#داستان
✅سعدی در باب ششم بوستان، داستان پدری را روایت میکند که صاحب فرزند شده است اما میترسد! از اینکه نان و لباس این نورسیده را از کجا فراهم کند اما همسرش مردانه جوابش را میدهد!
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
مخور گول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند، تو چندین مسوز
نگارندهٔ کودک اندر شکم
نویسنده عمر و روزی است هم
#یا_رازق_الطفل_الصغیر
@iranjamiat