اکبر از پاکسازی میادین مین به دفاع از حرم رسید
🔹شهید #اکبر_ملکشاهی اعتقاد داشت که فرزندانش طوری تربیت و رشد پیدا کنند که همیشه سادگی و قناعت را سرلوحه زندگیشان قرار دهند؛ بهعنوان نمونه به همسرش میگوید: " آنها را از لحاظ غذا خوردن طوری بار بیاورید که به یک نوع غذا، کم و ساده قانع باشند، تا اگر جنگی رخ داد و از لحاظ غذایی تحریم بودیم و مواد غذایی مختصری گیرمان آمد سختی زیادی نکشیم."
🔹ملکشاهی رزمندهای بود که به دلیل شرایط شغلیاش، سالها در میدان مین با شهادت رو به رو بود و آنقدر با حال و هوایش عجین شد تا در نهایت به کسوت یک مدافع حرم آسمانی شد. او جوانمردی بود که در سال ۱۳۷۶ یکی از کلیههایش را بخشید و سال ۹۴ نیز همه هستیاش را فدای حضرت دوست کرد.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_وطن
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ روایت مادری که دو فرزندش را در مسیر مقاومت در راه خدا تقدیم کرد
✅
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس
#قسمت_بیست_و_یکم
چند روزی گذشت. از محمد خبری نبود. نزدیک تحویل یکی از پروژه های گروهی دانشگاه بود. زحمت زیادی هم برایش کشیده بودیم و فقط تا پایان هفته فرصت داشتیم. بخشی از نتایج کار دست محمد بود و بچه ها نگران زحماتشان بودند. هیچ راهی برای دسترسی به محمد وجود نداشت، تا اینکه دو روز مانده به تحویل پروژه خودش به خانه ی ما زنگ زد :
_ الو؟
+ رضا جان سلام. محمدم. خوبی؟
_ سلام! کجایی؟؟؟ خوبی؟
+ الحمدلله. من نرسیدم برگردم تهران کارای پروژه رو انجام بدم. فکرم پیش بچه هاست. شرمندت میشم ولی اگه ممکنه برو کلید خونه ی ما رو از همسایه ی سمت چپی مون بگیر. یه در قهوه ای بزرگه. من باهاشون هماهنگ میکنم که میری. وارد خونه که شدی کلید در ایوون زیر گلدون بزرگه ی کنار جاکفشیه. از در رفتی تو سمت چپت یه اتاقه که میز مطالعه مون اونجاست. کشوی میزو باز کنی همون رو ورقه های پروژه رو سنجاق کردم گذاشتم. فقط زحمت مرتب کردن نهاییش هم میفته گردنت. شرمندم. ایشالا برات جبران کنم.
_ این چه حرفیه؟ باشه حتما میرم. اتفاقا بچه ها هم نگران پروژه بودن. راستی تسلیت میگم. غم آخرت باشه.
+ ممنون. خدا سایه ی پدرتو روی سرت حفظ کنه. راستی خواهرم میگفت اومده بودی دم در خونه. اگه کار واجبی داری بگو؟
_ کار واجب... نه... حالا بعدا دربارهش حرف میزنیم.
+ باشه داداش. پس من دیگه وقتتو نمیگیرم. بازم ممنونم ازت. خداحافظ.
_ خداحافظ.
باران نم نم می بارید. آماده شدم و به سمت خانهشان حرکت کردم. کلید را از همسایه گرفتم و در را باز کردم. بوی خاک باران خورده در حیاط پیچیده بود. وارد خانه شدم. همه چیز مرتب بود و سرجایش قرار داشت. دور تا دور سالن پشتی های قرمزی چیده شده بود که رویشان پارچه ی سفید سه گوش پهن بود. از جا لباسی کنار در یک چادر سفید گلدار آویزان بود. نگاهی به عکس پدر محمد انداختم. وارد اتاقی شدم که محمد گفته بود. کیف چرمی قهوه ای محمد که همیشه همراه خودش به دانشگاه می آورد کنار میز قرار داشت. یک کیف چرمی بنفش هم کنار کیف محمد بود. حدس زدم باید کیف فاطمه باشد. کشوی میز را باز کردم. برگه های محمد درست همان رو بود. آنها را برداشتم. چند ورق از سنجاق جدا شده بود. دانه دانه از کشو بیرونشان آوردم. حدود ده دوازده تایی می شد. مشغول مرتب کردن کاغذها بودم که ناگهان لابلای آنها چشمم به کاغذی افتاد که دستخط محمد نبود. برگه را بیرون آوردم و خواندم. معلوم بود که انتهای یک متن است.
" ... و ما چون غباری در هوا معلق، دریغ از فهم حقیقت بادهایی که ما را به این سو و آن سو می برد. و نمیدانیم که هیچ چیز اتفاقی نیست. پس اگر چنان است که درد ها را تو می پسندی و زخم ها را تو میزنی، بی شک خود التیام دهنده و مرهمی.
الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ...
آنان که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرامش می یابد، آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد. "
برگه را پایین آوردم. احساس می کردم دستخط فاطمه است. خواستم بقیه ی متن را لابلای کاغذهای داخل کشو پیدا کنم. دستم را به سمت کشو دراز کردم، چند ثانیه مکث کردم و بدون اینکه چیزی بردارم در کشو را بستم. عذاب وجدان مانعم شده بود. محمد به من اعتماد کرده بود و من نباید از این اعتماد سوءاستفاده می کردم. اگر میدانست احساس من نسبت به خواهرش چگونه است هرگز از من درخواست نمی کرد به خانهشان بروم. آن برگه را همراه بقیه ی کاغذها با خودم با خانه آوردم و چندین و چند بار جملاتش را خواندم.
"... و نمیدانیم که هیچ چیز اتفاقی نیست..."
این جمله انگار حرف دل من بود که در قلم فاطمه جاری شده بود. آنقدر جملاتش را با خودم مرور کردم که از بر شدم...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قدرت اراده روح از زبان یک تجربه گر مرگ موقت
زندگی پس از زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
سه دقیقه در قیامت استاد امینی خواه - قسمت اول.mp3
7.94M
تحلیل و تفسیر کتاب سه دقیقه تا قیامت
صوت شماره ۱فایل صوتی
#به_وقت_تفکر
#امینیخواه
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بیانات رهبر معظم انقلاب درمورد شهید ابراهیم هادی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔻 سوریه کافی نیست، لبنان را هم اشغال کنیم!
امروز تعدادی از صهیونیستها وارد خاک لبنان شدند و چادر زدند و خواستار ایجاد شهرک اشغالی در خاک لبنان شدند.
ارتش دشمن که در ابتدا این موضوع را منکر شده بود، اعتراف کرد که تعدادی شهرک نشین صبح امروز از مرز گذشته و وارد جنوب لبنان شدند و آن را اتفاقی خطرناک توصیف کرد.
رژیم صهیونیستی علیرغم توافق آتشبس، هنوز درحال تجاوز و تخریب و بمباران و کشتار است و دولت لبنان هم چارهای جز شکایت بیفایده ندارد.
تنها مانع اشغالگرانِ توسعهطلب و سیریناپذیر، مقاومت آتشین است.
✍بقول شهید مطهری اینا ادعا خواهند کرد تخت جمشید هم تخت سلیمان است باید تصاحبش کنند...
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
یا امام رضا♥️
واحد گمشدگانِ حرمت بیکار است
گم شدن در حرم تو خود پیدا شدن است :)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
44.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 پهلوون یعنی اباالفضل (ع)
✨تعریف پهلوون واقعی از زبان پهلوون محمدی
#محفل
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای پناه دادن حافظ اسد به فانتومی که در عملیات اچ3 آسیب دید
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه غافلگیر کننده رهبر انقلاب به مجری تلویزیون
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran