eitaa logo
117 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
760 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📙📙📙 ✍✍ گزارش نهم همزمان با اعزام مسلم بن عقیل به کوفه ، امام علیه السلام نامه‌ای در جهت قیام و مخالفت با یزید بن معاویه خطاب به اشراف و سران اخماس بصره نوشت و توسط سلیمان بن زرین برای آنان فرستاد . نوشت : من من فرستاده خود را با این نامه به سوی شما اعزام کردم من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر از فرا می‌خوانم چرا که این گروه سنت پیامبر را از بین برده و بدعت را احیا کرده‌اند اگر سخنان مرا بشنوید و فرمان مرا اطاعت کنید شما را به راه راست هدایت می کنم . همچنین نامه دیگری برای محمد حنفیه فرستادند و در این نامه نوشتند : بسم الله الرحمن الرحیم ازحسین بن علی به محمد حنفیه و کسانی از بنی هاشم که نزد وی هستند هر کس به من بپیوندد به شهادت می‌رسد و هرکس هم نپیوندد پیروزی را درک نخواهد کرد و السلام . 📚 تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۶۶ تاریخ الاسلام ذهبی جلد ۲ صفحه ۳۴۳
🖋🖋 گزارش دهم با رفتن مسلم بن عقیل به کوفه برای خواص مسلم شده بود که امام علیه السلام به کوفه خواهند رفت . خواص در مکه و مدینه وارد مذاکره با امام علیه السلام شده اند تا شاید بتوانند امام علیه السلام را از فتن به کوفه منصرف نمایند ،از همین رو محمد حنفیه در مذاکره خود به امام علیه السلام گفت : برادر تو بی وفایی مردم کوفه را با پدرت علی و برادرت حسن دیده‌ای میترسم این مردم با تو نیز پیمان شکنی کنند پس بهتر است به سوی عراق حرکت نکنی . عبدالله بن جعفر نیز در نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت : ترس آن دارم که خود و خاندانت کشته شوید اگر کشته شوی بیم آن دارم که نور زمین خاموش گردد به سوی عراق شتاب مکن!! عبدالله بن عباس نیز در مذاکره با امام علیه السلام عرض کرد : ترس دارم تو در این سفری که در پیش گرفته ای کشته شوی و فرزندانت به اسارت دشمن در آینده چون مردم عراق پیمان شکن هستند . عبدالله بن زبیر هم به امام علیه السلام گفت : آیا نزد مردمی می روی که پدرت را کشتند و برادرت را بیرون راندند تا تو را هم بکشند ؟؟!! عبدالله ابن عمر هم به امام علیه السلام گفت : میترسم مردم کوفه به خاطر این زر و سیم به یزید بن معاویه بگروند. سپس هر یک از این خواص بسته پیشنهادی خود را مطرح نمودند از همین رو محمد حنفیه گفت : بهتر است به جای عراق به سوی یمن یا منطقه مورد اعتماد دیگری حرکت کنید . عبدالله بن جعفر نیز در نامه اش نوشت : من از یزید و همه بنی امیه برای تو و مال و فرزندان و خاندانت امان نامه می گیرم. عبدالله ابن عباس در پیشنهادش گفت : از نظر من بهتر است در مکه بمانی و از مردم عراق بخواهی برای اثبات حسن نیت خودشان استاندار یزید را از شهر کوفه بیرون کنند و شهر را در اختیار بگیرند آنگاه شما به سمت آنان حرکت نما اگر اینچنین نکردند به من یمن برو . عبدالله بن عمر به امام عرض کرد : من به شما پیشنهاد می کنم که شما نیز همانند مردم با یزید بن معاویه صلح کنید 📚 الفتوح جلد ۵ صفحه ۲۶ تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۲۹۴ مقتل خوارزمی جلد ۱ صفحه ۲۷۸
✍✍گزارش یازدهم مسلم بن عقیل و هیئت همراه پس از ۲۰ روز راهپیمایی از مکه و مدینه تا کوفه در پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد کوفه شدند و در خانه مختار ثقفی مستقر گردیدند. از همان آغاز ورود به کوفه تا بیستم ذیقعده به مدت ۴۵ روز در جهت اجرای فرمان امام علی علیه السلام برای ارزیابی نامه مردم کوفه و میزان وفاداری آنان به گرفتن بیعت از مردم و نیز مذاکره با خاص مشغول شدند و در این مدت ۱۸ هزار نفر از مردم کوفه با مسلم بن عقیل بیعت کردند ، پس از اینکه تعداد بیعت کنندگان به ۱۸ هزار نفر رسید سفیر ویژه امام علیه السلام ارزیابی خود را از میزان آمادگی و صداقت مردم کوفه توسط قیس بن مسهر به مکه فرستاد و در این نامه برای امام علیه السلام نوشت : پس از حمد و ثنای الهی به راستی که فرستاده و پیک به خاندان خود دروغ نمی گوید از مردم کوفه ۱۸ هزار نفر با من بیعت کردند و چون نامه رسید در حرکت کتاب فرما بلکه مردم همگی با شما هستند و به خاندان معاویه نظر و علاقه‌ای ندارند 📚 همان ، به نقل از : انساب الاشراف جلد ۳ صفحه ۳۷۸ تاریخ طبری جلد ۳ صفحه ۲۹۰ معتبر
📚📚📚 ✍✍گزارش دوازدهم پس از آنکه قیس بن مسهر گزارش ارزیابی مسلم بن عقیل را به امام علیه السلام رساند ، شب هشتم ذیحجه سال ۶۰ هجری پیش از خروج از مکه ، امام علیه السلام در جمع یاران از بنی هاشم و نیز بعضی از شیعیان بصره و کوفه که به آن حضرت پیوسته بودند حاضر شدند و ضمن اعلام زمان حرکت از مکه خطبه کوتاهی به این مضمون اراده ایراد کردند : هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقای خداوند سازد با ما رهسپار شود زیرا من به خواست خداوند فردا صبح حرکت خواهم کرد . در صبح سه شنبه هشتم ذیحجه سال ۶۰ است روز ترویه حاجیان در حالی که حج گزاران به سمت عرفات در حرکت بودند امام علیه السلام به همراه بنی هاشم نیز جمع دیگری از شیعیان کوفه و بصره از مکه خارج شده‌اند و به سمت کوفه حرکت کردند. 📚 انساب الاشراف جلد ۳ صفحه ۱۶۰ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۳۶۷ ارشاد شیخ مفید صفحه ۲۱۸
📚📚📚 ✍✍گزارش دوازدهم پس از آنکه قیس بن مسهر گزارش ارزیابی مسلم بن عقیل را به امام علیه السلام رساند ، شب هشتم ذیحجه سال ۶۰ هجری پیش از خروج از مکه ، امام علیه السلام در جمع یاران از بنی هاشم و نیز بعضی از شیعیان بصره و کوفه که به آن حضرت پیوسته بودند حاضر شدند و ضمن اعلام زمان حرکت از مکه خطبه کوتاهی به این مضمون اراده ایراد کردند : هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقای خداوند سازد با ما رهسپار شود زیرا من به خواست خداوند فردا صبح حرکت خواهم کرد . در صبح سه شنبه هشتم ذیحجه سال ۶۰ است روز ترویه حاجیان در حالی که حج گزاران به سمت عرفات در حرکت بودند امام علیه السلام به همراه بنی هاشم نیز جمع دیگری از شیعیان کوفه و بصره از مکه خارج شده‌اند و به سمت کوفه حرکت کردند. 📚 انساب الاشراف جلد ۳ صفحه ۱۶۰ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۳۶۷ ارشاد شیخ مفید صفحه ۲۱۸
📙📙📙 🖋🖋گزارش سیزدهم جاسوسان و بستگان حکومت بنی امیه همچون عبیدالله بن مسلم حضرمی ، عمر بن ابی وقاص ، محمد بن اشعث و عمارة بن ولید ، که از مماشات و مدارای نعمان بن بشیر با فعالیت‌های مسلم‌بن‌عقیل به تنگ آمده بودند نامه ای به یزید ( لعنة الله علیه ) نوشتند و خواهان عزل نعمان بن بشیر شدند و گفتند : مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و از مردم برای حسین بن علی بیعت گرفته است . اگر به کوفه نیاز داری مردی نیرومند به این شهر بفرست چرا که نعمان بن بشیر مردی ضعیف است. یزید با دریافت این نامه، سرجون مسیحی مشاور سیاسی خود را به حضور طلبید و از او چاره جویی کرد ، سرجون ، عبیدالله ابن زیاد را که فرماندار بصره بود به عنوان فرماندار کوفه معرفی کرد؛ یزید پیشنهاد سرجون را پذیرفت و عبیدالله بن زیاد را با حفظ سمت در بثره ، مسئول مهار بحران کوفه نمود و به او نوشت : همین که نامه ام را خواندی به سوی کوفه حرکت کن و مسلم بن عقیل را دستگیر کن و سپس زندانی کن یا او را به قتل برسان! عبیدالله بن زیاد با دریافت فرمان ویژه ، برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود در بصره کرد و به همراه شریک بن اعور و عبدالله بن حارث نوفل و ۵۰۰ نفر دیگر به سمت کوفه روانه شد . شریک بن اعور و عبدالله بن حارث برای این که عبیدالله را معطل کنند دائماً خود را از اسب به زمین می‌انداختند تا شاید حسین بن علی علیه السلام پیش از او وارد کوفه شود ولی عبیدالله بن زیاد همه اینها را جا گذاشت و خود به تنهایی به جانب کوفه حرکت کرد و برای اینکه شناخته نشود از راه حجاز و با لباس مبدل حجازی آن هم در شب کوفه وارد کوفه شد. و به هنگام ورود زنی از کوفیان با صدای تکبیر همه را متوجه ورود عبیدالله کرد ، مردم ساده که فکر می کردند او حسین بن علی علیه السلام است به استقبال وی شتافتند و تا دارالاماره همراهی اش کردند و در آن هنگام بود که فهمیدند این عبیدالله بن زیاد است نه حسین بن علی علیه السلام . 📚 انساب الأشراف ج ۳ ، ص ۷۷ ، تاریخ طبری ج ۵ ، ۳۹
📙📙 🖋🖋گزارش چهاردهم عبیدالله بن زیاد شب سخت و اضطراب انگیزی را هنگام ورود خود به دارالاماره سپری کرد، برای این که آمدنش را به شکل رسمی اعلام کند و همچنین واکنش مردم را درباره خودش بسنجد صبح آن شب به مسجد « اعظم » کوفه رفت و خطبه ای با این مضمون خواند : امیرالمومنین یزید مرا امیر شما قرار داد تا با مظلومان به انصاف رفتار کنم و با نیکان شما چون پدری نیکوکار و با مطیعان ، همچون برادری مهربان باشم شمشیر و تازیانه ام را برای سرکوبی مخالفان و کسانی که با عهد من منازعه کنند آماده ساخته‌ام ، پس هرکس جان خود را حفظ کند . سپس به دارالاماره وارد شد و جلسه اضطراری و فوق‌العاده‌ای را با عرفا ( افرادی که جزو شبکه جاسوسی و امنیتی حکومت بودند ) گذاشت آنان را مامور بازداشت و دستگیری مخالفین و شورشیان کرد و به آنان گفت : نام غریبان این شهر و مخالفین یزید را برای من بنویسید و نیز باید ضمانت کنید که در منطقه تحت کنترل شما کسی با ما مخالفت نخواهد کرد و هر عریفی که مخالفت امیرالمومنین یزید را ببینید ولی تحویل ندهد او را بر در خانه‌اش به دار خواهم آویخت. روز دیگر به مسجد اعظم کوفه آمد و با زبان خشونت آمیز به مردم گفت : این مشکل حل نخواهد شد مگر اینکه بی گناه را به جای گناه کار و حاضر را به جای غایب مجازات نمایم 📚 الفتوح جلد ۵ صفحه ۶۷ تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۶۷
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 فرا رسیدن روز را به محضر مبارک و غمناک حضرت بقیة الله الاعظم ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء ) تسلیت میگوییم 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ✍✍گزارش پانزدهم در حالیکه مامورین امنیتی خانه به خانه به دنبال دستگیری مخالفین بودند مسلم بن عقیل از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفت ، شریک ابن اَعور که به همراه عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده بود نیز مهمان هانی شد ، عبیدالله بن زیاد که از بیماری شریک بن اعور آگاه شده بود خبر داد برای عیادت او به خانه هانی خواهد رفت ؛ شریک بن اعور از این فرصت استفاده کرد و به مسلم بن عقیل پیشنهاد داد در اتاقی پنهان شود و هنگامی که عبیدالله بن زیاد به ملاقاتش می آید وارد اتاق شده و او را از پا درآورد ؛ با آمدن عبیدالله بن زیاد ، مسلم در اتاق دیگر پنهان شد و شریک به گفتگوی طولانی با عبید الله پرداخت و هرچه منتظر ماند مسلم‌بن‌عقیل اقدام به کشتن عبیدالله نکرد تا اینکه شریک با خواندن اشعاری خواستار اقدام سریع مسلم‌بن‌عقیل شد و گفت : چرا در سلام کردن به سلما در رنگ می ورزید و به سلمی و هر که به دو سلام می رساند سلام برسانید و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانید . با این اشعار نیز مسلم‌بن‌عقیل اقدامی نکرد تا اینکه شریک فریاد کشید : آن را به من بنوشانید اگر به قیمت جانم تمام شود . غلام عبیدالله که متوجه خطر شده بود با چشم اشاره به عبیدالله کرد و هر دو از خانه هانی خارج شدند ، پس از خارج شدن از خانه ، مهران غلام عبیدالله به او گفت شریک تصمیم به کشتن تو داشت. 📚 تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۷۰ تاریخ یعقوبی جلد ۲ صفحه ۴۲۳ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
✍✍ گزارش شانزدهم عبیدالله بن زیاد برای ردیابی و شناسایی مسلم بن عقیل شخصاً اقدام کرد و معقول را که جاسوسی حرفه‌ای بود خواست و ۳ هزار درهم در اختیارش گذاشت و به او گفت : خود را از اهل و از شیعیان حسین‌بن‌علی نشان دهد و به عنوان رساندن کمک مالی جمعی از شیعیان خود را به مسلم بن عقیل برساند ، معقل به مسجد کوفه رفت و به دنبال شیعه گشت که ارتباط با مسلم‌بن‌عقیل داشته باشد و در همین حال مسلم بن عوسجه را دید که مشغول نماز بود پس از نماز خود را به مسلم بن عوسجه رساند و گفت : که از اهل شام و از غلامان ذوالکلاع است ، مالی نزد اوست و می خواهد آن را به نماینده امام علیه‌السلام تحویل دهد ، مسلم بن عوسجه که تحت تاثیر گریه های ساختگی معقول قرار گرفته بود او را نزد مسلم بن عقیل برد و زمان بیعت با مسلم بن عقیل سه هزار درهم را تحویل آن حضرت داد ؛ به این شکل معقل توانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را شناسایی کند و به آگاهی عبیدالله بن زیاد برساند . عبیدالله بن زیاد که مخفیگاه مسلم بن عقیل را شناسایی کرده بود برای اینکه بتواند با احضار هانی مسلم بن عقیل را بازداشت کنند دست به حیله زد یعنی عمربن حجاج زبیده ، محمد بن اشعث و حسان بن خارجه را که از سران و قبایل به دوستان هانی بودند احضار کرد و از آنان خواست به ملاقات هانی رفته و از او بخواهند برای دیدار با عبیدالله به دارالاماره بیاید . 📚 اخبار الطوال صفحه ۲۴۹ الفتوح جلد ۵ صفحه ۷۹ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📙📙 ✍✍گزارش هفدهم حجاج زبیدی ( پدر زن هانی ) ، محمد بن اشعث و حسام بن اسماء ابن خارجه از طرف عبیدالله به دیدار هانی رفتند و به او گفتند : عبیدالله از شما گله مند است که چرا به دیدار او نمی‌روی ! وی گفت که بیماری اجازه دیدار با عبیدالله را نداده است . آنان به او گفتند که عبیدالله می‌داند که هانی از بیماری رهیده است و در دیدار با عبیدالله کوتاهی می‌کند ، پس از ما خواسته از تو بخواهیم به دیدارش بروی. هانی به گفته آنان اعتماد کرد و به دیدار عبیدالله رفت ، به هنگام ورود به قصر ، عبیدالله به شریح قاضی گفت : خیانتکار با پای خود آمده است ؛ هانی گفت : منظورت چیست ؟ عبیدالله گفت : چرا فتنه می کنی و خانه ات را پایگاه مخالفین قرار می‌دهی و مسلم بن عقیل را در آنجا پنهان می کنی ؟؟ هانی تکذیب کرد ، عبیدالله اصرار کرد که مسلم در خانه هانی است و در این موقع دستور داد معقل را با هانی روبرو کنند هانی با دیدن معقل چاره ای جز اعتراف نداشت و گفت : مسلم به خانه من پناه آورد اجازه بده بروم و به او بگویم از خانه من خارج شود ؛ عبیدالله گفت از اینجا خارج نمی شوی مگر اینکه مسلم را تحویل دهی ! هانی گفت : هرگز این کار را نمی کنم . عبیدالله که به خشم آمده بود با عصا سر و صورت هانی را شکست و دستور بازداشت او را داد در این هنگام قبیله مذحج که از بازداشت هانی آگاه شده بودند به فرماندهی عمر بن حجاج زبیدی به قصر یورش آوردند که به دستور عبیدالله شریح قاضی به بالای قصر آمد و به مردم گفت : من هم اکنون با هانی ملاقات کردم و هیچ خطری هانی را تهدید نمی کند و جان او سالم است. عمر بن حجاج گفت : اگر این چنین است ما نیز از تهاجم دست برمیداریم همین موجب شد تا قبیله مذحج پراکنده شوند 📚 الفتوح تو جلد ۵ صفحه ۸۲ ، مروج الذهب جلد ۳ صفحه ۶۷
📙📙 ✍✍گزارش هجدهم عبدالله بن حازم که از طرف مسلم‌بن‌عقیل مأمور پیگیری بازداشت هانی بود به سرعت خود را به مسلم‌بن‌عقیل رساند و خبر موقعیت خطرناک هانی و مجروح شدن او را به مسلم بن عقیل رساند . مسلم بن عقیل به او دستور داد با فریاد « منصور اَمِت » یارانش را دعوت به قیام نماید زمان کوتاهی نگذشت که چهار هزار نفر از مردم در محل زندگی مسلم بن عقیل اجتماع کردند ، مسلم بن عقیل در همان زمان کوتاه جمعیت را سازماندهی کرد و عبدالرحمان بن عزیزکندی را فرمانده قبیله ربیعه و مسلم بن عوسجه را فرمانده قبیله مذحج و ابوثمامه صائدی را فرمانده تمیم همدانی و عباس بن جعده را فرمانده ساکنان شهر قرار داد . سپس این جمعیت را به سمت دارالاماره به حرکت درآورد ، جمعیت در حالی که تکبیر می‌گفتند و عبیدالله را لعن و نفرین می‌کردند به دارالاماره نزدیک شدند . عبیدالله بن زیاد که در حال سخنرانی در مسجد اعظم کوفه بود با شنیدن فریادهای « مردم مسلم بن عقیل مسلم بن عقیل » آمد از مسجد خارج شد و به داخل دارالاماره رفت و همه دربهای قصر را بست تا مردم داخل نشوند این جمعیت بزرگ هر چه به قصر نزدیک می‌شد از تعدادش کاسته می‌شد تا اینکه وقتی به قصر نزدیک شدند تعداد آنها به ۳۰۰ نفر رسید و همین تعداد پس از نماز مغرب به ۱۰ نفر کاهش یافت . 📚 تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۷۵ الفتوح جلد ۵ صفحه ۸۶
✍✍ گزارش نوزدهم مسلم بن عقیل به همراه یاران به نماز مغرب ایستاد ، پس از نماز مغرب از آن جمعیت تنها ۳۰ نفر باقی ماند و هنوز از مسجد خارج نشده بود که از آن سی نفر ۱۰ نفر باقی ماند . هنگامی که از مسجد خارج شد و به منطقه‌ای که قبیله کنده در آنجا سکونت داشتند رسید ، این ده نفر هم از مسلم جدا شدند و مسلم بن عقیل در کوچه های کوفه تنها ماند و چون راهنمایی نداشت خانه‌ای را نیز نمی‌شناخت به راه خود ادامه داد تا به منزل زنی به نام طوعه رسید که منتظر فرزندش بود . مسلم بن عقیل به طوعه سلام داد و آب طلب کرد ، طوعه آب آورد و او را سیراب نمود و به داخل خانه رفت و در را بست ، بار دیگر چون منتظر فرزندش بلال بود به در خانه آمد و مشاهده کرد که مسلم بن عقیل همان جا نشسته است از او خواست در آنجا توقف نکند ، مسلم بن عقیل خود را معرفی کرد و گفت : من در این شهر کسی را ندارم آیا میشود داخل خانه شوم ؟؟ طوعه چون او را شناخت فوراً دعوت به خانه کرد و در اتاقی مسلم بن عقیل را جا داد و به پذیرایی پرداخت ؛ بلال فرزند طوعه که از بیرون آمده بود از رفت و آمد مادرش مشکوک شد و از مادرش پرسید چه کسی در خانه ماست و تو پس از سوگند دادن بلال به او گفت : مسلم بن عقیل در خانه ماست . بلال صبح زود به دارالاماره رفت و به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث اطلاع داد که مسلم بن عقیل در خانه آنهاست ، عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است فوراً به پدرش که در حضور عبیدالله نشسته بود خبر داد ، عبیدالله که به سخن زیرگوشی این پدر و پسر مشکوک شده بود پرسید : چه اتفاقی افتاده است ؟ محمد بن اشعث جریان را گفت . عبیدالله ابن زیاد با شنیدن این خبر ، محمد بن اشعث را به همراه ۷۰ نفر مأمور بازداشت و دستگیری مسلم‌بن‌عقیل کرد . 📚 اخبار الطوال صفحه ۲۵۴ ، الفتوح جلد ۳ صفحه ۶۸ #