eitaa logo
ایران جمعیت
514 دنبال‌کننده
994 عکس
444 ویدیو
9 فایل
مجله تخصصی بررسی مباحث جمعیت در ایران کانال توسط پزشکان و پژوهشگران جمعیت پشتیبانی می‌شود. ارتباط با ما: @shahid_haj_ahmad_kazemi نشانی کانال در پیام رسان ایتا eitaa.com/iranjamiat آپارات https://www.aparat.com/iranjamiat
مشاهده در ایتا
دانلود
ایران جمعیت
لکه خون به صفحه گوشی‌ نگاه می‌کند ساعت ۱۳:۱۳ است.انگشترش رادرمی‌آورد، در دستانش فشار می‌دهد، عادتش است موقع استرس اینکار آرامش می کند‌. انگشتر را دستش می‌کند در انگشت لاغرش لق می‌زند،این مدت خیلی ضعیف‌شده، به انگشترش خیره می‌شود، یک انگشتر ساده که بعد از چند سال دیگر رنگ‌وروی ازش باقی نمانده‌است. به گذشته می‌رود. زمانی که دلش یک حلقه ی دیگر می‌خواست ولی مادر مهران به او گفته بود که وسع ما همین است، او می‌دانست وسع آن‌ها خیلی بیشتر از این انگشتر ساده است اما به‌خاطر مهران چیزی نگفت.حتی یادش می‌آید زمانی‌که نازنین به‌دنیاآمد یک تبریک خشک‌وخالی به او نگفتند، خوب می‌دانست خانواده مهران دلشان پسر می‌خواست. فکروخیال در این اوضاع با این شرایط حالش را بدتر می‌کند بغضش را فرومی‌خورد. نزدیک میز منشی می‌رود. _ ببخشید کی نوبت من می‌شه؟ +شماااا؟!آهان متوجه شدم آزمایشا رو انجام دادید؟ _ بله +شرایط شما خاصه باید منتظر بمانید. ساعت ۱۶:۱۳ است. نفر آخر از مطب بیرون می‌آید دیگر کسی نیست منشی می‌گوید بفرمایید. تنش یخ کرده‌، وارد اتاق می‌شود _به‌به سلام عزیزم چقدر استرس داری!😏 آهاان فهمیدم چیزی نیست نگران نباش من کارمو خوب بلدم برو تخت آماده شو، _ خب قلبشم که می‌زنه کارت یه‌کم سخت شده ولی نگران نباش با این قرصی که برات می‌نویسم کارت خیلی راحت می‌شه. از تخت پایین می‌آید. _ ببین عزیزم این قرص‌ها را هر جایی ندارن من خودم به‌سختی تهیه کردم ولی چون می‌دونم شرایطت خاصه و دختر خوبی هستی و از همه مهم‌تر شهره جون معرفیت کرده خودم بهت می‌دم. قرص را می‌گیرد تشکر می‌کند و از مطب خارج می‌شود. در راه با خودش کلنجار می‌رود. به شغلی که تازه به او پیشنهاد شده بود فکر می‌کند به نازنین که یک ماه دیگر تازه یک سالش می‌شود. به این‌که دست تنهاست و مادرش شهرستان است. به اجاره خونه و خرج پوشک و هزار چیز دیگر. دلش برای خودش می‌سوزد، به خودش حق می‌دهد. به خانه می‌رسد روی قرص‌ها نوشته‌شده هر شش ساعت. ساعت ۱۸:۱۳ است لیوان را پر می‌کند قرص را در دهانش می‌گذارد. ادامه دارد... @iranjamiat
ایران جمعیت
لکه خون به صفحه گوشی‌ نگاه می‌کند ساعت ۱۳:۱۳ است.انگشترش رادرمی‌آورد، در دستانش فشار می‌دهد، عادتش ا
(قسمت دوم) صدای شکسته شدن چیزی می‌آید. قرص را از دهانش بیرون می‌اندازد سراسیمه وارد اتاق نازنین می‌شود، دخترکِ بیچاره از ترس کنار تخت کز کرده تا او را می‌بیند با نگاهِ نگران ماما ماما می‌گوید و انگشتش را به او نشان می‌دهد. لیوان آب روی میز، شکسته بود و تکه‌ای از آن در دست دخترک فرو رفته بود. نازنین را بغل می‌کند و به طرف دستشویی می‌رود‌. انگشت ظریف نازنین را زیر شیرآب می‌گیرد، دیدن خون حالش را بد می‌کند چه برسد که خون جگر گوشه‌اش باشد. چسب زخم می‌زند و نازنین را محکم به سینه‌اش می‌چسباند. نازنین در آغوشش آرام می‌گیرد. نگاهش به لکه خون روی دامنش می‌افتد.‌ بغضش را فرو می‌خورد. با خودش مرور می‌کند. اگر آن قرص را خورده بود خون آن طفل معصوم بی‌پناه دامنش را گرفته بود. صدای زنگ در می‌آید. مادر مهران با یک سبد گل بزرگ و هدیه وارد می‌شود. نگین را در آغوش می‌گیرد. مهر نگین به دلِ همه افتاده، مادر مهران عاشقانه دوستش دارد، هم‌بازی خوبی برای نازنین است و هدیه‌ی ویژه از طرف خدا برای مادرش. نگین شمع تولد یکسالگی اش را فوت می‌کند.🌸 @iranjamia
✅سعدی در باب ششم بوستان، داستان پدری را روایت می‌کند که صاحب فرزند شده است اما می‌ترسد! از اینکه نان و لباس این نورسیده را از کجا فراهم کند اما همسرش مردانه جوابش را می‌دهد! یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود که من نان و برگ از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت: مخور گول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد تواناست آخر خداوند روز که روزی رساند، تو چندین مسوز نگارندهٔ کودک اندر شکم نویسنده عمر و روزی است هم @iranjamiat