🚨 اتفاق عجیب دوماه بعد از ازدواج #شهید_چمران
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
@iranjan60
✅ #سیره_سیاسی_آقا
🚨 #زیرکی که منجر به نجات جان شد!
🔘 رهبر معظم انقلاب حفظه الله :
💠 - در ایام پایانی تبعید - شبی رئیس پلیس آمد و به من گفت : شما آزادی! من هیچ #تعجب یا #خوشحالی از خود نشان ندادم و با این خبر با #بیتفاوتی برخورد کردم. از این موضعِ من ، خیلی متعجب شد. گفتم: می خواهم در #جیرفت بمانم! تعجبش بیشتر شد و به من اصرار کرد که فرصت را مغتنم بشمرم و بروم. به او گفتم : نه ، اینجا می مانم . من از این حرف #مقصودی داشتم ، زیرا احتمال میدادم آزادی من #توطئهای برای از بین بردن من در #جاده باشد. شنیده بودم که برخی از تبعیدی ها را در مسیر بازگشت در #تصادف_ساختگی از بین برده اند و #اصرار رئیس پلیس نیز ، احتمال چنان توطئه ای را تقویت می کرد.
تصمیم گرفتم خروجم از جیرفت ، بدون اطلاع #رژیم باشد . کسی را به #بم نزد دوستم حاجی صدّیقی که راننده کامیون بود و فرد دیگری به نام یزدان پناه فرستادم ، تا آن را به جیرفت بیاورد. وقتی آمدند ، به آنها گفتم : قصد دارم از جیرفت #فرار کنم و جریان را برای ایشان گفتم . گفتند : شما را #شبانه میبریم و لازم است اتومبیل و اثاثیه شما در جیرفت بماند تا رژیم متوجه رفتن شما از شهر نشود . من در خانه اثاث و وسایل فراوانی داشتم که غالبا کسانی که به دیدنم آمده بودند برایم آورده بودند. وسایل #ضروری را برداشتم و بقیه را گذاشتم به آنها گفتم این وسایل #وقف تبعیدی هایی است که به جیرفت میآیند.
#سحرگاه از جیرفت خارج شدیم...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد ، فصل پانزدهم ( پیروزی بعد از سختی )
ص ۳۱۶ ، ۳۱۷
@iranjan60
♨️ خاطرات رهبر انقلاب از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی
🚨 خوابیم یا بیدار ؟
💠 در آن روزها ما در یک حالت #بُهت بودیم. در حالی که در همهی فعالیتهای آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همانطور که میدانید ما عضو شورای انقلاب بودیم و یک حضور دائمی تقریباً وجود داشت. لکن یک حالت ناباوری و بهت بر همهی ما حاکم بود. من یک چیزی بگویم که شاید شما #تعجب بکنید.
من تا مدتی بعد از ۲۲ بهمن هم که گذشته بود ، بارها به این فکر میافتادم که ما #خوابیم یا #بیدار. و تلاش میکردم که از خواب بیدار شوم. یعنی اگر خواب هستم، این #رؤیای_طلائی که بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلی ادامه پیدا نکند، اینقدر برای ما شگفتآور بود مسأله.
آن ساعتی که رادیو برای اول بار گفت #صدای_انقلاب_اسلامی، یک همچی تعبیری. من تو ماشین داشتم میآمدم طرف مقرّ امام که #رادیو اعلان کرد که صدای انقلاب اسلامی. من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و #سجده کردم. یعنی اینقدر برای ما غیر قابل تصور و غیر قابل باور بود. هر لحظهای از آن لحظات یک مسأله داشت، به طوری که اگر من بخواهم خاطرات ذهنی خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش #انقلاب بیان کنم یقیناً نمیتوانم همهی آن چه را که در ذهن و زندگی آن روزِ ما میگذشت را بیان کنم. 1362/10/24
@iranjan60