📚📚📚
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋🖋گزارش دوم
فرمان کوتاه یزید بن معاویه توسط زریق در جمعه ۲۵ رجب سال ۶۰ هجری به دست ولید بن عتبه فرماندار مدینه رسید
ولید بن عتبه در اجرای فرمان حکومت شام مروان بن حکم را که از ریشسفیدان بنی امیه بود و سابقه ۱۲ ساله فرمانداری مدینه را داشت جهت تبادل نظر به فرمانداری دعوت نمود.
مروان بن حکم به هنگام مذاکره با ولید بن عتبه گفت :
« همین امشب و پیش از آگاه شدن حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن زبیر از مرگ معاویه آنها را به فرمانداری احضار کن و از آنان بخواه که با یزید بیعت کنند و اگر امتناع کردند گردن هردو را زده و سرهای آنان را به شام بفرست ، اگر اینان از مرگ معاویه آگاه شوند پرچم مبارزه را بر افراشته و به همراه پیروانشان اقدام به قیام خواهند کرد. »
ولید بن عتبه پیشنهاد مروان را پذیرفت وی عبدالله بن عمر ابن عثمان آن را که جوان کم سنی بود به نزد حسین بن علی و عبدالله بن زبیر فرستاد تا از آنان بخواهد که در همان شب در فرمانداری حاضر شوند .
📙منابع : بر کدامین مصیبت باید گریست به نقل از ⬅️ الفتوح ابن عثم ج ۵ ص ۲۵
تاریخ طبری ج ۷ ص ۲۱۶ ، تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۲۱۵
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📚📚📚
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋🖋 گزارش سوم
عبدالله بن عمر بن عثمان ، پیک فرماندار در مسجد النبی با حسین بن علی و عبدالله بن زبیر ملاقات نمود و پیام ولید بن عتبه را به آنان رساند آن دو به عبدالله بن عمر گفتند توبرگرد ما به فرمانداری خواهیم آمد.
مدتی از بازگشت پیک به فرمانداری گذشت ولی آنان در فرمانداری حاضر نشدند همین موجب شد بار دیگر پیک ولید بن عتبه به جانب آنان برگشته و بگوید ولید بن عتبه همین امشب در انتظار شماست ، این بار امام علیه السلام در فرمانداری حاضر شد ولی عبدالله بن زبیر به جانب مکه گریخت.
ولید در این ملاقات نخست مرگ معاویه را به آگاهی امام علیه السلام رساند و سپس گفت یزید بن معاویه از من خواست که از شما برای او بیعت بگیرم امام علیه السلام ضمن قرائت آیه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون » به ولید گفت : رای من نمی تواند پنهان باشد هر گاه شما مردم را فراخواند ای من نظرم را بیان خواهم نمود .
ولید گفت : من هم این چنین می پسندم پس از این توافق، امام علیه السلام قصد خروج از فرمانداری را داشتند در این هنگام مروان گفت اگر او بیعت نکند دیگر بیعت نخواهد کرد هم اکنون او را زندانی کن تا بیعت کند وگرنه گردنش را بزن.
امام علیه السلام با کمال قاطعیت فرمود : وای بر تو ای پسر زرقاء! تو فرمان کشتن مرا می دهی به خدا سوگند دروغ میگویی .
این برخورد قاطع امام علیه السلام با مروان موجب شد توطئه کشتن یا بازداشت خنثی شود.
📚 بر کدامین مصیبت مصیبت باید گریست به نقل از ⏪ مقتل الحسین خوارزمی ج ۱ ص ۱۸۱ ، تاریخ طبری ج ۴ ص ۲۵۱
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📚📚📚
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋🖋 گزارش چهارم
پس از خروج امام از فرمانداری و پیش از خروج از مدینه منوره ، امام علیه السلام در شبهای بیست و هفتم و هشتم ماه رجب سال ۶۰ هجری به سر تربت جدّ ، مادر و برادر خود رفت و در شب دوم تا صبح کنار قبر جسدش ماند و خوابش برد و در عالم خواب رسول خدا را در خواب دید که به او میگوید :
تو را می بینم که به زودی به خون خود آغشته گشته و در کربلا کشته خواهی شد .کأَنّی أَراکَ عَن قَریبٍ مُرَمَّلاً بِدِمائِک مَذبوحاً بِأَرضِ کَربلاء .
در فردای آن شب امام با امّ سَلمه همسر رسول خدا دیدار نمودند ،
ام سلمه به امام عرض کرد : من از جدت رسول خدا شنیدم که فرمودند : « فرزندم حسین در سرزمین عراق در دشت کربلا کشته خواهد شد » ، و امام فرمودند :
ای مادر به خدا سوگند من نیز این را می دانم و یقین کشته خواهم شد . همچنین با عمر اطراف برادر ناتنی خود دیدار داشت ، عمر اطراف می گوید : امام علیه السلام در ضمن گفتوگو فرمودند : تو را به حق پدرت سوگند آیا تو را به کشته شدن من با خبر ساخت ؟ به امام عرض کردم : آری ، امام علیه السلام فرمودند : پدرم نقل کرد که پیامبر وی را از شهادتش و شهادت من باخبر ساخت .
همچنین دیداری با محمد حنفیه برادر دیگرش نمود و زمان مذاکره با او وصیت نامه الهی و سیاسی خود را در اختیار او قرار داد
📚 بر کدامین مصیبت مصیبت باید گریست به نقل از ⏪ مقتل الحسین خوارزمی ج ۱ ص ۱۸۹ ، تاریخ طبری ج ۴ ص ۲۵۳
#فرهنگی_تربیتی
#کتاب_بخوانیم
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📙📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋🖋گزارش هفتم
۳۷ روز ( یعنی از سوم شعبان تا دهم رمضان ) از حضور امام علیه السلام در مکه مکرمه میگذشت که مردم کوفه در برابر خروج امام علیه السلام ابراز حمایت نمودند و اولین نامه را با این مضمون که :
اکنون امام نداریم بیا شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبری تو و راه حق وحدت بخشد
لَیسَ عَلَینا إمامٌ فَاقْدِم عَلَینا ، لَعَلَّ اللّه یَجمَعُنا بِکَ عَلی الْحَقّ
این نامه که به امضای رهبران شیعه ، سلیمان بن صرد خزاعی ، مسیب بن نجبه رفاعة ، بن شداد ، حبیب بن مظاهر رسیده بود توسط عبدالله ب مسمع و عبدالله بن وال تقدیم امام علیه السلام شد دو روز بعد یعنی روز دهم رمضان ۱۵۰ نامه دیگر که امضای یک نفر تا ۴ نفر را داشت توسط قیس بن مسهر و عبدالله و عبدالرحمان پسران شداد ارحبی به دست امام علیه السلام رسید این نامه ها همچنان ادامه پیدا کرده تا جایی که در یک روز ۶۰۰ نامه به مکه رسید که در بعضی از این نامه ها فوریت حضور امام علیه السلام در کوفه تقاضا می شد
در یکی از این نامهها آمده است :
مردم چشم به راه تو هستند و نظری جز به تو ندارند بشتاب بشتاب ای پسر رسول خدا
فان الناس ینتظرونک لا أری لهم فی غیرک ، العجل العجل یابن رسول الله . »
این نامها ادامه یافت تا اینکه در پانزدهم ماه رمضان تعداد نامه ها به ۱۲ هزار رسید
📚 انساب الاشراف جلد ۳ صفحه ۱۵۷ تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۶۱
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع معتبر
📙📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖊🖊🖊گزارش هشتم
در پانزدهم رمضان سال ۶۰ هجری برای ارزیابی میزان آمادگی مردم کوفه امام علیه السلام مسلم بن عقیل را به همراه قیس بن مسهر عماره ابن عبدالله سلولی عبدالله و عبدالرحمان ارحبی به کوفه اعزام نمود ، و در حکم مأموریت مسلم بن عقیل به مردم کوفه نوشتند :
من برادر پسر عمو و شخص مورد اعتماد خاندانم مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم به او فرمان دادم که تصمیم برنامه و افکارتان را برای من بنویسد اگر نوشت که بزرگان اندیشمندان و خردمندان شما با آنچه که در نامه هایتان آمده همراه و هماهنگ اند به زودی به سوی شما خواهم آمد
مسلم بن عقیل و همراهان از مکه به مدینه رفتند و پس از دو رکعت نماز در مسجد النبی و خداحافظی با خانواده و انتخاب ۲ راهنما از مدینه به جانب کوفه حرکت کردند .
