eitaa logo
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
420 دنبال‌کننده
15هزار عکس
6.7هزار ویدیو
16 فایل
من عاشق شهادت هستم و پیرو ولایت امام خامنه ای شهید حاج قاسم سلیمانی خادم الشهدا همه ثوابی که از مطالب این کانال قسمت بنده حقیر شود را تقدیم روح مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی میکنم انشاالله دست ما را هم بگیرد. @ya_hussein_s_adrekni
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نفس_صبح 📺لكِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ یَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا 🔸قاری: استاد حامد شاکرنژاد @iranjan60
💍💕💍💕💍💕 💕💍 💍 🕊 #سید_مجتبی 🔷 وقتی خبر را شنيدم، بال بال می زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی. 😍 بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان (عج) می رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. می گفت : ❤️ من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل می كنم. 🌐 @iranjan60 🔻 قسمت شانزدهم 🔺 🍃🌸 #شهید_عبدالمهدی_کاظمی ✊ #مدافع_حرم 💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍 💫 #حاجت_روایی #نظر_لطف_شهدا 🕊 #همسران_شهدا 📜 روایت ازدواج #شهید_عبدالمهدی_کاظمی و همسرش 💍 💕💍 💍💕💍💕💍💕
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد، احمد هم همراهمان بود. 👥 چند تا از فرماندهان نظامی و مسئولین سریلانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفي مي‌كردم. موقع معرفی احمد گفتم : ❤️ ايشان بوده.  چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌ ی با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هرچه می‌گفت، تندتند می‌نوشتند. 🌹 احمد راجع به بحث‌های نظامی زياد صحبت كرد، ولی راجع به كاری كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزی نگفت. نه آن جا، نه هيچ جای ديگر. 🚫 هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند. 🍃🌺 خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ ی حسين خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولی هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد. @iranjan60 🔻 قسمت بیست و دوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
📜 کشف تکه‌ی بریده شده از یک روزنامه که در جریان عملیات #تفحص پیکرهای مطهر #شهدا در منطقه زرباطیه عراق به همراه پیکر #شهید به دست آمد. ✅ یکی از راه هایی که گروه های تفحص، پیکرهای مطهر شهدا را از اجساد نیروهای عراقی تشخیص میدهند، وسایل همراه آنهاست... @iranjan60
✍آیت‌الله بهجت (ره): 📝 عاجزترین مردم کسی است که از دعـا کـردن عاجز باشد! و موفق کسی است که دعایش با شرایط، یعنی به‌شرط توبه و صـادقـانـه و حقیقی و مستمر باشد. و در صورت تأخیر در اجابت، ناامید نشود و دست از دعا و تضرع و التماس برندارد و مأیوس نشود. 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٨۵ 💠: @iranjan60🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🤒 سرمای شديدی خورده بود. احساس می كردم به زور روی پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم : 🍲 خوبه يك سوپ برای حاجی درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همين كار را هم كردم. با چيزهايی كه توی آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلی ناراحت شده است. گفت : 😔 چرا برای من سوپ درست كردی؟ گفتم : حاجی آخه شما مريضی، ناسلامتی فرمانده‌ ی لشكرم هستی؛ شما كه سرحال باشی، يعنی لشكر سرحاله! گفت : 🔴 اين حرفا چيه می زنی فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه‌ ی نيروهام فرق گذاشتی؟ توي اين لشكر، هر كسی كه مريض بشه، تو براش سوپ درست می كنی؟   گفتم : خوب نه حاجی! گفت : پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايی رو می‌خورم كه بقيه‌ ی نيروها خوردن. 🌐@iranjan60 🔻 قسمت بیست و سوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
💍💕💍💕💍💕 💕💍 💍 🕊 🌺 من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاری های شهيدم هستند. ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف می‌زد.  ❤️ همسرم می‌گفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. ☺️ عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه می‌كرد دست بر سينه می‌گذاشت و می گفت : جان ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم. ✅ سفارش كرد كه می‌خواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. اِن شاءالله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند. @iranjan60 🔻 قسمت هفدهم 🔺 🍃🌸 💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍 💫 🕊 📜 روایت ازدواج و همسرش 💍 💕💍 💍💕💍💕💍💕
💍💕💍💕💍💕 💕💍 💍 🕊 🤒 يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نمی شد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی‌آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی‌دانستم چه كار كنم. 🌹 عبدالمهدی قبل‌تر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا (س) متوسل شو و من را صدا كن. توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا (س) گفتم : 😭 امروز پنج‌شنبه است و من می‌دانم همه امروز در محضر ارباب جمع هستند. به عبدالمهدی بگويید اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچه‌اش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من. 🚶 رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد. عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر می شد. ناگهان من صدای عبدالمهدي را شنيدم. گفت : ❤️ همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب می خواهد. حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش می‌كردم. همه حرف‌هايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرموده‌اند كه شهدا عند ربهم يرزقونند. ✅ بعد از آن شب تا مدت‌ها هر كسی وارد خانه می‌شد متوجه آن بوی خوش می شد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود. 🌐@iranjan60 🔻 قسمت هجدهم 🔺 🍃🌸 💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍 💫 🕊 📜 روایت ازدواج و همسرش 💍 💕💍 💍💕💍💕💍💕
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🤔 از صحبتش فهميدم راننده‌ ی تانكر نفتكش است. داشت برای صاحب مغازه درددل می‌كرد. گفت : اگر اين احمد كاظمی رو پيدا كنم، می رم بهش التماس می كنم كه يه مدتی هم بياد طرف زابل و زاهدان! 👤 بی اختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكی از نيروهای تحت امر سردار كاظمی بودم. گفتم : شما حاج احمد رو می شناسی؟   گفت.: از نزديك كه نه، ولی می‌دونم آدم خيلی با حاليه! پرسيدم : چطور؟ گفت : من يه مدت كارم توی كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شب‌ها توی كردستان رانندگی نمی كردم، ولی نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهك‌های ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو می‌بردن توی بيراهه‌ها، سوختش رو خالی می كردن و بعد هم ولم می‌كردن.  🔶 مكث كرد. ادامه داد : ولی اين احمد كاظمی كه اومد اون‌جا، خدا خيرش بده، طوری امنيت به وجود آورد كه ديگه نصف شب‌ها هم توی جاده‌ها رانندگی می‌كردم و هيچ اتفاقی برام نمی‌افتاد.  آخر صحبتش گفت : حالا كارم افتاده سيستان و بلوچستان. همون بدبختی‌ها رو از دست اشرار اون جا هم داريم می‌كشيم و هيچ كی هم نيست كه جلوی اون نامردا قد علم كنه. 🌐@iranjan60 🔻 قسمت بیست و چهارم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🛩 هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد. مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولی گفت : می‌خوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه. 🔷 پايگاه هوايی مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد. 💎 با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود. 🍃 خيلی‌ها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه می‌گفت : ❤️ ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بی‌نياز نيستيم. ❤️ 🌐@iranjan60 🔻 قسمت بیست و پنجم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