eitaa logo
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
412 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
17 فایل
من عاشق شهادت هستم و پیرو ولایت امام خامنه ای شهید حاج قاسم سلیمانی خادم الشهدا همه ثوابی که از مطالب این کانال قسمت بنده حقیر شود را تقدیم روح مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی میکنم انشاالله دست ما را هم بگیرد. @ya_hussein_s_adrekni
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 که منجر به نجات جان شد! 🔘 رهبر معظم انقلاب حفظه الله : 💠 - در ایام پایانی تبعید - شبی رئیس پلیس آمد و به من گفت : شما آزادی! من هیچ یا از خود نشان ندادم و با این خبر با برخورد کردم. از این موضعِ من ، خیلی متعجب شد. گفتم: می خواهم در بمانم! تعجبش بیشتر شد و به من اصرار کرد که فرصت را مغتنم بشمرم و بروم. به او گفتم : نه ، اینجا می مانم . من از این حرف داشتم ، زیرا احتمال میدادم آزادی من برای از بین بردن من در باشد. شنیده بودم که برخی از تبعیدی ها را در مسیر بازگشت در از بین برده اند و رئیس پلیس نیز ، احتمال چنان توطئه ای را تقویت می کرد. تصمیم گرفتم خروجم از جیرفت ، بدون اطلاع باشد . کسی را به نزد دوستم حاجی صدّیقی که راننده کامیون بود و فرد دیگری به نام یزدان پناه فرستادم ، تا آن را به جیرفت بیاورد. وقتی آمدند ، به آنها گفتم : قصد دارم از جیرفت کنم و جریان را برای ایشان گفتم . گفتند : شما را می‌بریم و لازم است اتومبیل و اثاثیه شما در جیرفت بماند تا رژیم متوجه رفتن شما از شهر نشود . من در خانه اثاث و وسایل فراوانی داشتم که غالبا کسانی که به دیدنم آمده بودند برایم آورده بودند. وسایل را برداشتم و بقیه را گذاشتم به آنها گفتم این وسایل تبعیدی هایی است که به جیرفت می‌آیند. از جیرفت خارج شدیم... 📚 ، فصل پانزدهم ( پیروزی بعد از سختی ) ص ۳۱۶ ، ۳۱۷ @iranjan60
🚨 پدرم را زدند و بردند ... 🔘 آقای فتحعلیان عضو هیئت امنای مسجد کرامت مشهد : 💠 قبل از روزی پیش از ظهر برای آوردن حضرت آیت الله خامنه ای برای اقامه نماز جماعت به به منزلشان رفتم. فرزند در حالی که بود ، در را باز کرد. در این هنگام متوجه شدم اسباب و وسایل منزل آقا به هم ریخته است. سوال کردم جریان چیست؟ او با همان زبان گفت: صبح زود چند تا وارد منزلمان شدند و با سر و صدا و آقا را به هم ریختند و با زدن به پاهای پدرم ، او را بردند . 📚 پرتوی از خورشید ، ص ۱۴۱ 📚 سلاله نور ، ص ۹۹ @iranjan60
🚨 آغاز 💠 در لحظه‌ی تاریخی ورود ره به میهن در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، ، به همراه علما، روحانیون و مبارزان اسلامی برای استقبال از امام خمینی در مهرآباد حضور یافت. در طول  انقلاب اسلامی، آیت‌الله خامنه‌ای همواره در کنار امام خمینی ره بود و در بسیاری از امور به ایشان می‌داد و همچنین مسئولیت کمیته‌ی تبلیغات دفتر امام را با هدف مقابله با توطئه‌های خبری و مخالفان داخلی و خارجی حکومت اسلامی، مقابله با فرصت‌طلبی‌های احزاب و گروههای گوناگون سیاسی، تنظیم و انتشار اخبار و انتشار نشریه‌ای به نام «» بر عهده داشت. خود نیز چند مقاله نوشت و در آن منتشر کرد. 🌐 پایگاه اینترنتیkhamenei.ir 📚 قصه آفتاب ، ص ۹۵ @iranjan60
🚨 سلول بیست 🔘 در خاطراتش درباره سال ۱۳۵۳ می گوید: 💠 سلولی که بودم ، سلول هجده بود که در سلول مجاور آن یعنی ، آیت الله خامنه ای زندانی بود . من در سلول ، زدن را یاد گرفته بودم . اکثراً با سلولهای مجاورم از طریق زدن مورس اخبار را می‌دادیم و می گرفتیم. از جمله اخبار را به سلول پهلویی می‌دادم و آن هم به و ‌... خاطرم هست که ایشان را تراشیده بودند و برای تحقیر ، به صورت ایشان زده بودند و ایشان هم مقاوم و محکم بلوز زندان را به صورت به سرشان می بستند و رفت و آمد می کردند. من یک روزی در دستشویی بودم که با حالت شادی و شعف با ایشان روبرو شدم . علی رغم همه این فشارها و شکنجه ها، نتوانست پی به اسرار این ببرد و محکومیتی برای او درست کند. 📚 مرجعیت آیت‌الله خامنه‌ای از دیدگاه فقها ، ص ۵۶ @iranjan60
🛑خاطرات رهبر انقلاب از ستمشاهی! 🚨من خودم را برای آماده کرده‌ام 🔘 رهبر انقلاب : 💠 [بازجو پرسید:] شما این حرف ها را در زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرفهایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام . من کردم. -گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟ -گفتم: درباره و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم ، چون من ، ، از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متاثرم، خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید. -گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم‌. -گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما بگیرم، زیرا که مأمورم. -گفتم: من هم ، من هم مأمورم که این حرفها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه ماموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم‌. -پرسید: از طرف چه کسی مامورید؟ -گفتم: . -سخت تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد، مشکلات دارد، شما . -گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از کاری باشد. شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام ، همه کارهای شما زیر اعدام است. -واقعاً شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم. پس در اتاق تشریف داشته باشید.... 📚شرح اسم ، ص ۱۳۶ @iranjan60