📚 تاریخ طبری ج ۳ ، ص ۲۷۸
مقتل الحسین خوارزمی ج ۱ ، ص ۱۹۶
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📙📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋گزارش سیزدهم
جاسوسان و بستگان حکومت بنی امیه همچون عبیدالله بن مسلم حضرمی ، عمر بن ابی وقاص ، محمد بن اشعث و عمارة بن ولید ، که از مماشات و مدارای نعمان بن بشیر با فعالیتهای مسلمبنعقیل به تنگ آمده بودند نامه ای به یزید ( لعنة الله علیه ) نوشتند و خواهان عزل نعمان بن بشیر شدند و گفتند :
مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و از مردم برای حسین بن علی بیعت گرفته است . اگر به کوفه نیاز داری مردی نیرومند به این شهر بفرست چرا که نعمان بن بشیر مردی ضعیف است.
یزید با دریافت این نامه، سرجون مسیحی مشاور سیاسی خود را به حضور طلبید و از او چاره جویی کرد ، سرجون ، عبیدالله ابن زیاد را که فرماندار بصره بود به عنوان فرماندار کوفه معرفی کرد؛ یزید پیشنهاد سرجون را پذیرفت و عبیدالله بن زیاد را با حفظ سمت در بثره ، مسئول مهار بحران کوفه نمود و به او نوشت :
همین که نامه ام را خواندی به سوی کوفه حرکت کن و مسلم بن عقیل را دستگیر کن و سپس زندانی کن یا او را به قتل برسان!
عبیدالله بن زیاد با دریافت فرمان ویژه ، برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود در بصره کرد و به همراه شریک بن اعور و عبدالله بن حارث نوفل و ۵۰۰ نفر دیگر به سمت کوفه روانه شد . شریک بن اعور و عبدالله بن حارث برای این که عبیدالله را معطل کنند دائماً خود را از اسب به زمین میانداختند تا شاید حسین بن علی علیه السلام پیش از او وارد کوفه شود ولی عبیدالله بن زیاد همه اینها را جا گذاشت و خود به تنهایی به جانب کوفه حرکت کرد و برای اینکه شناخته نشود از راه حجاز و با لباس مبدل حجازی آن هم در شب کوفه وارد کوفه شد. و به هنگام ورود زنی از کوفیان با صدای تکبیر همه را متوجه ورود عبیدالله کرد ، مردم ساده که فکر می کردند او حسین بن علی علیه السلام است به استقبال وی شتافتند و تا دارالاماره همراهی اش کردند و در آن هنگام بود که فهمیدند این عبیدالله بن زیاد است نه حسین بن علی علیه السلام .
📚 انساب الأشراف ج ۳ ، ص ۷۷ ، تاریخ طبری ج ۵ ، ۳۹
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
🖋🖋گزارش چهاردهم
عبیدالله بن زیاد شب سخت و اضطراب انگیزی را هنگام ورود خود به دارالاماره سپری کرد، برای این که آمدنش را به شکل رسمی اعلام کند و همچنین واکنش مردم را درباره خودش بسنجد صبح آن شب به مسجد « اعظم » کوفه رفت و خطبه ای با این مضمون خواند :
امیرالمومنین یزید مرا امیر شما قرار داد تا با مظلومان به انصاف رفتار کنم و با نیکان شما چون پدری نیکوکار و با مطیعان ، همچون برادری مهربان باشم شمشیر و تازیانه ام را برای سرکوبی مخالفان و کسانی که با عهد من منازعه کنند آماده ساختهام ، پس هرکس جان خود را حفظ کند .
سپس به دارالاماره وارد شد و جلسه اضطراری و فوقالعادهای را با عرفا ( افرادی که جزو شبکه جاسوسی و امنیتی حکومت بودند ) گذاشت آنان را مامور بازداشت و دستگیری مخالفین و شورشیان کرد و به آنان گفت :
نام غریبان این شهر و مخالفین یزید را برای من بنویسید و نیز باید ضمانت کنید که در منطقه تحت کنترل شما کسی با ما مخالفت نخواهد کرد و هر عریفی که مخالفت امیرالمومنین یزید را ببینید ولی تحویل ندهد او را بر در خانهاش به دار خواهم آویخت.
روز دیگر به مسجد اعظم کوفه آمد و با زبان خشونت آمیز به مردم گفت :
این مشکل حل نخواهد شد مگر اینکه بی گناه را به جای گناه کار و حاضر را به جای غایب مجازات نمایم
📚 الفتوح جلد ۵ صفحه ۶۷ تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۶۷
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فرا رسیدن روز #تاسوعای_حسینی را به محضر مبارک و غمناک حضرت بقیة الله الاعظم ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء ) تسلیت میگوییم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
✍✍گزارش پانزدهم
در حالیکه مامورین امنیتی خانه به خانه به دنبال دستگیری مخالفین بودند مسلم بن عقیل از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفت ، شریک ابن اَعور که به همراه عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده بود نیز مهمان هانی شد ، عبیدالله بن زیاد که از بیماری شریک بن اعور آگاه شده بود خبر داد برای عیادت او به خانه هانی خواهد رفت ؛
شریک بن اعور از این فرصت استفاده کرد و به مسلم بن عقیل پیشنهاد داد در اتاقی پنهان شود و هنگامی که عبیدالله بن زیاد به ملاقاتش می آید وارد اتاق شده و او را از پا درآورد ؛
با آمدن عبیدالله بن زیاد ، مسلم در اتاق دیگر پنهان شد و شریک به گفتگوی طولانی با عبید الله پرداخت و هرچه منتظر ماند مسلمبنعقیل اقدام به کشتن عبیدالله نکرد تا اینکه شریک با خواندن اشعاری خواستار اقدام سریع مسلمبنعقیل شد و گفت :
چرا در سلام کردن به سلما در رنگ می ورزید و به سلمی و هر که به دو سلام می رساند سلام برسانید و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانید .
با این اشعار نیز مسلمبنعقیل اقدامی نکرد تا اینکه شریک فریاد کشید :
آن را به من بنوشانید اگر به قیمت جانم تمام شود .
غلام عبیدالله که متوجه خطر شده بود با چشم اشاره به عبیدالله کرد و هر دو از خانه هانی خارج شدند ، پس از خارج شدن از خانه ، مهران غلام عبیدالله به او گفت شریک تصمیم به کشتن تو داشت.
📚 تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۷۰ تاریخ یعقوبی جلد ۲ صفحه ۴۲۳
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
✍✍ گزارش شانزدهم
عبیدالله بن زیاد برای ردیابی و شناسایی مسلم بن عقیل شخصاً اقدام کرد و معقول را که جاسوسی حرفهای بود خواست و ۳ هزار درهم در اختیارش گذاشت و به او گفت :
خود را از اهل و از شیعیان حسینبنعلی نشان دهد و به عنوان رساندن کمک مالی جمعی از شیعیان خود را به مسلم بن عقیل برساند ، معقل به مسجد کوفه رفت و به دنبال شیعه گشت که ارتباط با مسلمبنعقیل داشته باشد و در همین حال مسلم بن عوسجه را دید که مشغول نماز بود پس از نماز خود را به مسلم بن عوسجه رساند و گفت :
که از اهل شام و از غلامان ذوالکلاع است ، مالی نزد اوست و می خواهد آن را به نماینده امام علیهالسلام تحویل دهد ، مسلم بن عوسجه که تحت تاثیر گریه های ساختگی معقول قرار گرفته بود او را نزد مسلم بن عقیل برد و زمان بیعت با مسلم بن عقیل سه هزار درهم را تحویل آن حضرت داد ؛ به این شکل معقل توانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را شناسایی کند و به آگاهی عبیدالله بن زیاد برساند .
عبیدالله بن زیاد که مخفیگاه مسلم بن عقیل را شناسایی کرده بود برای اینکه بتواند با احضار هانی مسلم بن عقیل را بازداشت کنند دست به حیله زد یعنی عمربن حجاج زبیده ، محمد بن اشعث و حسان بن خارجه را که از سران و قبایل به دوستان هانی بودند احضار کرد و از آنان خواست به ملاقات هانی رفته و از او بخواهند برای دیدار با عبیدالله به دارالاماره بیاید .
📚 اخبار الطوال صفحه ۲۴۹ الفتوح جلد ۵ صفحه ۷۹
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
✍✍گزارش هفدهم
حجاج زبیدی ( پدر زن هانی ) ، محمد بن اشعث و حسام بن اسماء ابن خارجه از طرف عبیدالله به دیدار هانی رفتند و به او گفتند : عبیدالله از شما گله مند است که چرا به دیدار او نمیروی !
وی گفت که بیماری اجازه دیدار با عبیدالله را نداده است .
آنان به او گفتند که عبیدالله میداند که هانی از بیماری رهیده است و در دیدار با عبیدالله کوتاهی میکند ، پس از ما خواسته از تو بخواهیم به دیدارش بروی.
هانی به گفته آنان اعتماد کرد و به دیدار عبیدالله رفت ، به هنگام ورود به قصر ، عبیدالله به شریح قاضی گفت :
خیانتکار با پای خود آمده است ؛
هانی گفت : منظورت چیست ؟
عبیدالله گفت : چرا فتنه می کنی و خانه ات را پایگاه مخالفین قرار میدهی و مسلم بن عقیل را در آنجا پنهان می کنی ؟؟
هانی تکذیب کرد ، عبیدالله اصرار کرد که مسلم در خانه هانی است و در این موقع دستور داد معقل را با هانی روبرو کنند هانی با دیدن معقل چاره ای جز اعتراف نداشت و گفت : مسلم به خانه من پناه آورد اجازه بده بروم و به او بگویم از خانه من خارج شود ؛ عبیدالله گفت از اینجا خارج نمی شوی مگر اینکه مسلم را تحویل دهی !
هانی گفت : هرگز این کار را نمی کنم . عبیدالله که به خشم آمده بود با عصا سر و صورت هانی را شکست و دستور بازداشت او را داد در این هنگام قبیله مذحج که از بازداشت هانی آگاه شده بودند به فرماندهی عمر بن حجاج زبیدی به قصر یورش آوردند که به دستور عبیدالله شریح قاضی به بالای قصر آمد و به مردم گفت :
من هم اکنون با هانی ملاقات کردم و هیچ خطری هانی را تهدید نمی کند و جان او سالم است.
عمر بن حجاج گفت : اگر این چنین است ما نیز از تهاجم دست برمیداریم همین موجب شد تا قبیله مذحج پراکنده شوند
📚 الفتوح تو جلد ۵ صفحه ۸۲ ، مروج الذهب جلد ۳ صفحه ۶۷
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#منابع_معتبر
📙📙
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
✍✍گزارش هجدهم
عبدالله بن حازم که از طرف مسلمبنعقیل مأمور پیگیری بازداشت هانی بود به سرعت خود را به مسلمبنعقیل رساند و خبر موقعیت خطرناک هانی و مجروح شدن او را به مسلم بن عقیل رساند .
مسلم بن عقیل به او دستور داد با فریاد « منصور اَمِت » یارانش را دعوت به قیام نماید زمان کوتاهی نگذشت که چهار هزار نفر از مردم در محل زندگی مسلم بن عقیل اجتماع کردند ، مسلم بن عقیل در همان زمان کوتاه جمعیت را سازماندهی کرد و عبدالرحمان بن عزیزکندی را فرمانده قبیله ربیعه و مسلم بن عوسجه را فرمانده قبیله مذحج و ابوثمامه صائدی را فرمانده تمیم همدانی و عباس بن جعده را فرمانده ساکنان شهر قرار داد .
سپس این جمعیت را به سمت دارالاماره به حرکت درآورد ، جمعیت در حالی که تکبیر میگفتند و عبیدالله را لعن و نفرین میکردند به دارالاماره نزدیک شدند . عبیدالله بن زیاد که در حال سخنرانی در مسجد اعظم کوفه بود با شنیدن فریادهای « مردم مسلم بن عقیل مسلم بن عقیل » آمد از مسجد خارج شد و به داخل دارالاماره رفت و همه دربهای قصر را بست تا مردم داخل نشوند
این جمعیت بزرگ هر چه به قصر نزدیک میشد از تعدادش کاسته میشد تا اینکه وقتی به قصر نزدیک شدند تعداد آنها به ۳۰۰ نفر رسید و همین تعداد پس از نماز مغرب به ۱۰ نفر کاهش یافت .
📚 تاریخ طبری جلد ۴ صفحه ۲۷۵ الفتوح جلد ۵ صفحه ۸۶
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#عاشورا_به_روایت_تاریخ
✍✍ گزارش نوزدهم
مسلم بن عقیل به همراه یاران به نماز مغرب ایستاد ، پس از نماز مغرب از آن جمعیت تنها ۳۰ نفر باقی ماند و هنوز از مسجد خارج نشده بود که از آن سی نفر ۱۰ نفر باقی ماند .
هنگامی که از مسجد خارج شد و به منطقهای که قبیله کنده در آنجا سکونت داشتند رسید ، این ده نفر هم از مسلم جدا شدند و مسلم بن عقیل در کوچه های کوفه تنها ماند و چون راهنمایی نداشت خانهای را نیز نمیشناخت به راه خود ادامه داد تا به منزل زنی به نام طوعه رسید که منتظر فرزندش بود .
مسلم بن عقیل به طوعه سلام داد و آب طلب کرد ، طوعه آب آورد و او را سیراب نمود و به داخل خانه رفت و در را بست ، بار دیگر چون منتظر فرزندش بلال بود به در خانه آمد و مشاهده کرد که مسلم بن عقیل همان جا نشسته است از او خواست در آنجا توقف نکند ، مسلم بن عقیل خود را معرفی کرد و گفت : من در این شهر کسی را ندارم آیا میشود داخل خانه شوم ؟؟
طوعه چون او را شناخت فوراً دعوت به خانه کرد و در اتاقی مسلم بن عقیل را جا داد و به پذیرایی پرداخت ؛ بلال فرزند طوعه که از بیرون آمده بود از رفت و آمد مادرش مشکوک شد و از مادرش پرسید چه کسی در خانه ماست و تو پس از سوگند دادن بلال به او گفت : مسلم بن عقیل در خانه ماست .
بلال صبح زود به دارالاماره رفت و به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث اطلاع داد که مسلم بن عقیل در خانه آنهاست ، عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است فوراً به پدرش که در حضور عبیدالله نشسته بود خبر داد ، عبیدالله که به سخن زیرگوشی این پدر و پسر مشکوک شده بود پرسید :
چه اتفاقی افتاده است ؟
محمد بن اشعث جریان را گفت .
عبیدالله ابن زیاد با شنیدن این خبر ، محمد بن اشعث را به همراه ۷۰ نفر مأمور بازداشت و دستگیری مسلمبنعقیل کرد .
📚 اخبار الطوال صفحه ۲۵۴ ، الفتوح جلد ۳ صفحه ۶۸
#فرهنگی_تربیتی
#تاریخ_عاشورا
#