داستان آرامگاه گوهرشاد.mp3
12.01M
گوهرشاد ایستاده بود بالای ایوان بلندی که هنوز بوی گچ تازه و مرمر سرد میداد. آرامگاهش، شاهکاری از سنگ و کاشی، به آرامی در حال تولد بود. اما درخشش مرمر زیر نور غروب، نمیتوانست سایه سنگین تردید را از چهره او دور کند.
ناگهان باد تغییر جهت داد. شنها آرام گرفتند و هوای گرم صحرا ، بوی عجیبی از عطرهای شرقی و فلز زنگزده به همراه آورد. سایه ای بر شانه گوهرشاد نشست.
🎵 شنوندهی داستانِ: «آرامگاه گوهرشاد » به قلم: نصرالله حسنی با صدای #زهرا_سادات_احمدی باشیم. این داستان در شماره ششم مجله اینها منتشر شده. ✨
💥 برای تهیه شماره ششم مجله همین الان پیام بده
#شنیدنی
#داستان_یک_بنا
@inhahome|مجله اینها