eitaa logo
❤️یاامام رضا جانم❤️
164 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
8 فایل
هر چقدر که درد بی‌دوا داری یا دلی خراب و مبتلا داری نره یادت که امام رضا داری از امام رضا بخواه درست کنه کار خوبه امام رضا درست کنه😭
مشاهده در ایتا
دانلود
نم نم کنار حجره دربسته میرسید کم کم به قتلگاه خودش خسته میرسید مانند شخص مار گزیده به پیچ و تاب فریاد یا جواد چه پیوسته میرسید پهلو بخاک حجره که از درد میگذاشت آهی بیاد پهلوی بشکسته میرسید از کام تشنه و جگر پاره پاره اش انگار حرف روضه سر بسته میرسید این جسم خسته زیر سم اسبها نرفت اما صدای حمله یک دسته میرسید خواهر نبود یار برادر شود ولی یک خواهری به مقتلی آهسته میرسید اینجا جواب زمزمه یابنیی از... یک نوجوان ز پشت در بسته میرسید اما صدای یا ولدی بی جواب ماند هرچند صوت یک پدر خسته میرسید
ای باده ی طهور، از این باده سر نکش آتش به حالِ درهم ماه صفر نکش عالم بدون روی تو تاریک و تیره است خورشید مشرقین، عبا روی سر نکش پنجاه بار، در وسط این گذر نیفت پنجاه بار، بر دل عالم شرر نکش اینقدر پیش چشم همه، یاد مادرت در پشت درب خانه ی خود دردسر نکش بال و پر هزار مَلک فرش راه توست شمسُ الشموس، روی زمین بال و پر نکش دیگر شبیه مارگزیده به خود مپیچ دامن به خاک حجره بیا و دگر نکش خواهر که نیست محضر تو، لااقل غریب وقت وداع، دردِ فراق پسر نکش با قطره قطره بارش چشم بهاری ات تصویر روضه ی پسر و یک پدر نکش هرکار هم کنی پسرت پا نمی شود بس کن حسین، این همه آه از جگر نکش بس کن حسین، زینبت از هوش می رود پنجه به خاک در برِ او اینقدر نکش
روضه شد مُجمل و كوتاه"نشست و برخاست" رفـت در قـصـر به اكـراه نشـست و برخاسـت وقتِ برگشت ، سـرش زيرِ عـبا پنهـان بـود بـاز با يك غم جانكاه نشست و برخاست ياد آن لحظه كه مادر به زمين افتـاد و--- پـسري ديد كه با آه نشست و برخاست تا رسـد بر درِ خـانه ز جـفاكاريِ زهـر بارها در وسـط راه ، نشـست و برخاسـت وسط حجره ي خود گاه به خود مي پيچيد و به شوق پسرش گاه نشست و برخاست مـثلِ خورشيد ، روان جانب مغرب مي شُد آنكه پيش قـدمش ماه ، نشست و برخاست غبطه بر شـأن اباصلت ، مـسيحا مي خورد داشـت چون با ولي الله ، نشست و برخاست كس نديده ست سرِ خوان كـسي سائل را كه سرِ سفره ي اين شاه نشست و برخاست
زَهری که سوزانده تَمامِ پِیکرَم را خاکِستری کَرده هَمه بال و پرَم را یک آشِنایی هَم دَر این غُربَت ندارم تا که گُذارد روی دامانَش سرَم را حَتّی جَوادم نیست با دَستش بگیرد اَشکِ روان گردیده از چَشمِ ترَم را می خواستم این لحظه ی آخَر بِبینَم یِک بارِ دیگر روی ماهِ خواهرَم را با صورتم خوردم زَمین بَر خاک‌ِ کوچه هَر بار هَم خواندم به ناله مادرَم را اَمّا طَناب اینجا به دَستانَم نَبَستند مَردی نَزَد سیلی کنارم همسرَم را هیزُم نیاوردَند پُشتِ خانه ی مَن اینجا نَسوزاندَند دیوار و درَم را از زَهر پیچیدم به خود بر خاکِ حُجره دیگر نَپیچیدَند دَرهَم حَنجرَم را عَمّامه ام مانده، عَبا مانده، کَسی نیست تا که بَرَد پیراهَن و اَنگُشترَم را آتَش گِرفتم، سوختَم، اَمّا ندیدم پای بِرَهنه، بِینِ آتَش، دُخترَم را پِلکَم شُده مَجروح، از وَقتی شِنیدم... ...آن ماجَرای غارَتِ اَهلِ حَرَم را
جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم حسرت بوسه بابا به دلت می ماند تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم جگر سوخته را نیست دوایی پسرم بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم هی زمین خوردم و هی ناله زدم وااماه دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین برده ام ارث غریب الغربایی پسرم آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد شده این حجره عجب کرببلایی پسرم جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد کس نزد بر سر من سنگ جفایی پسرم دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر زیر پا و لگد بی سر و پایی پسرم گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم
این زهر کاری کرد من از نا فتادم در کوچه مثل مادرم از پا فتادم با احتیاط از درد، خود را میکشدم تا خانه چندین بار چون زهرا فتادم در خانه گفتم زود درها را ببندید تا داخل حجره شدم، درجا فتادم پیراهنم را از عطش بالا گرفتم یاد آمد از جدّ غریبم تا فتادم نیزه نخورده پیکرم میسوخت از درد یادِ تن صد چاک عاشورا فتادم یاد هزار و نهصد و پنجاه زخمش بیخود ز خود گشتم، ز پا آنجا فتادم گر چه سر من را جدا از تن نکردند یاد سرِ بر نیزه در نجوا فتادم تا که جوادِ من سرم از خاک برداشت یاد علیِ اکبر لیلا فتادم
میرسد روی لبم آهسته جان یأبن الشبیب در وجودم آتشی دارم نهان یأبن الشبیب نا ندارم! با تو دارم در خیالم گفتگو با نگاهی نیمه باز و نیمه جان یأبن الشبیب زهرِ در انگور جانکاه است و از فرطِ عطش شعله ور شد هم دهانم، هم زبان یأبن الشبیب دستهایم را که برمیداشت روز و شب قنوت ناتوان؛ افتاده از کار آنچنان یأبن الشبیب با دو پایِ سرد و لرزان بیهوا خوردم زمین حال و روزِ احتضارم شد عیان یأبن الشبیب روی خاکِ حجره مثل مار می پیچم به خود بود جسمَم کاش زیر آسمان یأبن الشبیب بود جسمم کاش خنجر خورده؛ زیر آفتاب جانِ من از جدّ عطشانم بخوان یأبن الشبیب بیقرارم از غمش! باید پریشان جان دهَم از غم ِ آن پیکرِ نیزه-نشان یأبن الشبیب از غم ِ سنگی که محکم خورد بر پیشانی اش از هجوم ِ نعل ها بر استخوان یأبن الشبیب از تنِ عریان که شد خونِ قفا بر آن کفن از عقیقِ سرخِ دستِ ساربان یأبن الشبیب از طناب و دستهایِ عمه زینب(س)وای...نه... از غروب و غربتِ وقتِ اذان یأبن الشبیب جان سپردم! از نفس انداخت بیطاقت مرا- روضهٔ بزم یزید و خيزران یأبن الشبیب!