eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
577 ویدیو
78 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام درباره قانون جذب، این بحث اصلا از لحاظ علمی ثابت نشده. اما با ادبیات شبه‌علمی، سعی دارن به مخاطب بگن که این یه مسئله علمی ثابت شده ست! کافیه بگن «دانشمندان معتقدند...» تا شما حرفشون رو قبول کنید؛ درحالی که کسی نمیره ببینه این دانشمندان کی هستن و چی گفتن و اصلا راسته یا نه!! تجربه شخصی افراد هم چیزی رو ثابت نمی‌کنه. قانون جذب دوتا ایراد مهم داره: اولا این که ارزش اصلی رو فقط به مسائل مادی و دنیوی محدود می‌کنه. دوم این که خدا رو در نگاه شما تبدیل به یک غول چراغ جادو می‌کنه!!! درواقع می‌گه لازم نیست از خدا اطاعت کنی، دستورات خدا مهم نیستن بلکه خدا فقط قراره هرچی تو خواستی رو بهت بده! درحالی که واقعیت این جهان اینه که خیلی وقت‌ها دقیقا برخلاف خواسته ما پیش میره و اصلا اینطور نیست که هرچی ما بخوایم اتفاق بیفته. درباره یوگا هم، ببینید یوگا دراصل یک عمل عبادی هست نه ورزش. مثل نماز ما مسلمان‌ها، یوگا هم نوعی نماز و عبادت برای خدایان هندوییسمه. آیا درسته ما خدایی که نمی‌شناسیم و اصلا برحق نیست رو، نادانسته عبادت کنیم؟! بنده توی دوره‌های موسسه عصر شرکت کردم، این موسسه دوره‌هایی داره برای آشنایی با عرفان‌ها، فرقه‌ها و مذاهب نوظهور.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 73 مسعود قبل از این که در را باز کند، می‌ایستد و به سمتم برمی‌گردد. -به موقعش مرحله بعدیو بهتون می‌گم. بعد انگشت سبابه‌اش را به سمتم می‌گیرد و در هوا تکان می‌دهد. -حرف هاجر رو گوش کن و مواظب باش. با هیچ‌کس درباره کاری که انجام می‌دین حرف نزن. آرام و مطیعانه، زیر لب می‌گویم: باشه. شمام روی چیزی که بهتون گفتم فکر کنین. مسعود هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، فقط می‌رود، یک جایی غیر از گرینلند. در که بسته می‌شود، من برمی‌گردم به سمت هاجر که با بی‌خیالی تمام، پشت میز نشسته و به کاغذی که مسعود داد نگاه می‌کند. وقتی متوجه می‌شود مدتی طولانی ست که ایستاده‌ام و به او خیره‌ام، نگاهش را از روی کاغذ برمی‌دارد و می‌گوید: چرا وایسادی؟ مگه نمی‌خواستی کمک کنی؟ سردرگم و گیج، یک نیم‌دور می‌چرخم و دستم را میان موهایم می‌برم. -چرا... چرا... فقط یکم گیجم. من به اندازه تو توجیه نیستم. -درباره چی؟ -کاری که بهمون سپرده رو نیروهای خودتون توی ایران هم می‌تونن انجام بدن، حتی سریع‌تر و بهتر از ما. چرا ما...؟ هاجر اول چشمانش را ریز می‌کند و بعد دوباره به کاغذ چشم می‌دوزد. انگار که با خودش حرف می‌زند، می‌گوید: درباره این هارد چیزی به ستاد نگفته. می‌دوم و شتاب‌زده صندلی را عقب می‌کشم. خودم را انقدر روی میز خم می‌کنم که فاصله کمی با هاجر داشته باشم. -به کی؟ نگاهش را بالا می‌آورد، انقدر سرد که آتش هیجان من هم یخ کند. با تن صدایی ملایم و یکدست می‌گوید: یه چیزهایی هست که دلیلی نداره برات توضیح بدم. فقط فعلا این رو بدون که این کار ما قراره محرمانه‌ترین کار دنیا باشه، و الان فقط ما چهار نفر ازش خبر داریم. -نفر چهارم...؟ -همون که مسعود گفت هوامونو داره. فعلا لازم نیست بشناسیش. بعضی وقتا هرچی کم‌تر بدونی برات بهتره. *** آفتاب از میان پرده، خط زردی روی چهره‌ام می‌کشد و چشمم را می‌آزارد. نگاهی به ساعت می‌اندازم. شش صبح است. از وقتی بهار آمده، خورشیدِ گرینلند هم سحرخیز شده؛ زود می‌آید و دیر می‌رود. صدای مبهم تلوزیون را از طبقه پایین می‌شنوم. سرجایم می‌نشینم و خمیازه‌کشان، دست می‌برم میان موهایم. هاجر اهل تلوزیون دیدن نبود، یعنی پیش نمی‌آمد خودش برود تلوزیون را روشن کند. حتی وقت‌هایی که من موقع استراحت تلوزیون می‌دیدم، او می‌گرفت می‌خوابید. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام واقعا همینه ها، من هواشون رو خیلی دارم ولی کیه که قدر بدونه🙄 باید قشنگ میذاشتم حالشو جا بیارن🙄
سلام نه، البته پیش اومده که گاهی وسط نوشتن متوقف بشم و ندونم چطور باید ادامه بدم، ولی حل شده و تونستم داستان رو کامل کنم.
هدایت شده از چشم انتظار
🚨 شهادت یکی از یاران شهید سلیمانی در سوریه 🔰«سید رضی» در حمله رژیم صهیونیستی به زینبیه دمشق به شهادت رسید 🔻در جریان حمله ساعاتی قبل رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه در حومه دمشق، «سید رضی موسوی» معروف به سیدرضی از مستشاران باسابقه سپاه در سوریه به شهادت رسید. 🔻سیدرضی از جمله قدیمی‌ترین مستشاران سپاه در سوریه و از همراهان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود. 💠فعالان جبهه فرهنگی انقلاب اصفهان @chashmentezar_ir
پیرمردی که پایین سمت چپ تصویر نشسته و پیراهن زرد پوشیده رو می‌بینید؟ چقدر آرومه! غرق آرامشه! انگار دیگه هیچ چیز نمی‌تونه تکونش بده... انگار دیگه هیچی از دنیا نمی‌خواد! معلومه برخلاف بقیه کسانی که توی عکس هستند، شناخت عمیق‌تری به حضرت مسیح داره... معلومه پیوند قلبی‌ش با حضرت مسیح خیلی محکم‌تر از این حرف‌هاست. یک چنین موقعیتی، یک چنین شناختی، یک چنین پیوند قلبی‌ای، یک چنین آرامشی رو، در کنار امامِ مسیحاتر از مسیح، حضرت مهدی(عج)، برای خودم و شما آرزومندم... میلاد یاور امام زمان ارواحنا فداه، حضرت مسیح علیه‌السلام مبارک!✨
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🚨 شهادت یکی از یاران شهید سلیمانی در سوریه 🔰«سید رضی» در حمله رژیم صهیونیستی به زینبیه دمشق به شها
دلم یه طوری گرفته که انگار حاج قاسم دوباره شهید شده... دلم یه طوری گرفته که نزدیکه بترکه... دلم یه طوری گرفته که دوست دارم حاج قاسم بیان بهم بگن: دخترم چکار کنم گریه نکنی؟ و من بگم قول بدید کمتر از سه ماه دیگه پایان اسراییل رو اعلام می‌کنید... پ.ن: امشب به احترام شهید موسوی عزیز، هم‌رزم حاج قاسم، رمان نداریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا