🔴ماجرای چندبار قصد خودکشی مصدق در سال 1319
14اسفند سالروز فوت محمد مصدق
🔹آقای محمد مصدق به گفته حسین مکی، که از شخصیتهای بسیار نزدیک به وی محسوب میشود، در پنجم تیر 1319 توسط مأمورین بازداشت میشود. بازداشت و حبس با ذائقه احساساتی و کمتحمل مصدقالسلطنه سازگار نبود و تنها با یک شب بازداشت و یکبار بازجویی و پس از شنیدن این جمله که «شما تقصیری ندارید ولی عجالتا باید در زندان بمانید» به مرض هیستری (حمله) که بیسابقه هم نبود شدیدا مبتلا میشود.
🔸با گذشت 11 روز، رئیس زندان موقت (سلطان دادگستر) به وی اطلاع میدهد که او به #مشهد و در ادامه به یکی از شهرهای اطراف منتقل میشود و مجددا به بازداشت منتقل میشود.
🔹خانواده وی از مسافرتش مطلع میشوند از سرپاس درخواست میکنند که به علت ناخوشی آقای مصدق یک #آشپز هم با او روانه کنند که با این درخواست موافقت میشود و عصر روز 17تیر مصدق را از زندان به شهربانی میبرند و اشیائی که در زندان داشت با لوازم مسافرت در اتومبیل میگذارند تا هوا تاریک و معبر خلوت شود.
🔸چند نفر پایور با #جوانشیر دکتر را از شهربانی به طرف زندان مرکزی حرکت میدهند در بین راه که با اتومبیل تصادف میکنند به او تکلیف مسافرت مینمایند دکتر از سوار شدن خودداری میکند و خود را #بر_روی زمین میاندازد و اظهار میکند اگر در #زندان_مرکزی بماند چون از خانه برای او غذا میآورند خانوادهاش نگران نخواهند بود ولی اگر مسافرت نمود از روز حرکت تا وقتی که سرگذشت او معلوم شود خانوادهاش برای او نگرانند.
🔹از آنجائی که بایست امر اجرا شود اظهارات دکتر مورد توجه واقع نمیشود و او را جبرا وارد اتومبیل میکنند و حرکت میدهند. دکتر که وارد اتومبیل میشود جعبه دوای خود را پشت سر خود میبیند و تأثرات او تبدیل به وجد و شعف میشود و یقین میکند که با خوردن ادویه مسمومکننده که در آن داشته میتواند از مدت نگرانی کسان خود بکاهد.
🔸اتومبیل حرکت کرد و ساعت ده شب به #فیروزکوه رسید. یاور شریفی دستور داد که دکتر و شوفر در اتومبیل بمانند، سرپاسبان و آشپز در خارج مراقبت نمایند و خود یاوری هم میرود قدری استراحت کند.
🔹دکتر مصدق اینطور تصور میکند که هر قدر زودتر #خود_را_خلاص_کند بهتر است زیرا ممکن است جعبه دوا را از تصرف او خارج کنند و او را از انجام مقصود باز دارند.
🔸دکتر بدوا مهر خود را به سرپاسبان میدهد که نگین آن را بشکند و آن را از اعتبار بیندازد و همینکه شوفر به خواب میرود ده دانه قرص دیلائودید «ترکیبی از #تریاک» و مقداری حب سرفه که تریاک خالص آن را دکتر یک مثقال تخمین میزند و در جعبه بود بدون آنکه آب بخواهد و همراهان مقصود را دریابند صرف مینماید.
🔹از خوردن سم چیزی نگذشته بود که یاور رسید و اتومبیل حرکت کرد چون مقدار سم زیاد بود معده تحمل ننموده تکان اتومبیل هم کمک کرده دکتر استفراغ کرد ولی مقداری که جذب شده بود تا #شاهرود دکتر را بیهوش کرد...
🔸از مشهد تا #بیرجند 30 ساعت طول کشید و 23تیرماه ساعت سه بعد از ظهر دکتر را وارد زندان مینمایند... [کمتر از دو ماه بعد] دکتر مصدق امید نداشت که از زندان جان سالم به در برد، نه سم داشت که خود را مسموم کند و نه وسیلهای که #انتحار نماید. گاهی فکر میکرد که با #تیغ_صورتتراشی خود را خلاص کند ولی هروقت رئیس زندان لوازم صورتتراشی برای او میآورد آنقدر تأمل میکرد که کار دکتر تمام شود و آن را ببرد. یگانه راهی که به نظر دکتر میرسید این بود که بالای بام برود و خود را از آنجا پرت نماید و چون این کار نتیجه قطعی نداشت و ممکن بود که با حال بدتری تصادف کند از آن صرف نظر کرد...
در ادامه مصدقالسلطنه با وساطت ارنست پرون [چهره مرموز دربار پهلوی] آزاد میشود و قبل از ظهر 23آذر به تهران میرسد.»(دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او،ص111-98، تألیف حسین مکی)
◀️پینوشت:
🔹بنا به گفته مکی مجموع بازداشت تا آزادی مصدق کمتر از شش ماه طول کشید و در این دوران هیچ شکنجهای متحمل نشد و آشپز مخصوص خود را هم همراه داشت با این حال در این بازه زمانی کوتاه وضع روحی وی آنقدر به هم میریزد که همچون کودکان برای اینکه در مرکز بماند خود را به زمین میاندازد، چندبار تصمیم به خودکشی میگیرد و به گفته حسین مکی(که به جهت رعایت اختصار آن را نیاوردیم) در اثر خیالزدگی مدام گمان میکرد که قصد #اعدام وی را دارند.
🔸با این ضعف روحی معلوم نیست جریانات به اصطلاح ملی-مذهبی، چگونه وی را به عنوان قهرمان خود معرفی کرده و میکنند؟! به راستی اگر چهرههای پرصلابت همچون مرحوم #آیتالله_کاشانی و البته پشتیبانی مردم نبود، ملی شدن صنعت نفت از عهده شخصیت ضعیفی همچون مصدقالسلطنة برنمیآمد.
🇮🇷 @IRANeMOASER
خمینیِ بیرجند
«بخشی از مصاحبه اختصاصی استاد سیدحمید روحانی با آیتالله العظمی خامنهای در مورد وقایع پیش از 15خرداد سال 42
بازنشر بهمناسبت دیدار مقام معظم رهبری با مردم خراسان جنوبی و سیستان و بلوچستان
🔹خاطرات زیر بخشی از مصاحبه اختصاصی حجتالاسلام والمسلمین #سید_حمید_روحانی با رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی حضرت آیتالله العظمی خامنهای در دوران ریاستجمهوری در دهه 60 انقلاب اسلامی است که برای اولینبار توسط فصلنامه پانزده خرداد منتشر شد.در این مصاحبه خاطراتی جذاب و شنیدنی مطرح شده است که که از عمق نفوذ روحانیت انقلابی و خالص در قلب ملت خبر می دهد.گوشه ای از این مصاحبه را می خوانیم:
🔸«[آیتالله العظمی خامنهای:] من آن روز (هفتم محرم سال 42) منبر رفتم و درباره اهداف دشمنان اسلام صحبت کردم و گفتم که قصدشان محو اسلام است و اسلام بزرگترین مانع برایشان در راه اهدافشان است و به قدر چند دقیقه در این باره صحبت کردم و بعد مطلب را به #مدرسه_فیضیه رساندم، گفتم همان خط مشی بود و همان جریان بود که منتهی شد به اینجا که در یک روز مقدس در مدرسه فیضیه در #خانه_طلاب در خانه امام صادق بریزند کماندوها چنین بکنند و چنان بکنند؛ از آتش زدن عمامه، از آتش زدن قرآن، از وسائل طلاب آنچه را که دیده بودم و شنیده بودم همه را بیان کردم. ضجه مردم بلند شد، مردم گریه کردند و غوغایی شد.
🔹صبح بعد از نماز نشسته بودم داشتم تعقیبات نماز میخواندم که دیدم مأمور آمد و گفت آقا بفرمایید برویم شهربانی، گفتم برای چه شهربانی؟ گفت برای چی را بعداً به شما میگویم... بعد دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه «أستخیرالله برحمته خیرة فی عافیة» را گفتم... روایت دارد که آنچه خیر و صلاح است بر قلب انسان و به زبان انسان جاری میشود و نمازش را خواندم و بنا کردم أستخیرالله را گفتن و بعد با مأمور راه افتادم رفتم.
🔸[رئیس شهربانی] گفت چه گفتید؟ گفتم قضیه #مدرسه_فیضیه بود. حادثه مهمی بود من طلبه هستم دیده بودم تحت تأثیرم مسلمانم خواستم مردم بدانند. بنا کرد مرا نصیحت کردن که شما قول بده که از این حرفها نزنی و برو بیرون؛ گفتم من چنین قولی نمیتوانم بدهم. گفت شما اگر قول ندهی من مجبورم با شما سختگیری کنم. زیرا که من مأمورم گفتم، من هم مأمورم، مأمورم که این حرفها را بزنم او چشمش گرد شد که چه مأموریتی من دارم از طرف کیه و شاید اصلاً فکر کرد که اطلاعات مهمی به دستش آمد. گفت شما از طرف کی مأموری؟ گفتم از طرف خدا؛ این خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.
🔹مرا بردند مجدداً توی اتاق رئیس شهربانی آنجا چند تا قاضی از دادگستری آمدند آنجا و نشستند و از من سؤالاتی کردند و شبیه بازپرسی رسمی دادگستری بود. من آن وقت خیال کردم دادگاه است. دادگاه تشکیل داده بودند برای اینکه بتوانند مرا با قرار آزاد کنند. علت این بود که در خارج اوضاع شلوغ شده بود من این را بعد فهمیدم معلوم شد که آن روز که مرا گرفتند خبرش #روز_تاسوعا همه جا پخش شده بود و این پختگی کار امام بود اگر روز تاسوعا کسی این حرفها را میزد فرصت فکر کردن برای مردم نمیماند روز هفتم که آدم این حرف را میزد تا روز تاسوعا و عاشورا که روز تصمیمگیری مردمی است فرصت فکر کردن جا افتادن چیزی برای مردم باقی میماند حرف دهان به دهان میگشت و همین شد.
🔸من روز هفتم این حرفها را زدم، مردم فهمیدند که من #بیرجند هستم صبح نهم که مرا گرفتند مطلب کاملاً جا افتاده بود برای مردم و میتوانستند تصمیمگیری کنند. این بود که راه افتاده بودند هیئت مختلف منزل آقای #تهامی این طرف و آن طرف که بعداً آقای تهامی به من میگفت اینها میخواستند بیایند به شهربانی حمله کنند میگفت من گفتم بابا! خون راه میافتد گفتند راه بیفتد و تهامی نگذاشته بود و مانع شده بود و شاید در حقیقت به داد من رسیده بود چون وضع من به مراتب مشکلتر میشد. ایشان گفته بود من آزادش میکنم از زندان و همین اعمال نفوذها را ایشان کرده بود.
🔹آنها هم از خدا میخواستند که مرا آزاد کنند؛ شهربانیچیها و دستگاه پلیس در آنجا. زیرا که زندانی بودن من مردم را به هیجان میآورد منتظر بهانه بودند و به هر حال آزاد کردند. منتهی از آقای #سادسی همان سیدی که گفتم قول گرفتند که من را ببرد خانه خودشان و من جایی نروم و منبر هم نروم.
🔸وضعیت دستگیری و اخراج من از #بیرجند کاری کرد که تأثیرش در مردم تا مدتها باقی ماند. ماه صفر همان سال یکی از دوستان ما آسید جواد علمالهدی را میشناسید از دوستان مشهدی ماست، ایشان هم میرفت بیرجند محل منبرش بیرجند بود وقتی که رفت آنجا و برگشت به من گفت که تو #خمینی_بیرجند شدهای مردم آنجا مثل آقای خمینی به تو علاقه دارند و عجیب تأثیر رویشان کرده بود.
(فصلنامه تخصصی پانزده خرداد،ش۴۳ و ۴۴، تابستان ۹۴)
🇮🇷 @IRANeMOASER