 هرگز ندیده م ز خودم خوش خیال تر💫
آیْـماھـ🌙
•°● #رمان 📚 #نامه_خونی 🕊💌 #پارت_14 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ بیا فیلمو
•°● 📚 🕊💌 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ تماس رو تموم کردیم. بغضم گرفته بود ، می خواستم گریه کنم که بی اراده گفتم: ــ خدایا ولی زن داداش مهناز خیلی جوونه! با صدای گریه دار محمد حسین به خودم اومدم و سرمو بالا گرفتم ــ عمه مامانم چی شده ! سکوت کردم و لبخند گریه داری زدم . دوباره گفت ــ عمه تروخدا بگو ــ چیزی نشده ــ یعنی چی که مامان من خیلی جوونه حتما مرده که داری اینطوری میگی دیگه ــ زبونتو گاز بگیر چیزی نشده مامانت سالمه اومد جلو و گوشی تلفن رو برداشت و داد دستم و با چشمای سرخش دستورفرما گفت: ــ زنگ بزن می خوام باهاش حرف بزنم ــ الان که نمیشه داره استراحت میکنه ــ عمه تروخدا ــ باشه زنگ میزنم اما وقتی که گریه هاتو پاک کنی ــ باشه شماره مامانو گرفتم هرچی زنگ میزنم بر نمیداره این داره نگرانم میکنه، ای کاش اتفاقی نیوفتاده باشه، خدایا به خودت میسپارم. ــ مشترک گرامی قادر به پاسخگویی نمیباشد لطفا مجدادا شماره گیری نفرمایید چرا دلم شور میزنه؟ نگاهی به نگاه منتظر حسین انداختم، اگر الان گوشی جیغ بزنه که خیلی زایست. ــ عمه برنداشت؟ ــ نه هنوز صبر کن زنگ به بابات بزنم فکر کنم تا الان رسیده باشه اونجا شماره صادقو گرفتم. بعد سه تا بوق جواب داد: ــ الو سلام . من بیمارستان نزدیک خونم میگن کسی به اسم مهناز فتحی تو بیمارستان نیست . مامانم برنمیداره ــ سلام ولی من نیم ساعت پیش زنگ زدم گفت بیمارستان نزدیک خونست ــ به منم زنگ زد آدرس داد . وایسا دوباره بپرسم ــ صادق! صادق! ــ بله ــ محمد نگران شده مامان برنداشت تورو گرفتم شاید پیشش باشی، می خواد با مهناز خانم حرف بزنه. ــ بزار رو بلند گو ــ گذاشتم ــ محمد حسین! بابا! الان وقت نگرانی نیست پسرم مامانت طوریش نشده که بخواد طوریش بشه . توکل کن به خدا انشاءالله که چیزی نیست یه نگاه خنثی اما به من کرد اما ناراحتی رو میشد تو چشماش دید و بعد بلند شد و به سمت پایین رفت. می دونم که فقط همین جمله کافی نیست برای محمد اون تا حرف نزنه با مامانش آرامش نمیگیره . ــ الو محمد! محمد! تلفن رو از حالت بلند گو برداشتم و کنار گوشم گذاشتم: ــ محمد رفت ــ کجا رفت ــ رفت پایین بچه ها دارن فیلم می بینن ــ خوبه حواسش پرت میشه ــ آره ــ یه لحظه گوشی دوباره بپرسم خانم ببخشید میشه دوباره یه سرچی کنید صدای پرستار رو میشد از پشت تلفن شنید ــ آقای محترم من که به شما گفتم کسی به نام مهناز فتحی اینجا نیست . ایشون ۱۷ دقیقه پش فوت کردند.
4_5769520871131581374.mp3
5.86M
بعدش چی ؟! این صوت یه جایِ خلوت می‌خواد و یه هندزفری که عمیقاً تو رو ببره سمتِ هدفت ꧇)🧡 😌🦋 🌸 @imah_ir
هدایت شده از آیْـماھـ🌙
براےشنیدن‌سخنرانی‌هاےدلنشین‌هشتگ‌زیر‌را دنبال‌کنید☺️🧡 و توجه‌داشتھ‌باشید‌ک‌نام‌سخنران‌بزرگوارنگاشتہ‌میشه🌵 😌🦋
+ شهیدمحسنِ‌حججے🌱 خونَش طبقه‌یِ چهارم یه مجتمع بود؛ و آسانسور هم نداشت! دفعه‌ اول که رفتم، دیدم تمام پله‌ ها رنگ‌ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد. گفت: خودم ایـن پله‌ ها رو رنگ‌ زدم، که وقتی خانمَم میره‌ بالا کمتر خسته بشه.🧡 راه و رسم عاشقی اینه بچه‌ها ! شهیدِ عزیز، کمک کن واقعی عاشق بشیم. 🌸 @imah_ir